اما جبهه ديگر اين عمليات كه كمتر به زواياي آن نور تابانده شده و كمتر روايت شده، اتفاقات ارتش خائنان است. سازمان «مجاهدين خلق ايران» كه مهر «منافقين» بر پرونده سالهاست خشك شده است در حمله به وطن با همراهي رژيم بعث عراق، خيانت را در حق ايرانيان كامل كرد. آنها كه پيش از آن نيز در ترورها و بمبگذاريهاي متعدد، خون هموطنانمان را به ناحق ريختهبودند، آمده بودند تا به خيال خام خود، طي كمتر از 7روز در تهران، قدرت را در دست بگيرند. اما اين حماقت چطور بين بدنه گروهگ منافقين به يك استراتژي تبديل شد، نقشه جنگي براساس آن كشيدند و بسياري از اعضاي گروهگ را به كشتن دادند؟ اين سؤالي است كه «مريم سنجابي» از اعضاي اين گروهگ به آن پاسخ ميدهد. او در عمليات «فروغجاويدان» حضور داشت اما در سال89 موفق به فرار از پادگان اشرف شد و به ميهن بازگشت.
با او روايت ارتش خائنان را از عمليات «فروغ جاويدان» مرور ميكنيم.
- رؤياهاي مسعود
27تيرماه سال 67 بعد از اينكه ايران، قطعنامه را پذيرفت و آتشبس اعلام شد مسعود رجوي، سركرده منافقين از ترس اينكه نتواند عمليات نظامي عليه ايران انجام بدهد بلافاصله فرمان آمادهباش صادر كرد. آن زمان من در پادگان اشرف و در كنار ديگر منافقين بودم و اين فرمان براي بسياري از ما غيرمنتظره بود. رجوي با فراخواني كه داد از همه نيروهاي منافقي كه در كشورهاي مختلف دنيا پراكنده بودند خواست تا در اين عمليات به او كمك كنند و به عراق بيايند. از آنجا كه فرصت زيادي نداشت، قصد داشت در يكهفته با سازماندهي نيروها و آموزشهاي لازم عمليات را آغاز كند. با فراخوان مسعود رجوي تنها هزار نفر از خارج از كشور به ما ملحق شدند و اين درحالي بود كه هيچكدام از آنها آموزش نظامي نديده بودند و حتي يك تير هم شليك نكرده بودند. نيروها يك هفته شبانهروز براي اجراي عمليات آموزش ديدند، آنها اجازه استراحت نيز نداشتند. سرانجام روز دوم مردادماه مسعود رجوي جلسه توجيهي برگزار كرد و در آن جلسه با تشريح عمليات «فروغ جاويدان» گفت: ما تصميم داشتيم اين عمليات را قبل از آتشبس انجام دهيم اما دولت ايران با قبول قطعنامه، اعلام آتشبس كرده و بههمين دليل بايد هرچه زودتر اين عمليات انجام شود و اطمينان داشته باشيد اين عمليات با استقبال مردم و نيروهاي وفادار به ما روبهرو خواهد شد. رجوي در اين جلسه با فرمان حمله به ايران ادعا كرد اگر صلح بين عراق و ايران برقرار شود ما در اينجا قفل خواهيم شد و اين تنها فرصتي است كه با هماهنگي دولت عراق در اختيار ما قرار گرفته تا ضربهاي اساسي به ايران وارد كنيم. حرفهاي رجوي در اين جلسه شعارگونه بود. براي ما چشماندازي از پيروزي ترسيم ميكرد و ميگفت همه راهها به روي ما باز است و ما بهراحتي پيروز خواهيم شد و زماني كه وارد خاك ايران شويم همه نيروهاي نظامي اين كشور و مردم به ما خواهند پيوست. تا چند روز آينده در ميدان آزادي تهران براي شما سخنراني خواهم كرد و به هر قيمتي كه شده بايد اين عمليات را انجام دهيم. مسير عملياتي كه او براي ما ترسيم كرده بود به اين شكل بود كه با سرعت 100كيلومتر در جاده آسفالت از طريق مرز استان باختران به كرمانشاه و از آنجا به همدان و در نهايت به تهران خواهيم رفت و بهزودي در ميدان آزادي جشن پيروزي خواهيم گرفت. او ميگفت جبهه نظامي ايران خالي شده است و حتي با عبور از مرز در منطقه كرند كسي جلوي ما را نخواهد گرفت. او تأكيد داشت نبايد سرعت اين عمليات كاهش پيدا كند و حتي اگر كسي مجروح شد بقيه بايد به راه خودشان ادمه بدهند و كسي حق رسيدگي به مجروحان را ندارند.
