این درست زمانی بود که کودتا بر ضد میخائیل گورباچف به شکست انجامیده بود. رئیس سازمان جاسوسی (کا.گ.ب) که این کوشش برای براندازی را هماهنگ کرده بود، دستگیر شده و آقای کنداروف حالا یکی از معدود افسران رده بالایی بود که در ساختمان به سرعت در حال تخلیه شدن، باقی مانده بود.
برای لحظهای به نظر رسید که ازدحام تودهها مستقیما به سوی وی هجوم میبرند اما خشم این گروه منحرف شد و تندیس «فلیکس زرژینسکی» - بنیانگذار کا.گ.ب – را در بر گرفت. چند نفر از پایه مجسمه بالا رفتند و طنابی را به گردنش انداختند.
سپس وی را با جرثقیلی از جا کندند. آقای کنداروف به «فلیکس آهنین» که در میان هوا و زمین بود، نگاه میکرد.
او که از سال 1972 در کا. گ. ب به خدمت مشغول بود، احساس کرد که به وی خیانت شده؛ «از طرف گورباچف، از سوی یلتسین و البته از طرف کودتاچیان ناتوان». وی به خاطر میآورد که با خود گفته بود: «من به شما ثابت خواهم کرد که پیروزیتان کوتاهمدت خواهد بود».
این احساس مورد خیانت قرار گرفتن و تحقیر و خفت را 500هزار نفر دیگر از عوامل کا. گ. ب در سراسر روسیه و فراتر مشترکاً سهیم بوده و به دوش میکشیدند.
یکی از این افراد، ولادیمیر پوتین بود که استعفانامهاش به عنوان سرهنگ دوم مشغول خدمت در این سازمان تنها یک روز پیش پذیرفته شده بود.
اما 8 سال بعد، به نظر میرسید مردان کا.گ.ب مصمم به گرفتن انتقام شدند. درست پیش از ریاست جمهوریاش، آقای پوتین برای همکاران پیشین خود در اداره خدمات امنیتی فدرال FSB، و جانشین سازمان کا.گ.ب، بخشنامهای سری صادر کرد که در آن از کار موفقیتآمیزشان در حکومت فدراسیون روسیه ابراز رضایت کرد.
در واقع، وی تنها نیمی مزاح کرده بود. این گروه از عوامل FSB بودند که سیطره خود را بر قدرت سیاسی انسجام بخشیده و در آن فرایند، نوعی دولت جدید که شاید بتوان آن را «دولت شرکتی» نامید، بر پا ساختند.
مردان مسئول FSB و سازمانهای خواهر آن، کرملین، حکومت روسیه، رسانهها و بخش بزرگی از اقتصاد را همراه با ارتش و نیروهای امنیتی کنترل میکنند.
براساس پژوهشهای «اولگا کریشتا نوفسکایا»، یک جامعهشناس آکادمی علوم روسیه، حدود یک چهارم مسئولان اداری این کشور را «سیلوویکی» مینامند (این واژه روسی به معنای تقریبی «قدرتمردان» است که شامل اعضای نیروهای مسلح و سایر سرویسهای امنیتی و نه تنها FSB میشود).
این نسبت به حد سه چهارم میرسد؛ اگر افرادی را که به سادگی با نیروهای امنیتی وابستگی دارند، به حساب آوریم. این افراد از نظر روانشناختی، گروهی یکدست و مشابه را نشان میدهند که اصلیت آنان به اجداد بلشویکشان (یعنی نخستین پلیس سیاسی وفادار به ریشهها) میرسد.
در زبان روسی، آنان را «چکا» یا «چکیست» مینامند. به گفته مکرر آقای پوتین: «چیزی به نام چکیستهای سابق وجود ندارد.» براساس شاخصهای بسیار، سران امنیتی امروز، از مواهب ترکیبی از قدرت و پول بهرهمندند که در تاریخ روسیه سابقه ندارد. سازمان کا.گ.ب شوروی و اجداد پیش از انقلابشان نسبت به پول حساس نبودند و تنها چیز مهم، قدرت بود.
سازمان کا.گ.ب، گرچه با نفوذ قلمداد میشد، «لشکر مبارز» حزب کمونیست به حساب میآمد و تابع آن بود و به عنوان مجموعهای که بخشی سازمان اطلاعاتی، بخشی اداره امنیتی و باز بخش دیگری پلیس مخفی سیاسی محسوب میشد، یک سازمان مطلع بسیار کار آمد به حساب میآمد اما نمیتوانست به اختیار خود عمل کند؛ میتوانست تنها «سفارشهای» لازم را بنماید.
