چند دقيقه قبل از ساعت مقرر گفتوگو در دفترش حاضر است و ميگويد در همه عمرش دير به قراري نرسيده است. از اين ميگويد كه فروردين سال97 كه بيايد، 50سال است كه با همسرش زندگي ميكند و علتش را نوعي ثابتقدمي ميداند كه در شخصيتش وجود دارد. از دوستي ميگويد كه سرآغاز رفاقتشان كلاس سوم ابتدايي بوده و حالا استاد دانشگاه برلين است.
ميگويد براي دوستي خيلي ارزش قائل است و وفاداري به دوستي و آنچه باعث و باني دوستي شده، برايش بياندازه مهم است. بهمن فرمان آرا آنقدر متفاوت و صريح هست كه بگويد: «در نهايت ما فقط ميتوانيم در ذهن مردم زنده بمانيم. هيچ علاقهاي هم به اينكه براي من يك مجسمه بسازند كه كبوترها روي سرش چلغوز كنند، ندارم. يك بار ميآييم و يك بار ميرويم و بهاصطلاح صورت مسئله همهمان هم اين است. و من خدا را شكر ميكنم كه فرزندانم همه سالم هستند و كاري را كه دوست داشتهام انجام دادهام و بلهقربانگوي خوبي نبودهام و نيستم». فيلمساز درجهيك ايراني از سينما و زندگي، بسيار گفت ولي بهناچار بخشهايي از اين مصاحبه طولاني كوتاه شد تا در قامت يك صفحه، جا خوش كند.
- نخستين تجربه فيلمسازي بهمن فرمانآرا بعد از انقلاب (بوي كافور، عطر ياس ـ توليد 1378) حالوهواي مرگ داشت اما آخرين فيلم بهنمايشدرآمده از شما يعني «دلم ميخواد» كه بهصورت محدود در جشنواره بينالمللي فيلم فجر اكران شد، سرشار از زندگي است. چه اتفاقي براي شما و نگاهتان افتاده است؟
من اين موضوع را بارها گفتهام كه شما اگر به مرگآگاه باشيد، يعني داريد به زندگي فكر ميكنيد؛ چون در نهايت، اين براي همه يك بليت يكسره است. من فكر ميكنم زماني كه شما به اين فكر كنيد كه پاياني وجود دارد، بيشتر به روزها و زندگي و مسائل پيشآمده و خوشحالي و سلامتي اطرافيان فكر خواهيد كرد. من كه نميخواستم سهگانه مرگ بسازم؛ اينها كار منتقدان است كه مدام يك پرانتز براي فيلمها باز ميكنند. من فيلم« دلم ميخواد» را در اوج يك بيماري دوساله ساختم. خودم نميدانستم كه در مغزم ويروسي هست كه به مهمترين رگ مغز حمله ميكند و باعث تورم همه رگهاي مغز ميشود و حاصل آن يك سردرد 24ساعته است. دكترم بعد از تشخيص بيماري به من گفت داروي اين بيماري، خوردن روزي 50ميل كورتون به مدت 2سال است.
به خاطر كورتون، اضافهوزن شديد پيدا كردهام؛ چون اين دارو باعث ميشود از لحظه بيداري تا زمان خواب، مدام احساس گرسنگي كنم. به مرحلهاي رسيدم كه مثلا در هر 35جلسهاي كه فيلم« دلم ميخواد» را فيلمبرداري كردم، سرگيجه داشتم. اما اشاره كنم به اينكه موضوع«دلم ميخواد» اصلا چرا پيش آمد. واقعيت اين است كه يك روز استثنائا خودم داشتم رانندگي ميكردم و يك آهنگ بسيار طربانگيز ايتاليايي از سيدي پخش شد. شايد اگر در ايران نبودم و ديگران فكر نميكردند كه ديوانهام، پياده ميشدم و ميرقصيدم. اين، شد طرح اصلي ولي چون خودم خيلي بيمار بودم، اين كار را با آقاي اميد سهرابي پيش برديم.
