کارل مارکس (1883-1818)، ماکس وبر (1920-1864) و گئورگ زیمل (1918-1858) 3 محور جامعهشناسی آلمان هستند. تاکید بر این 3 تن از آن جهت است که آنها 3 نمونه تیپیک در یک طیف هستند. اگر جامعهشناسی مارکس را یک جامعهشناسی سیستمی، با کلیت ساختاری منسجم که در یک چهارچوب تئولوژیک قرار دارد بفهمیم، جامعهشناسی زیمل درست نقطه مقابل آن است؛ جامعهشناسیای که نمیتوان از آن مفاهیمی که ناظر به درکی کلی از جامعه و تاریخ باشد، بیرون کشید. در این بین، جامعهشناسی ماکس وبر در وسط این طیف قرار دارد. اما اصلا روح حاکم بر تفکر آلمانی – از کانت تا آدورنو – به راحتی به این طبقهبندیها و طیفبندیها تن درنمیدهد.
نیچه در نقد وصف گوته از روح آلمانی که در این عبارت «فاوست»: «دریغا که 2 روح در سینه من در غوغاست» نمایان شد، چنین مینویسد: «آلمانیای که گستاخانه بگوید «دریغا که 2 روح در سینه من در غوغاست» گمانش درباره حقیقت باطل است. به عبارت درستتر، درباره شمار روحها به خطا رفته است». توصیف نیچه به وضوح هم درباره زندگی و هم حیات فکری زیمل صادق است. زیمل تحتتاثیر محافل نخبهگرای اشتفان گئورکه است «اما شبکه ارتباطات فکری، اجتماعی و هنری پیرامون زیمل بسی فراتر از محفل گئورکه امتداد مییابد» تا جایی که «لندمن» او را محور نخبگان فکری آلمان زمان خود میداند. همچنین تاثیری که زیمل بر طیف گسترده متفکران پس از خود گذاشت، حاکی از وجود وجوه بسیار متفاوتی در آرای اوست که کمتر متفکری این توان تئوریک را دارد که آنها را با هم «ببیند». توضیح اینکه زیمل هم بر لوکاچ و هم بر مارتین بوبر و هایدگر تاثیر گذاشته است.
نکته مهم در آرای زیمل، این است که او به جای اینکه سعی در تولید تفکر سیستمی و مفهومی درباره مدرنیته داشته باشد، تلاش کرد فضایی – و نه چهارچوبی – را عرضه کند که تجربه زندگی مدرن را به ظهور آورد.
میتوان گفت نظریه زیمل به نوعی فراآوردن (Poiesis) تجربه زندگی مدرن و «حاضرکردن» روح مدرنیته برای مخاطب است. زیمل خود نیز در تحقیقاتاش حضور دارد. زیمل درباره قرابتش با برلین چنین میگوید: «بسط و تحول برلین از یک شهر به یک کلانشهر در حول و حوش اواخر قرن و پس از آن، با نیرومندترین و گستردهترین تحولات شخصی من همخوان است». درمورد «فلسفه پول» او گفتهاند که «این کتاب فقط میتوانست در این دوران و در برلین نگاشته شود». اما مگر آرای هر متفکری با ساختار اجتماعیای که او در آن میزید، نسبتی تنگاتنگ ندارد؟ مگر نظریات کنت، مارکس، دورکیم و... نسبتی با انقلاب صنعتی، انقلاب فرانسه و سایر تحولات اجتماعی ندارد؟ طبیعتا پاسخ مثبت است اما آنچه زیمل را مستثنا میکند
تلاش او در جهت حاضرکردن تجربه مدرنیته است. به همین دلیل است که خوانش آرای زیمل – همانند خوانش آرای متفکرین پستمدرن – نیاز به علم حضوری از زندگی روزمرهای که مورد بحث متفکر است، دارد. این علم حضوری وقتی تعیینکنندهتر است که بدانیم زیمل «هیچ ویژگی زندگی روزمره مدرن را بیاهمیت و ناچیز نمیشمارد». اما زیمل در عین اینکه متوجه جزئیات تجربه زندگی مدرن است، با این جزئیات صرفا به شکل زیباییشناسانه برخورد نمیکند بلکه به دنبال نقطه اتکایی مفهومی برای بیان ماهیت روابط متقابل موجود در زندگی مدرن است. در کتاب «فلسفه پول» با یک تحلیل اقتصادی راجع به پول مواجه نیستیم بلکه پول در آن کتاب، حکم نمادی را دارد که ما را به کنه روابط حاکم بر زندگی مدرن میرساند.