در سالهای 1970 و 1980 حتی اجازه نداشت در مورد رؤسای حزب (کمونیست) جاسوسی کند و مجبور بود به قوانین اتحاد شوروی – هر چند غیرانسانی بودند – عمل کند.
سازمان کا.گ.ب فراهم کننده خدمات حیاتی جاسوسی و سرکوبگرانه بود؛ در واقع دولتی درون دولت به حساب میآمد. اما حالا خود دولت شده است.
به گفته آقای کنداروف، به غیر از آقای پوتین، «امروز هیچ کس نیست که بتواند به اداره FSB نه بگوید».
«خانم کریشتانوفسکایا میگوید، اکنون تمام تصمیمات مهم در روسیه از سوی گروه کوچکی از مردانی گرفته میشود که با آقای پوتین و همگام با وی در کا.گ.ب خدمت میکردند و آنان همشهریان وی از شهر سنت پترزبورگ هستند. در چند ماه آینده این گروه هم مسلک احتمالا نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال آینده را تعیین خواهند کرد. اما هر که جانشین آقای پوتین شود، باز هم قدرت واقعی در دست این سازمان باقی خواهد ماند. از میان تمام مؤسسات شوروی، سازمان کا.گ.ب سختترین مقاومت را در برابر تغییر و تبدیل به سرمایهداری نشان داد و نیرومندترین مؤسسه از آب درآمد. آقای کنداروف
– که اکنون عضو پارلمان است – میگوید: «ایدئولوژی کمونیستی از بین رفته اما روشها و روانشناسی پلیس مخفی آن باقی مانده است».
مست شده اما کشته نشده!
صعود آقای پوتین به ریاست جمهوری روسیه، نتیجه زنجیرهای از رخدادهایی است که دستکم یک ربع قرن پیش آغاز شد؛ هنگامی که یوری آندروپف، یکی از سران پیشین کا.گ.ب به عنوان دبیر کل حزب کمونیست جانشین لئونید برژنف شد، کوششهای آندروپف برای اصلاحات اقتصاد راکد شوروی به منظور صیانت و حفظ اتحاد شوروی و رژیم سیاسی آن برای آقای پوتین به عنوان یک الگو عمل کرد.
در اوایل ریاستجمهوریاش، آقای پوتین در مرکز فرماندهی لوبیانکا از لوحهای برای تکریم آندروپف پردهبرداری کرد که در آن از وی به عنوان یک «شخصیت برجسته سیاسی» یاد شد.
سازمان کا.گ.ب که در سالهای 1960 و 1970 مردانی بسیار عملگرا و تحصیلکرده را به استخدام خود درآورده بود، از وضع وخیم اقتصاد شوروی و حالت از رده خارج سران حزب کمونیست، آگاهی کامل داشت. بنابراین یکی از نیروهای اصلی حمایت کننده «پرسترویکا» (یعنی سیاست بازسازی آزاد گورباچف در سالهای 1980) بود.
اصلاحات پرسترویکا به منظور دمیدن جانی تازه در کالبد اتحاد شوروی طراحی شده بود. هنگامی که کار به تهدید وجود خود آن رسید، سازمان کا.گ.ب دست به انجام کودتایی ضد آقای گورباچف زد و به طور طنزآمیزی این عمل سبب فروپاشی شوروی شد.
شکست کودتا، به روسیه فرصتی تاریخی داد تا این سازمان را منحل کند. یک روزنامهنگار زن روسی به نام «یوگنیا آلباتس» که سیاهترین فصلهای تاریخ کا.گ.ب را با جرأت تمام پوشش داده است، نوشت: «اگر هر کدام (گورباچف یا یلتسین) آنقدر بیباک بودند که میخواستند کا.گ.ب را در پاییز سال 1991 منحل کنند، با مقاومت کمی روبهرو میشدند». در عوض، هم گورباچف و هم یلتسین سعی کردند آن را اصلاح کنند.
بزرگ مرد یا نجیبزاده سازمان کا.گ.ب یعنی ریاست هیأت مدیره اول آن که مسئول جاسوسی بود به سوی سرویس اطلاعاتی جداگانهای پرتاب شد. بقیه این اداره به چندین تکه شکسته و تقسیم شد.