- يعني در قدم اول، ساخت اين فيلم براي تزريق يكجور حال خوب ـ در روزهاي اوج بيماري ـ بهخودتان بود؟
من هيچوقت اينطور كه آدمها فكر ميكنند براي خودم كاري نميكنم. اينطوري كه ديگران برنامهريزي ميكنند، من در فيلمسازي، اصلا فكرش را هم نميكنم. اين اتفاق افتاد، من اين طرح را نوشتم و فيلم را در اوج بيماري ساختم. و البته حال فيلم نسبت به فيلمهاي ديگر من، حتي اين آخري- «حكايت دريا» - خيلي شاد است. يك نكته را هم بگويم كه مشكلات پخشنشدن «دلم ميخواد»، اصلا ربطي به وزارت ارشاد ندارد. تهيهكنندهاي كه آن زمان ديگران معرفي كرده بودند و من قبول كرده بودم، متأسفانه كار درست و حسابي نكرده بود؛ يكطوري ميخواست در فيلم با افراد ديگري تسويه حساب كند؛ بنابراين عرضه فيلم طول كشيد؛ چون به هر حال من اجازه نميدهم كه كسي در فيلم من دست ببرد. نهايتا فيلمي كه قرار است نمايش داده شود همان فيلمي است كه من ساختهام و دخل و تصرف در آن در حد يك لغت بوده است؛ بقيه فيلم، سر جايش است.
با اين داستان طولاني ميخواهم بگويم كه اصولا فيلمساختن، كار سختي است شرايط متفاوتي بايد مهيا شود. جدا از اينكه زماني ميشد با 70ميليون تومان فيلم ساخت. هزينه ساخت «شازده احتجاب» 720هزار تومان شد؛ حالا سادهترين فيلمي كه بسازي بودجهاش يكميلياردونيم است؛ براي فيلمسازي بايد از هفتخان رد شوي، سرمايهگذار پيدا كني؛ فيلم را كه ساختي و پول مردم را هم خرج كردي تازه گرفتاريها و مميزيها شروع ميشود كه تو مجبوري يكجاهايي وابدهي، صرفا براي اينكه از پول مردم استفاده كردهاي و فيلم ساختهاي. حالا ممكن است يك فيلم بفروشد، ممكن است يك فيلم نفروشد. بنابراين چون كار سختي است، من ديگر «به عنوان عادت» فيلم نميسازم؛ زماني كه به موضوعي علاقهمندم و فكر ميكنم كه حرفي است كه الان بايد زده شود و در آن مكالمهاي با مردم دارم، ميروم پي انجام كار و اگر مسائل درست پيش برود، كار را انجام ميدهم؛ دنبال ساختن سهگانه مرگ و سهگانه زندگي و اين حرفها هم نيستم. ببينيد! بعد از «دلم ميخواد»،در« حكايت دريا» را ساختم كه تلخ است.
- چرا «دل ديوانه»، شد حكايت دريا؟
به خاطر اينكه آقاي شمس لنگرودي شعري دارد كه ميگويد: «...حكايت درياست زندگي / گاهي درخشش آفتاب، برق و بوي نمك، ترشح شادماني / گاهي هم فروميرويم، چشمهايمان را ميبنديم، همهجا تاريكي است...». فيلم هم در خانهاي ساخته شد كه 50متر با دريا فاصله دارد و در اكثر شاتها بكگراند، درياست. شعري هم آقاي ضيا موحد دارد كه «هشدار/ از این آرامش آبی/ با رنگ در رنگ/ پرندگانش/ ماهیانش/ نیرنگ نخوری/ دریا/ تنها وقتی طوفانیست راست میگوید».واقعيتش هم همين است؛ چون زماني كه دريا آرام است مثل يك منظره دلانگيز است اما زماني كه به آنجا ميروي كه شنا كني و طوفان اجازه نميدهد، دريا ميگويد «آقا من را دستكم گرفتهايد».
- اگر تمايل داريد، بفرماييد كه بالاخره تكليف «دلم ميخواد» چه ميشود؟
كنترل فيلم ديگر در دست من است. بانك آينده سهم آن تهيهكننده را كه ما با او مسئله داشتيم خريده و چون خودشان در كار پخش فيلم نيستند، كار را به من محول كردهاند. من الان براي بهرهبرداري از اين فيلم، وكالت تام دارم و پروانه نمايش آن هم صادر شده است.
- فكر ميكنيد چه زماني اين فيلم به نمايش عمومي دربيايد؟
يك بار به من گفتهاند كه ما اكران نوروز ميدهيم ولي چون اكران نوروز معمولا خيلي متقاضي دارد ما فيلم را تحويل آقاي سرتيپي در فيلميران ميدهيم و با همكاري ايشان سعي ميكنيم در بهترين شرايط، اكران شود. اين نمايشي كه در فجر بينالملل اتفاق افتاد، باعث شد همه بفهمند كه اين فيلم خيلي كارها ميكند. زماني كه اين فيلم نمايش داده شود حال مردم را خوب ميكند؛ به شما قول ميدهم! و واقعيتش اين است كه يكي از وظايف ما اين است كه حال مردم را خوب كنيم؛ البته نه به اين معني كه مدام بخواهيم «چارچنگولي» و اينها بسازيم.