- 5هزار فدايي خلق!
همه ما پيش از اين عمليات در پادگان اشرف در قالب 15تيپ سازماندهي شده بوديم كه براي اين عمليات به 25تيپ افزايش پيدا كرديم. در هر تيپ 230نفر حضور داشت. 720نفر از اسرايي كه از اردوگاههاي عراق يا سازمان منافقين به پادگان اشرف منتقل شده بودند نيز به نيروهاي عملكننده در اين عمليات اضافه شدند و در كنار هزار نفري كه با فراخوان از خارج از كشور به ما ملحق شده بودند در قالب 5هزار نيرو براي اين عمليات سازماندهي شديم. براي شروع اين عمليات يك قرارگاه پشتيباني در مرز ايران و عراق توسط صدام در اختيار رجوي قرار گرفت و اين قرارگاه به نام «قرارگاه فردا» نامگذاري شد. روز 4مرداد همه نيروها وارد اين قرارگاه شدند و عمليات از همانجا آغاز شد. كمپ اشرف خالي شده بود و تنها 50نفر در آن باقي مانده بودند. همهچيز خيلي سريع بايد پيش ميرفت و همين عجله باعث شده بود آنها دست به اشتباهات زيادي بزنند. من روز 6مردادماه وارد قرارگاه پشتيباني فردا شدم. قبل از اينكه به اين قرارگاه برسم نيروهاي عملكننده به طرف ايران حركت كرده بودند. تعداد 300نفر در قرارگاه پشتيباني باقيمانده بوديم و وظيفه ما پشتيباني و حاضر كردن ادوات نظامي و همچنين غذا و مهمات براي نيروهاي عملياتي بود. اخبار عمليات را از زبان فرماندهان ميشنيديم كه ميگفتند نيروها از اسلامآبادغرب عبور كرده و با گذشتن از كرند به طرف كرمانشاه در حركت هستند. البته اطلاعات درستي به ما نميدادند و هر روز ما را در سالني جمع ميكردند و سعي داشتند به ما روحيه و انرژي بدهند.
- صدام در پشت پرده
دروغ بودن تبليغات گسترده منافقين براي اين عمليات و اينكه همه سلاح و تجهيزات لازم براي اين عمليات خريداري شده و بدون كمك صدام و حزب بعث عمليات انجام شده است همگي بعد از شكست عمليات فروغ جاويدان فاش شد. صدام كه در جنگ با ايران شكست خورده بود براي جبران اين شكست همه توان نظامي و لجستيكي خود را در اختيار مسعود رجوي قرار داد. صدام چند قرارگاه مهم را براي اين عمليات در اختيار سازمان قرار داده بود و با شروع عمليات تعداد 100دستگاه خودروي دوكابين توسط دولت عراق در اختيار ما قرار گرفت. يكي از روزهاي عمليات نيز تعداد زيادي تيربار دوشكا به قرارگاه فردا منتقل شد و فرماندهان آنها را در اختيار ما قرار دادند تا با گيريسكاري و روغنكاري، آنها را آماده كنيم. عراق همچنين تعداد 100دستگاه تانك چرخدار به سازمان داده بود تا بهراحتي روي جاده آسفالت حركت كرده و مانع از كاهش سرعت پيشرفت عمليات شوند. از روز چهارم عمليات خبرهاي اميدواركنندهاي به قرارگاه منتقل نميشد. خبرهاي ضد و نقيضي ميشنيدم. خبرهايي كه حكايت از هلاكت نيروهاي ما و عقبنشيني داشت. با شنيدن خبرهاي نااميدكننده، اين سؤال در ذهن بسياري از ما شكل گرفت كه در يك عمليات نظامي نيروهاي تهاجمي بايد 3برابر نيروهاي تدافعي باشند تا بتوانند در جنگ پيروز شوند و ما با 5هزار نفر چگونه ميتوانستيم بر يك ارتش حرفهاي پيروز شويم؟
همچنين اين عمليات بايد به شكل چريكي انجام ميگرفت اما عمليات فروغ جاويدان به شكل كلاسيك طراحي شده بود و آنها روي جاده آسفالت حركت ميكردند و خبري از تاكتيك نظامي نبود. از روز پنجم وقتي با عقبنشيني نيروها تعدادي از آنها مجروح و سرخورده به قرارگاه بازگشتند متوجه شديم كه عمليات شكست خورده است. كساني هم كه زنده و سالم بازگشته بودند شباهتي به انسانهاي زنده نداشتند و روحيه آنها بهشدت بههم ريخته بود و تقريبا ديوانه شده بودند. از تعداد نيروهايي كه براي عمليات وارد ايران شده بودند تنها هزار نفر موفق به عقبنشيني و بازگشت شده بودند. اگرچه رجوي در كتابي كه بعداز اين عمليات تهيه كرد تعداد كشتهها را 2هزار نفر اعلام كرد اما چيزي كه من با چشمام ديدم اين واقعيت بود كه كشتهها بيش از 2هزار نفر بودند. بسياري از كشتهها از نيروهاي مياني سازمان بودند و البته تعدادي از فرماندهان ازجمله جانشين رجوي نيز در ميان آنها بود. در اين عمليات 60درصد فرماندهان رده بالاي سازمان كشته شدند.