سپس بعد از چند ماه کوتاه صحبت درباره روباز بودن آن، درهای این اداره دوباره با صدای بلند بسته شد و «وادیم باکاتین»- مردی که متهم به اصلاحات در آن شده بود- اخراج شده و جمعبندی تلخ وی – که در همایشی در سال 1993 ابراز شد – این بود که «گرچه اسطوره شکستناپذیری کا.گ.ب فرو پاشیده اما خود این سازمان بسیار سرحال و زنده است».
در حقیقت، این طور بود. وزارت امنیت تازه نامگذاری شده، به «گسیل» داشتن افسران «رزرو فعال» به موسسات دولتی و شرکتهای بازرگانی ادامه داد. چیزی نگذشت که افسران کا.گ.ب خدمات پلیس مالیات و گمرکات را به عهده گرفتند.
همانطور که بوریس یلتسین خودش در پایان سال 1993 اذعان کرد تمام کوششها برای دوباره سازمان دادن کا.گ.ب «سطحی و تزئینی» بود. در حقیقت، اصلاحات ممکن نبود. وی گفت: «سامانه پلیس سیاسی حفظ شده و میتواند تجدید حیات یابد».
اما آقای یلتسین، گرچه اجازه داد این سازمان زنده بماند، ولی از آن به عنوان یک پایگاه قدرت برای خودش استفاده نکرد. در حقیقت کا.گ.ب از داراییهای دوباره توزیع شده پس از اتحاد شوروی محروم شد. بدتر آنکه از سوی گروه کوچکی از فرصتطلبان گول خورد و به اصطلاح «سرکار گذاشته شد».
بسیاری از آنان یهودی بودند؛ مردمانی که بهویژه مورد علاقه کا.گ.ب نیستند و به اولیگارشها شناخته شدهاند. (در لغت اولیگارکها را به اعضای دسته یا حزب طرفدار حکومت عدهای معدود میگویند). آنان بین خودشان، بیشتر منابع طبیعی کشور و سایر داراییهای خصوصیسازی شده را تقسیم کردند. مأموران و افسران کا.گ.ب ابرپولدار شدن اولیگارشها را نظاره کردند در صورتی که خود در تنگنای مالی بودند و حتی گاهی حقوقشان هم پرداخت نمیشد.
برخی افسران وضع مالی خوبی داشتند اما تنها با ارائه خدماتشان به اولیگارکها این امر ممکن بود. به منظور حفظ خود از بزهکاری و اخاذی فراوان و شایع، اولیگارکها سعی در خصوصیسازی بخشهای کا.گ.ب کردند. بخشهای امنیتی بزرگ و هزینهبر آن با افرادی پررو اداره میشد که افسران پیشین کا.گ.ب بودند. اولیگارکها در ضمن افراد ارشد آن اداره را به عنوان «مشاور» استخدام میکردند.
«فیلیپ بابکوف» - رئیس دفتر هیأت مدیره پنجم که با ناراضیان دست و پنجه نرم میکرد – برای یک بزرگمرد یا نجیبزاده حاکم بر رسانهها به نام «ولادیمیر گاسینسکی» کار میکرد.
آقای کنداروف – یکی از سخنگویان سابق کا.گ.ب– برای «میخائیل خودورکفسکی» کار میکرد که مدیر و مالک بخشی از سرمایهگذاری عظیم «یوکو» بود. مارک گالیوتی – یک تحلیلگر انگلیسی سرویسهای ویژه روسی – میگوید: «آنهایی که در اداره FSB باقی ماندند افراد درجه 2 بودند».
افراد کادر رده پایینتر به عنوان محافظان شخصی پولدارها کار میکردند. بهعنوان مثال، آندره لوگوفوی – متهم اصلی در قتل پارسال «الکساندر لیتوی ننکو» در لندن – زمانی محافظ مخصوص «بوریس برزوفسکی»، اولیگارکی بود که چون با بازداشت و دستگیری در روسیه روبهرو شد، اکنون در انگلیس زندگی میکند.
صدها شرکت امنیتی خصوصی کهنه سربازان کا.گ.ب مانند قارچ در سراسر کشور سبز شدند؛ هر چند بیشتر آنها پیوندهای خود را با سازمانی که از آنجا «فارغالتحصیل» شدند، حفظ کردند.