- از «خاك آشنا» تا دلم ميخواد، وقفهاي طولاني در فيلمسازي داشتيد. آقاي فرمانآرا در اين سالها دلخور آن ماجراهايي بوديد كه براي خاك آشنا پيش آمد؟
من فيلم خاك آشنا را سال86 ساختم. سال88 اين فيلم بعد از آن وقايع به نمايش درآمد اما يكجورهايي ديده نشد. من از سال 88 تا 4 سال فيلم داستاني نساختم ولي بيكار و بيعار هم در منزل ننشسته بودم؛ دو فيلم مستند ساختم (يكي راجع به پرويز ياحقي به نام «كنسرتي كه اجرا نشد» و يك فيلم يكساعتونيمه به نام «ننهدلاور ما» راجع به خانم سيمين بهبهاني)، يك نمايشنامه نوشتم و يك كتاب هم ترجمه كردم.
دست خودم نيست؛ بايد كار كنم؛ ولي يكچيزهايي هم براي خودم دارم كه مهم است. مثلا چرا من جايزههايم را پس دادم؟ زماني كه وزارت ارشاد در خانه سينما را بست ـ آن هم بهخاطر اختلافات گروهي ـ من هم همان روز جوايزم را به رانندهام دادم و گفتم ببر بده به دفتر جشنواره و رسيد دريافت كن. البته يك جايزهام را پس ندادم و آن هم جايزه «بهترين فيلم ديني» براي «خانهاي روي آب» بود.
- «دلم ميخواد» يك فيلم شهري و بسيار تهراني است؛ آپارتمان و پارك و ساختوساز. راجع به تهران و حال اين شهر بگوييد. چطور شده كه اين فيلم، نسبت به ساير فيلمهاي شما خيلي تهراني از آب درآمده؟ مثلا در «خانهاي روي آب»، با اينكه خيلي نماهاي شهري داريد، اصلا تأكيدي روي تهران نداريد!
هيچ قصدي نبوده. هر داستاني چيزهايي را ميطلبد. خانهاي روي آب، اصولا يك درام اجتماعي است. بچهاي كه حافظ قرآن است، موقع قرائت قرآن به كما ميرود؛ اين فكر اوليه اين فيلم بوده كه من نوشتم. ورود دكتر سپيدبخت به فيلم، شب بعد به فكرم رسيد؛ كسي كه اول فيلم، فرشته زير ميكند؛ يعني در حال سقوط آزاد است.
اول، اسم فيلم دلم ميخواد، بود «دلم ميخواد برقصم». گفتند رقص نميتوانيم بگذاريم در تيتراژ فيلم. حرف من اين بود كه اين فلانفلان شده ميخواهد برقصد؛ دلم ميخواد يعني هر چيزي ممكن است دلش بخواهد. گفتند حالا براي آن فكري ميكنيم.
اين دو فيلم با هم از اين نظر تفاوت دارند كه آن يك رشته دراماتيك بسيار قوي دارد؛ سرتاسرش؛ از پرستاري كه هست، از كساني كه دوروبر هستند، از سكرتري كه در آخر ميگويد اگر ميدانستم سرنوشت من را چهكسي بافته ميگفتم براي من را از اول بشكافد و خانم زماني كه در سراسر فيلم، بافتني ميبافد. در واقع چيزهايي در «خانهاي روي» آب هست كه شما آنقدرها متوجه تهران نميشويد؛ بهخاطر اينكه درگيري، چيز ديگري است. در«دلم ميخواد» بايد شهر تهران را ببينيم و سكانسي كه در آن 500نفر ميرقصند؛ آنموقع است كه كموبيش ميفهميم اين، يك رؤياست؛ چون وسط فيلم ميفهميم كه اين يارو ديوانه است ولي ديوانهاياست كه به پسرش و به همسايه ميگويد كه «من ديوونهم يا تو كه مواد ميكشي؟ من ديوونهم يا تو كه دنيا را ته فنجون قهوهت ميبيني؟».
- يكي از بحثهاي داغ سينماييها در اين روزها بحث فيلمسوزي است. بهترين فيلم جشنواره گذشته هنوز به اكران نرسيده و از طرفي بسياري از همان تعداد اندك سالنها هم بدون تماشاگر كافي، فيلم نمايش ميدهند. داستان از چه قرار است؟
اگر كسي بگويد كه چنين اتفاقي در مملكت ما نميافتد، من همينجا به صراحت ميگويم كه كبكوار دارد اينجا زندگي ميكند. هيچ مملكتي به اندازه مملكت ما استعداد فيلمسازي ندارد كه امكان داشته باشند خود را بروز ميدهند. مثلا زماني كه فيلم «ابد و يك روز» را ديدم كه خيلي هم خوشم آمد، شماره آقاي روستايي را گرفتم و به او زنگ زدم. گفتم آقا من فيلم شما را ديدم و خيلي خوشم آمده و دلم ميخواهد كه اگر روزي فرصت داشتي، خودت را هم ببينم. از اين استعدادها كم نداريم.
