در جواني اما اين رفقا هستند كه شخصيت آدم را شكل ميدهند. جواني كه طي ميشود و سالهاي ميانسالي از راه ميرسد آدمي وقت ميكند بنشيند تا سبك و سنگين كند چيزي كه آن تأثيرات ناخودآگاه كودكي، اعمال نوجواني و رفقاي جواني از انسان بهوجود آورده، درست است يا غلط. به پيري كه ميرسد، وقت ارائه نظرها و نتايج فراميرسد. آدم جمعبندي ميكند و اگر انسان شجاعي باشد نتايجش را اعلام ميكند و اگر محافظهكار باشد، اغلب سكوت ميكند و اگر هم بخواهد حرفي بزند يكي به ميخ ميزند، يكي به نعل. من مراحل مختلف زندگي آدمها را اينطور ميبينم.
هنوز كار تدوين تمام نشده و توي دفتر هستيم كه از شدت خستگي چشم از نمايشگر تدوين برميدارم و سايتهاي خبري را چك ميكنم. خبر واحد است. شوكهكننده و ناگهاني؛ «آيتالله هاشمي رفسنجاني درگذشت.» كلاس دوم راهنمايي بودم كه مديرمان گفت رئيسجمهور قرار است بيايد به شهرمان. قرار شد من يك پلاكارد ببرم با خودم براي پيشواز. بهترين خطكشم را برداشتم و دو تكه مقوا را چسباندم به هم، يك طرف مقوا، نميدانم به پيشنهاد چهكسي نوشتم «سردار سازندگي» و آن طرف نوشتم «مدرسه حافظ». دو ساعتي منتظر سردار سازندگي بوديم كه با هليكوپتر آمد. ما بچه بوديم و بيشتر محو تماشاي هليكوپتر. حواسم نبود كه در ازدحام جمعيت افتادم زمين. يكي پا گذاشت روي پلاكاردم. بغض كرده بودم، دوست داشتم يكي دلداريام بدهد. بعد آقاي مدير مرا ديد، دستم را گرفت و گفت: «به حساب آقاي هاشمي نگذار، افتادنت را بگذار بهحساب عشق مردم به او».
حالا نيمساعتي ميشود كه ايستادهام توي بالكن و به تاريكي اين شب خيره شدهام. هوا تاريك است و آلودگي هم بيشتر از روزهاي قبل اما به هر حال ستارهاي آن دورترها سوسو ميزند. به همكارم ميگويم: «ستارهست؟» نگاه ميكند به چشمكهاي مدام آن جسم نوراني، ميگويد: «هر چي هست نورانيه».
اين تجربه در فاصله جواني تا ميانسالي را حتما اگر تا پيري زنده بمانم با آن رفتار كودكانه ادغام خواهم كرد و روزي شجاعانه خواهم گفت: «روزگار هميشه چيزي براي غافلگيريات دارد، انتظار شنيدن هر خبري را بايد هميشه داشته باشي حتي مرگ آدمي كه خيليها عاشقش هستند».
نظر شما