براساس گفته ایگور گولوش چاپف- کماندوی پیشین نیروهای ویژه کا.گ.ب- که اکنون سخنگوی حدود 800 هزار تن مردان امنیتی خصوصی است؛ «در سالهای 1990، ما یک هدف داشتیم؛ زنده ماندن و حفظ مهارتهایمان. ما خود را از آنان که در اداره FSB باقی ماندند، جدا نمیدانستیم. در همه چیز با آنها سهیم بودیم و کار خود را تنها مشکل دیگری از خدمت به منافع دولت میدیدیم. میدانستیم لحظهای فرامیرسد که ما را دوباره خواهند خواست».
آن لحظه شب سال نو 1999 هنگامی که آقای یلتسین استعفا داد، فرا رسید. بهرغم دیدگاههایش درباره کا.گ.ب وی عنان قدرت را به دست آقای پوتین سپرد؛ مردی که وی را در سال 1998 مسئول FSB کرد و یک سال بعد به نخستوزیری برگزید.
دایره درونی
آنطور که رئیسجمهور جدید امور را بررسی کرد، نخستین کار وی باید بازگرداندن مدیریت به کشور، انسجام قدرت سیاسی و خنثیسازی منابع نفوذ (یعنی اولیگارکها، فرمانداران منطقهای، رسانهها، پارلمان، احزاب مخالف و سازمانهای غیردولتی) باشد. همکاران سازمان کا.گ.ب وی را در کارش یاری کردند.
از لحاظ سیاسی، فعالترین اولیگارکها، آقای برزوفسکی که کمک کرده بود آقای پوتین به قدرت برسد و نیز آقای گاسینسکی بودند که از کشور اخراج شدند، و کانالهای تلویزیونی آنان مصادره و دوباره به دست دولت افتاد.
آقای کوفسکی، ثروتمندترین مرد روسیه، سرسختتر بود. بهرغم هشدارهای مکرر، وی حمایت خود را از احزاب مخالف NGOS ادامه داد و نخواست روسیه را ترک کند.
در سال 2003، اداره FSB وی را دستگیر و پس از یک محاکمه نمایشی کاری کرد به زندان بیفتد.
برای دست و پنجه نرم کردن با فرمانداران سرکش، آقای پوتین سفیران ویژهای با اختیارات سرپرستی و کنترل آنان تعیین کرد. بیشتر آنها کهنهسربازان سازمان کا.گ.ب بودند. این فرمانداران بودجهها و کرسیهای خود را در مجلس علیای پارلمان روسیه از دست دادند.
سپس رأی دهندگان نیز از حق انتخاب آنان محروم شدند. براساس گفتههای خانم کریشتانوفسکایا، تمام تصمیمات راهبردی از سوی گروه کوچکی از افراد گرفته میشد و هنوز هم میشود که «پولیتبورو» یا «دفتر سیاسی» غیررسمی آقای پوتین را تشکیل میدهند.
آنها شامل 2 معاون اداری ریاست جمهوری بودند؛ ایگور سکین، که رسما جریان اسناد دولتی را کنترل کرده و نیز بر امور اقتصادی نظارت میکند، و ویکتور ایوانف که مسئول پرسنل کرملین و فراتر است.
سپس نوبت میرسد به «نیکلای پاتروشف» - رئیس اداره FSB – و سرگئی ایوانف، یک وزیر دفاع پیشین که حالا معاون اول نخستوزیر است. تمام آنان اهل سنت پترزبورگ هستند و تمام آنان در زمینه اطلاعات یا ضد اطلاعات خدمت کردهاند. آقای سکین تنها کسی است که سابقه خود را تبلیغ نمیکند.
اینکه 2 تن از بانفوذترین مردان (آقای سکین و ویکتور ایوانف) تنها مقامهای نسبتا رده پایین دارند (هر کدام معاون هستند) و کمتر در ملأ عام ظاهر میشوند، گمراه کننده است.
باید دانست یکی از رسوم معمول شورویها این بود که معاونی داشته باشند که وابسته به سازمان کا.گ.ب باشد. چنین فردی وزنه سنگینتری از رئیس بالادستش بود. خانم کریشتانوفسکایا شرح میدهد: «این افراد در سایه و تاریکی بیشتر احساس راحتی میکنند».
در هر حال، هر یک از این کهنهسربازان سازمان کا.گ.ب گروهی از پیروان خود را در سایر مؤسسات دولتی دارند. یکی از معاونان پیشین آقای پاتروشف – که از کا.گ.ب نیز هست- وزیر کشور، و مسئول نیروی پلیس است.