- تنگه و توحيد
بعد از دستور مسعود رجوي براي بازگشت به اردوگاه اشرف، سؤالات بسياري ذهن همه را بهخود مشغول كرده بود؛ اينكه چطور با 5هزار نفر نيرو ميخواستيم دولت ايران را سرنگون كنيم و اينكه در يك هفته چطور ميتوان براي اين عمليات بزرگ آماده شد؟ مسعود رجوي با تشكيل جلسهاي تحت عنوان «تنگه و توحيد» كه هدف آن بررسي و توجيه شكست در اين عمليات بود همه ما را متهم به خيانت كرد. او ميگفت در محاسبات نظامي هيچ اشتباهي انجام نگرفته است و هيچگونه كمبودي نيز از لحاظ نيرو و تجهيزات نظامي براي پيروز شدن در اين عمليات نداشتيم اما علت اصلي شكست در اين عمليات خود شما هستيد و شما به خوبي تلاش نكرديد و همه براي دلايل شخصي خودتان جنگيديد و نه براي سازمان. در همه جنگها اين سلاح و ادوات نيستند كه نتيجه جنگ را رقم ميزنند بلكه روحيه رزمندهها تعيينكننده است. مريم رجوي نيز ميگفت شما بهخاطر ما نجنگيديد و به اندازه كافي ايدئولوژيك نبوديد. بعد از اظهارات مسعود و مريم رجوي خيليها بهخودشان آمدند و پي به واقعيت بردند. همه ما جوان و بدون تجربه بوديم و فريب حرفهاي سران سازمان را خورديم. آنها به ما گفته بودند وقتي از مرز عبور كنيم كسي جلوي ما را نخواهد گرفت و دولت ايران درجنگ ضربه سنگيني خورده است و توان دفاع نظامي در برابر ما را ندارد. در كنار آن، مردم نيز منتظر ما هستند و به ما ملحق خواهند شد. اما برخلاف ادعاهاي آنها وقتي نيرويهاي ما از مرز عبور كردند مردم روستاها و شهرهاي كوچك فرار ميكردند و نيروهاي نظامي ايران نيز با سد كردن راه پيشروي با تمام قوا وارد عمل شده بودند. براي بسياري از ما اين سؤال پيش آمده بود كه چرا بايد در برابر كساني بجنگيم كه برادر يا از اعضاي خانواده ما هستند؟ تا پيش از اين عمليات تصور همه اين بود كه با كشتن رزمندگان ايران يك كار انقلابي ميكنيم اما بعد از آن ورق برگشت. بعد از شكست در اين عمليات بود كه سازمان منافقين رو به افول رفت و همه متوجه شدند برخلاف ادعاي مسعود رجوي كه ميگفت همه سلاحها و تجهيزات نظامي را خريده و هيچ كمكي از عراق نگرفته است اين عمليات با طراحي و پشتيباني زميني و هوايي صدام انجام شده و به هيچ عنوان سازمان منافقين مستقل عمل نكرده است. براي بسياري از ما مشخص شد كه سازمان منافقين برخلاف سران آن هيچ هواداري در ايران ندارد و همه مردم، منافقين را بهعنوان مزدور ميشناسند. نخستين جرقههاي خروج از سازمان منافقين بعد از عمليات مرصاد شكل گرفت و سازمان براي اينكه جلوي اين فاجعه را بگيرد بحث انقلاب ايدئولوژيك دروني را مطرح كرد كه تبعات آن نيز بحث طلاقها و از هم پاشيدن بنيان خانواده در ميان اعضاي سازمان بود. سال 72 رسما خروج از سازمان ممنوع شد و هركسي كه ميخواست از سازمان جدا شود بايد 2سال در خروجيها قرار ميگرفت تا همه اطلاعات از ذهن او پاك شود و پس از آن نيز تحويل عراق داده ميشد و صدام نيز دستور داده بود تا همه آنها به زندان ابوغريب منتقل شوند. جدايي از سازمان براي همه به يك كابوس تبديل شده بود. اين كابوسها ادامه داشت تا اينكه درپي سقوط دولت صدام در سال82 تعداد 700نفر از اعضاي سازمان تصميم به جدايي گرفتند اما نيروهاي آمريكايي بهمدت 6سال آنها را زنداني كردند. اين شرايط براي زنان سازمان بسيار سخت بود. ما در يك زندان ذهني بهسر ميبرديم. اردوگاه اشرف مانند قلعهاي بود كه خروج از آن امكان نداشت.