پول، نمادی است که محقق و خواننده را در به ظهور آوردن معنا و ماهیت زندگی مدرن یاری میدهد؛ «ما در سرشت خود پول چیزی از ذات و جوهر» فاحشگی را تجربه میکنیم. بیاعتنایی یا بیتفاوتی پول نسبت به استفاده از آن، فقدان تعلق خاطر به هر فردی به خاطر عدم ارتباطش با افراد، عینیتی که ذاتی پول در مقام یک وسیله صرف است و خود هرگونه رابطه عاطفی را حذف میکند – اینها جملگی پول و فاحشگی را به نحوی شوم قابل قیاس میسازد». نقل قول فوق از «فلسفه پول» حکایتگر علت وجود واژه «فلسفه» در عنوان «فلسفه پول» است. کتاب «فلسفه پول»، نظریهای در باب از خودبیگانگی فرهنگی هم ارائه میدهد که بعدها در «تاریخ و آگاهی طبقاتی» لوکاچ – در بحث از «شیء وارگی» - انعکاس مییابد.
همانطور که زیمل خود طیف گستردهای از متفکران را تحت تاثیر قرار داد، خود نیز متاثر از طیفی به همان گستردگی بود. زیمل از یک طرف با تقلیلگرایان روانشناختی – که جامعه را چیزی جدا از افراد منفردی که فهم کلیه رفتارهای آنها از طریق روانشناسی قابل فهم است – درگیر بود و از طرف دیگر، با نگرش جوهری نسبت به مفهوم جامعه که شخصا در آرای دورکیم دیده میشود. زیمل آن موضوعی را که جامعهشناسی را به عنوان علمی مستقل معرفی میکرد، «کنش متقابل» و به عبارت دقیقتر، کنش متقابل بدون محتوا میدانست.
تعریف جامعهشناسی به عنوان بررسی فرم کنش متقابل به نوعی ریشه در فلسفه کانت دارد: «تاریخ یعنی تنظیم و تنسیق وقایعی که موضوعهای تجربه بلافصلاند به وسیله مقولههای پیشینی یا مقدم بر تجربه خرد علمی؛ درست به همان نحو که «طبیعت» یعنی تنظیم و تنسیق دادههای حسی به وسیله مقولههای فاهمه».
زیمل در پروژه خود میخواهد مقولههایی را بررسی کند که پیش از تجربه اجتماعی در هستی اجتماعی موجودند. از این طریق یک رشته پدیدههای انسانی جداگانه را میتوان با ارجاع به یک مفهوم صوری واحد درک کرد. به عنوان مثال، «جنبش روانکاوی دین با جنبش کمونیستی هیچ ارتباطی نداشت ولی هر دو «رفتار فرقهای» هستند» (1). او جامعه را نه یک موجودیت واحد بلکه مجموعه متقابلی از این فرمهای کنش متقابل یا همرفتاری قلمداد میکرد. صورتها، وجوه عام کنش انسانی است که امکان تولید جامعهشناسی را فراهم میکنند. زیمل این جامعهشناسی را «هندسه زندگی اجتماعی» نامید. انسانها در جامعه مدرن در این هندسه اجتماعی اسیرند و وجود خود را به صورت تام نمیتوانند متجلی کنند. هر انسانی در محل تلاقی چند فرم میزید و نه در تمام آنها، در نتیجه حتی نزدیکترین افراد در جامعه مدرن به انسان ممکن است بنیادیترین ابعاد وجود خود را پنهان کنند.
این پنهان کردن و بیگانگی به فرد مربوط نیست بلکه بعدی جوهری از زندگی مدرن است. زیمل بخشی از پروژه خود را به بحث در مورد نسخهای اجتماعی اختصاص داد که مهمترین این نسخها، نسخ بیگانه است. بیگانه هم هست و هم نیست، بیگانه خود را به دلیل شرایطی که در «رابطه» دارد، نمیتواند کاملا متعین کند. در زندگی مدرن از نظر زیمل بیگانگی در چیزها هم رخنه میکند. از هیچ چیزی دیگر نمیتوان تعریفی ماهوی ارائه داد. این تهی کردن چیزها از چیستیشان که ناشی از سیالیت و عدم ثباتی است که در زندگی مدرن حاضر است، به شدت مورد تأکید زیمل است؛ سیالیتی که خود را به عنوان یک فرم ـ هم در کنشهای سیاسی و هم در تغییر هر روزه مدها ـ نشان میدهد. از نظر زیمل، «گویا علاقه به مسائل اجتماعی تا حدودی از یک منبع دیگر ریشه میگیرد؛ یعنی فلسفه شوپنهاور (یکی از عناصر عمده فلسفه اولیه زیمل) که در دهه 1860 و 1870 اشاعه یافت؛ فلسفهای که این ایده را تجسم میبخشید که هیچ نوع هدف غاییای در زندگی وجود ندارد مگر اراده بشر». این نبودن هدف غایی، دلیل وجود ظهور و افول مدها و همچنین مکاتب سیاسی در زندگی مدرن است؛ ظهور و افولی که هر روزه رخ میدهد؛ گویی بازی فرمها در زندگی مدرن پایانی ندارد.
پینوشت:
1 -(به نقل از فصل زیمل در: کور، لیوئیس (1382)، زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی، ترجمه محسن ثلاثی، نشر علمی)