سرگئی ایوانف هنوز اختیاراتی در مرکز فرماندهی ارتش دارد. آقای سکین پیوندهای نزدیک خانوادگی با وزیر دادگستری دارد. نهاد دادستانی که در زمان شورویها دستکم اسما کار کا.گ.ب را کنترل میکرد اکنون تابع آن شده، همچنان که پلیس مالیات هم این گونه شده است.
نفوذ «سیلوویکی» (گروه قدرتمند) از سوی شرکتهای دولتی با منابع مالی عظیم حمایت میشود. برای مثال، آقای سکین رئیس هیأت مدیره «روسنفت» است که بزرگترین شرکت نفت دولتی روسیه است؛ ویکتور ایوانف رئیس هیأت مدیره «آلماز – آنتای»، (بزرگترین شرکت تولید کننده موشکهای دفاع هوایی) و رئیس آئروفلوت (خط هوایی ملی) است.
سرگئی ایوانف نظارت بر مجتمع نظامی – صنعتی را بر عهده داشته و مسئول انحصار شرکت تازه تأسیس صنایع– هواپیمایی است.
اما «سیلوویکی»ها دستاندازی بیشتر و فراتر به تمام فضاهای زندگی روسها داشتهاند. آنان را میتوان نه تنها در ادارات اجرای قوانین بلکه در وزارتخانههای اقتصاد، حمل و نقل، منابع طبیعی ارتباطات راه دور و فرهنگ یافت.
بسیاری از کهنه سربازان کا.گ.ب مقامهای ارشد مدیریت را در «گازپروم» اشغال کردهاند. گازپروم بزرگترین شرکت روسی است که بانک تابع آن «گازپروم بنک» است و معاونش پسر 26 ساله سرگئی ایوانف است.
آلکسی گروموف – سخنگوی مورد اعتماد آقای پوتین- در جلسه هیأت مدیره کانال یک (تلویزیون اصلی روسیه) مینشیند و حضور دارد.
انحصار راهآهن به ریاست ولادیمیر یاکونین - دیپلمات سابقی که در سازمان ملل متحد در نیویورک به کشورش خدمت میکرد و احتمال میرود که مقام مهمی را در کا.گ.ب داشته باشد – اداره میشود.
سرگئی کمی زوف – دوست قدیمی آقای پوتین از دوران خدمتشان در درسدن؛ جایی که رئیس جمهور از 1985 تا 1990 کار میکرد- مسئول شرکت روسو بورون است. این ادارهای است که به خاطر نظارت وی بر شمار عظیمی از اختلاط شرکتها، رشد فراوان یافته است. این فهرست همچنان ادامه دارد.
بسیاری از افسران رزرو به شرکتهای بزرگ روسی ارجاع شدهاند (هم خصوصی و هم دولتی)؛ جایی که آنان حقوقی دریافت میکنند و در فهرست پرداخت FSB نیز باقی ماندهاند. یکی از سرهنگهای فعلی FSB میگوید: «ما باید اطمینان یابیم که شرکتها تصمیماتی نمیگیرند که ضد منافع دولت باشد».
به گفته یک سربازکهنهکار دیگر کا.گ.ب: «بودن در مقام افسر رزرو – فعال در یک شرکت، شغلی رؤیایی است. زیرا شما یک حقوق بسیار خوب میگیرید و میتوانید اشتراک FSB خود را هم حفظ کنید».
یکی از این افسران رزرو – فعال، پسر 26 ساله آقای پاتروشف است که پارسال از FSB به روسنفت انتقال یافت؛ جایی که اکنون مشاور آقای سکین است. پس از 7 ماه در روسنفت، آقای پوتین مدال افتخار را به آقای آندره پاتروشف داد و در نامه آن از موفقیتهای حرفهای و «از سالهای بسیار کار باوجدان» وی تمجید کرد. روسنفت دریافت کننده اصلی داراییهای شرکت «یوکو» پس از تخریب آن شد.
پاتک به یوکو که وارد مرحله بحرانیاش شد با زمان منصوب شدن آقای سکین مقارن شد. این نخستین و پر سروصداترین مثال توزیع دوباره اموال به سوی سیلوویکی شد اما تنها مثال آن نبود.
میخائیل گاتسریف – مالک روسنفت که یک شرکت نفتی به سرعت در حال رشد بود – در این ماه مجبور شد کسب و کارش را به خاطر متهم شدن به فعالیتهای غیرقانونی رها سازد؛ اما همان طور که شرح داد: «مدتی مقاومت کردم اما آنان پیچها را سفتتر کردند و یک اداره دولتی یکی پس از دیگری – دفتر دادستان کل، پلیس مالیات، وزارت کشور – شروع به بررسیها و زیر نظر گرفتن من کردند».