- كابوس 23ساله
شكلگيري اردوگاه اشرف از سال65 آغاز و با حضور اعضاي گروهك منافقين خارج از عراق سرانجام در سال 66 تشكيل شد. مريم سنجابي سال 66 درحاليكه 20سال داشت تصميم گرفت به سازمان منافقين بپيوندد.او ميگويد: «آن سالها جوان و بدون تجربه بودم و تحتتأثير تبليغات سازمان منافقين و مسائل ايدئولوژيك اين سازمان قرار گرفته بودم. سال 66 از طريق مرز به تركيه رفتم و از آنجا نيز به عراق و كمپ اشرف منتقل شدم. 23سال در اين اردوگاه بودم و سال89 موفق به فرار از آنجا شدم».او روزهاي اردوگاه را به ياد ميآورد:«در اين اردوگاه مخوف بسياري از اعضاي سازمان در زندان ذهني كه سران براي آنها درست كرده بودند گرفتار بودند. بعد از شكست در عمليات مرصاد همه راههاي ارتباطي با بيرون از اردوگاه اشرف قطع شد و آنها اجازه خروج و حتي تماس با خانوادهها را نيز نميدادند. من 17سال تماسي با خانوادهام نداشتم و حتي كساني در اردوگاه اشرف بودند كه 23سال بود با خانوادههايشان ارتباطي نداشتند. ما هيچ اطلاعاتي از بيرون اردوگاه نداشتيم و همه دانستههاي ما همان چيزهايي بود كه مسئولان سازمان به ما ميگفتند. هركسي كه ميخواست از اردوگاه فرار كند بلافاصله زنداني ميشد و اگر از مسئولان رده بالاي سازمان تصميم به فرار ميگرفت او را مجبور ميكردند با خوردن قرص سيانور خودكشي كند. جو وحشت در اردوگاه اشرف حاكم بود و اگر ميدانستيم كه بيرون از اردوگاه چه خبر است 10سال زودتر فرار ميكرديم.»سنجابي ادامه ميدهد: «من سال89 از اردوگاه فرار كردم و اطلاعات داخل كمپ را در اختيار نيروهاي عراقي قرار دادم. با كمك آنها به بغداد رفتم و در هتلي كه براي افراد جدا شده از سازمان منافقين درنظر گرفته بودند مستقر شدم. بعد از 6ماه اين اختيار به من داده شد كه براي ادامه زندگي به يكي از كشورهاي خارجي بروم يا به وطنم بازگردم. سازمان اينگونه به همه ما القا كرده بود كه درصورت جدايي، توسط دولت ايران كشته ميشويم يا از گرسنگي خواهيم مرد. بسياري از كساني كه داخل اردوگاه بودند نميدانستند كه خانوادههايشان زنده هستند يا نه و علت اينكه آنها ماندن در اردوگاه را ترجيح ميدادند اين بود كه از دنيا و اجتماع جدا شده بودند. مسئولان سازمان حتي پا را فراتر از اين گذاشته بودند و براي ما از قرآن آيهاي ميخواندند كه هر كسي از سازمان جدا شود نفرين خواهد شد. اما من سرانجام به آن كابوس 23ساله پايان دادم».