از اولیگارکی تا حکومت وحشت!
انتقال ثروت مالی از اولیگارکها به سیلوویکی (گروه قدرتمند) شاید اجتنابناپذیر بود. مسلما با هیچ اعتراضی از سوی بیشتر روسها روبهرو نشد زیرا آنان همدردی کمی با به اصطلاح «نجبای راهزن» دارند.
حتی برای سیلوویکی نوعی محبوبیت هم کسب شد. اما اینکه آیا آنان میتوانند از داراییهای تازه بهدست آمده خود به نحو احسن استفاده کنند، شک برانگیز است.
یک مأمور شبحوار پیشین کا.گ.ب که اکنون در کسب و کار جدید است، میگوید: «آنان میدانند چگونه یک شرکت را درهم بشکنند و تخریب کنند یا چیزی را مصادره کنند اما نمیدانند چطور یک کسب و کار را اداره کنند. آنان زور بهکار میبرند زیرا راه دیگری نمیشناسند».
چیز غریب اینکه تمرکز چنین قدرتی همراه با منابع اقتصادی در دستان یک گروه کوچ سیلوویکی – که خود را با دولت شناسایی میکنند – افراد دونپایه را در سرویسهای امنیتی بیگانه نکرده است.
نوعی فیلتر شدن داراییها به پاییندستیها وجود دارد؛ حقوق میانگین یک عامل FSB در دهه گذشته چندین برابر شده است و تا حدی شغل دوم هم تحمل میشود.
به علاوه، بسیاری از روسهای داخل و خارج سلسله مراتب، باور دارند که انتقال داراییها از بخش خصوصی به سیلوویکی در جهت منافع دولت است. آقای گولوش چاپف میگوید: «آنان سهم خود را پس میگیرند و این حقشان است که این طور عمل کنند».
اما حق و حقوق سیلوویکی، ربطی به نوع رسم حقوقی که در کتابهای حقوقی و قانون اساسی آمده ندارد. چیزی که آنان ادعا دارند بازگرداندن قدرت به دولت طی یک ماموریت ویژه، نجات روسیه از سقوط به وادی تجزیه و عاجز کردن دشمنانی است که ممکن است آن را تضعیف کنند. چنین احساسات آرمانی، به گفته کنداروف، با اشتیاق فرصتطلبانه و عیبجویانه برای مصادره اوضاع به نفع شخصی و مؤسسهای همزیستی دارد.
ایوانف، پوتین و پاتروشف: این اداره به پیش میرود
مردان خدمات امنیتی، خود را به عنوان برادران قشر درهم فشردهای معرفی میکنند که حاضرند هر قانونی را به خاطر ماموریتشان بشکنند. زبان محاورهشان با الفاظ رکیک آمیخته است، و ملیگراییشان برای مردم معمولی اغلب با سرزنش ترکیب شده است با این حال، آنان نسبت به یکدیگر وفا دارند.
رقابت برای ورود به خدمت، پرتنش است. سازمان کا.گ.ب نیروهای خود را با دقت انتخاب میکرد. این نیروها که از مؤسسات و دانشگاههای مختلف گرفته میشدند، به مدارس ویژه کا.گ.ب اعزام میشدند.
امروزه آکادمی FSB در مسکو بچههای سیلوویکیهای ارشد را جذب میکند؛ یک ساختمان وسیع و گسترده جدید، اندازهاش را دو برابر خواهد کرد. نکته مهم این است که به گفته آقای گالئوتی، تحلیلگر انگلیسی؛ «اینکه چه یاد میگیرید تنها مطرح نیست. مهم آن است که چه کسانی را ملاقات میکنید».
فارغالتحصیلان آکادمی FSB این سخن را تأیید میکنند. یک ژنرال پیشین FSB میگوید: «یک چکا عضو یک نسل است».
یک میراث خوب کا.گ.ب مانند یک پدر یا پدر بزرگ که برای این سازمان کار کرده است در نظر سیلوویکی امروز بسیار باارزش است. ازدواج میان طایفههای سیلوویکی هم تشویق میشود.
ویکتور چرکسف – رئیس اداره کنترل مواد مخدر روسیه – که تا سالهای پایانی 1980 هنوز پیگیر ناراضیان بود، روانشناسی FSB را در مقالهای جمعبندی کرده است که تبدیل به مانیفست انسجام این طایفه شده است؛ « ما سیلوویکیها باید درک کنیم که یک کل هستیم. تاریخ مقدر کرده که وزن حمایت از دولت روسیه روی شانههای ما بیفتد. من به تواناییهایمان ایمان دارم. در هنگام احساس خطر، باید همه چیز را به کناری گذاشته و نسبت به سوگندمان وفادار بمانیم».
با وجود القای وطنپرستی سکولار، سران امنیتی روسیه میتوانند به فوریت، ائتلاف با مقامهای کلیسا را هم بیابند. جنب ساختمان FSB در میدان لوبیانکا، یک کلیسای قرن هفدهم به نام «خرد مقدس» هست. در لوحهای نوشته شده: «در آگوست 2001 با یاری مشتاقانه FSB بازسازی شد».
درون کلیسا، تصاویر تازه رنگ آمیزی شده با طلاکاری میدرخشند. پدر آلکساندر – که موعظهگری آن را به عهده دارد – میگوید: «خدا را شکر که اداره FSB هست. تمام قدرت به خدا متعلق است و بنابراین از آن ایشان است». یک ژنرال پیشین کا.گ.ب آن را تأیید میکند: «آنان واقعا باور دارند که برگزیده شدهاند و از سوی خداوند هدایت میشوند؛ حتی قیمتهای بالای نفت که از آن بهرهمند شدهاند را به خواست خدا نسبت میدهند».
سرگئی گریگوریان، کسی که تا حال اغلب بازجویی شده و دو بار هم (به خاطر تبلیغات ضد روسی) کا.گ.ب به زندان افتاده میگوید: «آنان تنها کسانی هستند که قادر به درک جهان هستند».
در مرکز این تصویر، یک احساس غلو شده وجود دشمن هست که دلیل وجودی آنان است. بدون دشمن، آنها چهکارهاند؟ «آنان باور دارند میتوانند دشمن را در جایی ببینند که مردم معمولی نمیتوانند». این سخن به نقل از خانم کریشتانوفسکایاست.
آقای پوتین در سال 1999 به FSB گفت: «چند سال پیش، ما به وادی توهم سقوط کردیم و خیال اینکه دشمنی نداریم از ذهنمان خطور کرد و بهای آن را چه سنگین پرداخت کردیم». این دیدگاه را بیشتر کهنه سربازان کا.گ.ب و جانشینان آنها نیز داشتند.
بزرگترین خطر از جانب غرب متوجه ماست که هدفش به فرض این است که روسیه را تضعیف کرده و اختلال بیافریند. یک افسر فعلی رده بالای FSB میگوید: «آنان میخواهند روسیه وابسته به فناوریهایشان باشد.
آنان بازارهای ما را پر از کالاهایشان کردهاند. خدا را شکر ما هنوز سلاحهای هستهای داریم». ذهنیت محاصره سیلوویکی و ضد غربی بودن آنان به دل عامه مردم روسیه نشسته است.
آقای گولوش چاپف – سخنگوی ماموران خصوصی – حالت آنان را این طور بیان میکند: «در زمان گورباچف، غربیها روسیه را دوست داشتند و ما از آن، چه به دست آوردیم؟ ما همه چیز را تسلیم کردیم؛ اوکراین، اروپای شرقی و گرجستان. ناتو اکنون به مرزهای ما رسیده است».
از این دیدگاه، هر کس در روسیه خود را به آغوش غرب بیندازد، دشمن داخلی است. در این طبقهبندی، آخرین «آزاد اندیشان» روزنامهنگار، آخرین NGOS سرپرستی شده توسط غرب و چند سیاستمدار لیبرال که در ارزشهای غرب خود را شریک میدانند، وجود دارند.
برای چشیدن عمق این احساسها، پاسخ یک افسر FSB را به قتل «آنا پولیت کوفسکایا» در نظر بگیرید. وی روزنامهنگاری بود که کتابهایش دربار انتقاد از آقای پوتین به خاطر جنگ وحشیانهاش در چچن در خارج از روسیه بهتر از داخل شناخته شده است؛ «من نمیدانم چه کسی وی را کشت. اما مقالاتاش بیشتر به سود جراید غربی بود. او حقش بود که کشته شود». و بنابراین، به این نشان هم لیتویننکو، افسر پیشین کا.گ.ب پارسال در لندن با پولونیوم مسموم شد.