- حماسه مرصاد
تيرماه سال 67بود، صدام طي يك نطق تلويزيوني اعلام كرد: «منتظر باشيد تا ببينيد چگونه مجاهدين خلق به اعماق خاك وطنشان نفوذ خواهند كرد و مردم ايران دستهدسته به صفوف آنها خواهد پيوست.» 6روز پس از قبول قطعنامه 598شوراي امنيت توسط ايران، نيروهاي عراقي توافقات اين قطعنامه را زير پا گذاشته و دوباره به جنوب و حوالي خرمشهر حمله كردند تا راه نفوذ براي ارتش مجاهدين خلق باز شود. آنها حتي توانستند تا آستانه تصرف خرمشهر پيش روند. به اين ترتيب نيروهاي دفاعي ايران بار ديگر در جبهههاي جنوبي مستقر شدند اما از سوي ديگر، در سومين روز از مردادماه، سازمان مجاهدين خلق كه در اوايل جنگ به عراق فرار كرده بود عملياتي را از مرزهاي غرب ايران آغاز كرد و از طريق مرز خسروي وارد خاك ايران شد.بهدليل هجوم همزمان ارتش عراق به جبهه جنوب، بخش عمدهاي از توان نظامي ايران در جبهههاي جنوبغربي مشغول دفع تهاجم عراق بودند، به همين دليل در برابر حركت ستونهاي منافقين، مقاومت كلاسيكي وجود نداشت و با پشتيباني نيروهاي عراقي، اين گروه با سرعت زياد در اين جبهه پيشروي كردند. مجاهدين پيشبيني كرده بودند با اشغال منطقه، مردم به حمايت از آنها خواهند پرداخت ولي برخلاف انتظار، كردها در غرب كشور مقاومت كردند و همين مقاومت محدود محلي، سرعت پيشرفت ستون نظامي منافقين را محدود كرد. آنها توانستند شهرهاي قصر شيرين، سرپل ذهاب، كرند غرب و اسلام آباد غرب را اشغال و تخريب كرده و به سرعت از طريق بزرگراه به سمت كرمانشاه پيشروي كنند. آنها از پشتيباني نظامي عراق برخوردار بودند تا جايي كه عراقيها شب را براي آنها مثل روز روشن ميكردند. اما در منطقه چهارزبر، رزمندگان ايران با احداث تعدادي خاكريز و يك خط دفاعي مستحكم به انتظار آنها نشستند و منافقين را قلع و قمع كردند.
- سحرگاه پيروزي
روايت يك فرمانده ارتش از ابتكارات عمليات مرصاد
در 5مرداد عمليات مرصاد با رمز «يا علي» آغاز شد و طي 3روز با شكست نيروهاي منافقين و تلفات سنگين به پايان رسيد. سرهنگ «محمدرضا مهديزاده» كه در اين عمليات فرماندهي يكي از يگانهاي ارتش را برعهده داشت درايت امام(ره)، هوشياري در برابر دشمن پس از قطعنامه و همچنين قطع ارتباط بين عقبه و بدنه نيروهاي منافقين را از دلايل اصلي پيروزي رزمندگان در عمليات مرصاد ميداند. وي ميگويد: پس از عمليات «چلچراغ» توسط نيروهاي مجاهدين در منطقه مهران، آنها تصور ميكردند اين بار نيز پيروز خواهند شد و تكليف نظام را با عمليات «فروغ جاويدان» يكسره خواهند كرد. با او درباره روزهاي عمليات و جزئيات پيروزي در مرصاد گفتوگو كرديم.
- عقبنشيني تاكتيكي
نيروهاي عراقي بهعنوان خطشكن منافقين كار را شروع كردند. نيروهاي مجاهدين با تجهيزات بسيار مدرن نظامي از نفت شهر و مرز خسروي وارد خاك ايران شدند. با توجه به قبول قطعنامه و آتش بس، ما احتمال كمي براي حمله دشمن ميداديم اما با وجود اين مراقب تحركات زياد آنها بوديم. البته آمادگي ما در برابر تجهيزات مدرن آنها كم بود. با حمله نيروهاي منافقين كه با حمايت و پشتيباني عراقيها همراه بود و با وجود مقاومتي كه در برابر آنها انجام داديم خط شكسته شد و آنها جلو آمدند و ما مجبور به عقب نشيني تاكتيكي شديم و تا منطقه گيلانغرب عقبنشيني كرديم. در روستايي به نام «تق و توق» در ارتفاعاتي كه مشرف به گيلانغرب بود سنگر گرفتيم. اين ارتفاعات محل مناسبي بود كه ميتوانستيم دشمن را زمينگير كنيم. نيروهاي دشمن با پشتيباني هليكوپترها جلو ميآمدند. گاهي اوقات هليكوپترهايشان تانكها را از زمين بلند ميكردند و در مواضعي كه تعيين شده بود روي زمين ميگذاشتند. هدف آنها اين بود كه با تصرف جاده اسلام آباد به ايلام بتوانند نيروي زميني ارتش را به محاصره دربياورند. بلافاصله با ايجاد سنگرهاي سدكننده در ارتفاعات، منتظر آنها شديم. جاده باريك بود و ارتفاعات بلند بهترين موقعيت را براي ما ايجاد كرده بود. از طريق راديوها شنيدم كه نيروهاي منافقين از كرند غرب وارد اسلامآباد غرب شدهاند و به طرف باختران در حركت هستند.
- ابتكار چريكي
وقتي خودمان را به ارتفاعات رسانديم متوجه شدم كه چند نفر از فرماندهان ارتش نيز به منطقه آمدهاند تا با طراحي عملياتي دشمن را زمينگير كنند. اميرحسن سعدي، فرمانده نيروي زميني ارتش و همچنين امير عبادت، فرمانده اطلاعات و عمليات، آنجا بودند. پادگاناللهاكبر اسلام آباد بهدست منافقين افتاده بود. اين پادگان موقعيت بسيار مهمي داشت. از آنجا كه به خوبي اين پادگان را ميشناختم از فرمانده خواستم تا با چند نيرو به پادگان بروم و آنجا را آزاد كنم. با وجود آنكه دشمن ما ديگر عراقي نبود اما سربازان ارتش بهخاطر آگاهي از خيانتهاي آنها رغبت بيشتري براي كشتن يا به اسارت گرفتن آنها داشتند. بلافاصله همراه نيروهايي كه در اختيارم قرارداده بودند در يك عمليات چريكي وارد پادگان شديم و از پشت پادگان، جاده كرند به اسلام آباد را به تصرف درآورديم. تا به آن روز تصور نميكردم كه نيروهاي منافقين از اين منطقه و پادگان عبور كرده و جلوتر رفته باشند. با بسته شدن جاده، ارتباط نيروهاي عقب و جلوي دشمن قطع شد و آنها در تنگه مرصاد بهدست هوانيروز ارتش و نيروي زميني متلاشي شدند.
- كشف ارزشمند
ما تعداد 80نفر از منافقين را به اسارت درآورديم. وقتي چند نفر از آنها را در پادگان به اسارت گرفتيم سراغ فرماندهانشان را از آنها گرفتيم و مشخص شد آنها در پشت لولههاي گاز مخفي شدهاند. يكي از اين فرماندهان كه از ردههاي بالاي سازمان مجاهدين بود سياوش نام داشت كه با كشيدن نارنجك سعي كرد به ما حمله كند اما يكي از رزمندهها با شجاعت پاي او را گرفت و نارنجك در سينه سياوش منفجر و باعث هلاكت او شد. از سياوش دفترچهاي كشف كرديم كه در آن اطلاعات بسيار ارزندهاي از عمليات نيروهاي منافقين و همچنين نقاطي كه قرار بود حمله كنند نوشته شده بود. اين دفترچه ارزش فوقالعادهاي داشت و از طريق امير هاشمي، فرمانده توپخانه آن را بهدست مسئولان رساندم. ارزش اين دفترچه به اندازهاي بود كه چندي بعد آيتالله هاشمي رفسنجاني در نمازجمعه از اين دفترچه براي مردم گفت.
- مقاومت دليرانه
خوشبختانه با حضور امير هاشمي و گراي مناسبي كه او به نيروهاي توپخانه داد نيروهاي دشمن زير باران گلوله توپخانه ما كه جاده را هدف قرار داده بود زمينگير شدند. آتش سنگين نيروهاي ما باعث شده بود دشمن تصور كند با يگان بزرگي روبهرو شده است درحاليكه تعداد ما زياد نبود. تعدادي از آنها به ارتفاعات فرار كردند و چند روز بعد اجساد آنها را در ارتفاعات پيدا كرديم. وقتي نيروهاي منافقين را به اسارت درآورديم برخي از آنها ميگفتند مسئولان سازمان منافقين به آنها اطمينان داده بودند كه آنها در جنگ پيروز شدهاند و شما ميتوانيد براي ديدن خانوادههايتان به ايران برويد. مقاومت ارتش در اين عمليات بسيار دليرانه بود و من هيچگاه تصور نميكردم كه در همان ساعت ابتدايي حمله دشمن به خاك ايران ستاد فرماندهي در ارتفاعات قلاجه تشكيل و همه فرماندهان نيروي زميني ارتش در آن حاضر باشند.
نظر شما