در چنین جوی، این تفکر که سرویسهای امنیتی روسیه اجازه دارند با دشمنان - کجا که باشند – با بیرحمی رفتار کنند، با استقبال گسترده روبهرو شده و با مجموعهای از قوانین جدید حمایت میشود. یکی از این قوانین که «افراطیگری» را هدف گرفته به FSB و سایر ادارات، طیف وسیعی از اختیارات را برای پیگرد هر کسی که بر ضد کرملین صحبت کند، میدهد، این قوانین هم اینک بر ضد تحلیلگران و روزنامهنگاران مستقل اعمال شده است.
حقوقدانی که به دادگاه قانون اساسی شکایت برده بود که تلفن موکلش را به طور غیر قانونی از سوی FSB شنود میکنند، متهم به فاش کردن اسرار دولتی شده است. بسیاری از دانشمندانی که با شرکتهای خارجی همکاری کردهاند، به اتهام خیانت زندانی هستند.
بهرغم وفاداریشان به ریشههای شوروی، سران امنیتی امروز با پیشینیانشان فرق دارند. آنان نمیخواهند به ایدئولوژی کمونیستی یا پایان سرمایهداری که از ثمرات آن بهرهمند شدهاند، باز گردند.
آنان هیچگونه ریاضتکشی اجدادشان را ندارند و نیز نمیخواهند تودهها را سرکوب کنند. در کشوری که ترس و واهمه بسیار عمیق است، حمله به افراد مشخص، کار را انجام میدهد اما تمرکز چنین قدرت و پولی در دستان سرویسهای امنیتی برای روسیه بدشگون مینماید.
زیاد هم در کار خود موفق نیستند
تراشیدن دشمنان، شاید اختلافات قبیلهای را کاهش داده و دیگ ملیگرایی را بیشتر به جوش آورد اما کشور را امنتر یا اقتصاد را پر رونقتر نمیسازد. با اینکه FSB گزارش میدهد که شمار جاسوسان خارجی همچنان رو به افزایش است، با این حال دانشمندان را به خیانت متهم میکنند و برادری خودشان را جار میزنند! روسیه در حال حاضر، یکی از جرمزدهترین، فاسدترین و دیوانسالارانهترین کشورهای جهان است.
طی بحران یک مدرسه در بسلان در سال 2004، FSB به آزار و اذیت روزنامهنگارانی دست زد که میخواستند حقیقتیابی کنند اما نتوانست مدرسهای را که گروگانها در آن بودند، قرنطینه کند. با رهبری فرماندار اینگوش – که همکار آقای پوتین و عضو پیشین FSB بوده – این جمهوری هم مرز چچن به وادی جنگ جدیدی سقوط کرده است.
ارتش روسیه را طاعون بزهکاری و زورگویی فرا گرفته و کاسبکاران خصوصی به طور مداوم از سوی ادارات اجرای قوانین، آزار و اذیت میشوند. سیاست خارجی روسیه از خود، خوشنود از آب درآمده است؛ زیرا دائما دشمنان را تقبیح کرده و در هر جبههای آنان را میکوبد. این عمل کمک کرده که دوستان بالقوه تبدیل به دشمنان عصبی شوند.
صعود کهنه سربازان کاگاب به قدرت نباید شگفتانگیز باشد، به گفته «ایناسولوف یووا»- یک مورخ فرهنگی روسیه– از راههای بسیاری، این موضوع مربوط میشود به ویژگیهایی که روسها در فرمانروایانشان جذاب تشخیص میدهند؛ قائم به ذات بودن، تودار بودن، اختیارات داشتن و تا اندازهای مرموز بودن.
سازمان کا.گ.ب این صفات را برآورده کرده یا دستکم میدانست چگونه به آن تظاهر کند. اما آیا آنان هیچ به درد کشور خوردهاند؟ آقای کنداروف میگوید: «افراد بیرون آمده از کا.گ.ب تاکتیکدان هستند. هیچوقت به ما نیاموختهاند چطور مسائل راهبردی و استراتژیک را حل کنیم، او و چند تن دیگر میگویند: «بزرگترین مسئله از دست رفتن حرفهای بودن است».
وی هنگامی که درباره شادیها در لندن به خاطر موضوع پولونیوم صحبت میکند سرخ شده و با آه کشیدن میگوید: «ما هرگز به این سطح نزول نکردیم. عجب ضربهای کاری به آبرو و حیثیت کشورمان خورد!».
منبع: مجله اکونومیست
23 آگوست 2007