- ولي عدهاي ميگويند كه ما سالن كم داريم؛ عدهاي هم ميگويند سالنها خالي ميمانند؛ بعضي هم ميگويند شرايط توليد بايد سختگيرانهتر شود تا خروجي پرت نداشته باشيم.
در همهجاي جهان، قانون فيلم اين است كه يك فيلم از هر 10فيلم، پشت در ميماند. همهجاي دنيا همين است. من در آمريكا هم فيلم پخش كردهام و شركت پخش داشتهام. شركتي كه در آن كار ميكردم 1800سينما داشت؛ شهري مثل پاريس بيشتر از مملكت هفتادوچند ميليوني ما سينما دارد! ما سالن سينما كم داريم؛ در يك شهرهايي اصلا نداريم. به هرحال زماني كه سالن سينما بيشتر باشد، برگشت پول سريعتر خواهد بود، چون ديگر نيازي نيست در صف اكران بماني. اكرانهاي خوب را نبايد از دست داد. اين «هنر و تجربه» كه درست شد، كار هوشمندانهاي بود كه آقاي دكتر ايوبي انجام داد اما مثل مهري است كه ميزني روي فيلم تا به تماشاچي معمولي بگويي اين آثار «نفروش» است.
بعضيهايشان فيلمهاي بسيار بسيار خوبي هم هستند ولي جداكردن آنها ماجرا دارد. البته ما در آمريكا هم سينماهايي داشتيم كه فقط فيلمهاي هنري نشان ميدادند ولي تماشاچي خودشان را داشتند. اينها تماشاچيهايي بودند كه معمولا فيلمهاي زيرنويسدار ميديدند و نقد ميخواندند ولي براي فيلم رمبو كه در 7هزار سينما در يك روز اكران ميشد، هيچ نقدي مؤثر واقع نميشد؛ براي اينكه مردم ميرفتند، ميديدند و سرعت پولدرآوردنش حيرتانگيز بود.
- راستي شما با اكران فيلم خارجي موافقيد يا مخالف؟
من هميشه ميگويم رقابت، خوب است. شما بايد مردم را به سينما برگردانيد. همه داد و فغان ميكنند كه اگر فيلم خارجي بيايد ديگر همين يك ريال را هم درنميآوريم. قبل از انقلاب جيمز باند را هم اينجا نشان ميدادند و دوبله هم ميكردند؛ الان هم كه مطلقا فيلم خارجي نمايش داده نميشود. البته بحثهايي هم بوده درباره اينكه يك فيلمهايي را فقط خود فارابي وارد كند؛ چون بر سر اين مسئله هم هميشه بحث هست كه چهكسي وارد كند و چهكسي پولش را بردارد؛ اما در مجموع، اين مخالفتها به نفع سينما نيست. به نظر من اگر بگذارند فيلمهاي خوب خارجي اكران شود هم صنعت دوبله ما احيا ميشود و برميگردد و هم اينكه هر قدر كه بخواهند ميتوانند عوارض بگيرند؛ ولي بالاخره مردم به جاي ديدن فيلم خارجي در خانه، ميآيند سينما.
- اگر سينماهاي متروكه هم بازسازي شوند، اتفاق مثبتي است؛ نه!؟
الان كسي نميرود سينما «هما» در چهارراه استانبول؛ ميرود؟ با ماشين بخواهي بروي، جاي پارك نداري. بايد اين مسائل را در نظر گرفت. چارسو، چند طبقه پاركينگ دارد كه از آن استقبال شد. بازارهايي كه در طبقات پاييني آن است هم سبب شده تردد در آن، زياد باشد. چرا سينماهاي ميدان انقلاب هميشه فروش داشتند؟ براي اينكه ميليونها آدم از اين ميدان رد ميشدند.
- بله، بالاخره بعضي از اين انبوه رهگذران به سينما ميآمدند.
من در يكي از همين سينماهاي ميدان انقلاب بودم. 2نفر جلوي من بودند و فيلم داشت شروع ميشد كه يكيشان پرسيد: «اسم فيلم چيه؟». اينها اصلا اسم فيلم را نميدانستند. چند تا عكس ميديدند، ميآمدند داخل سينما. اين ويژگي الان از بين رفته و ديگر كسي در ويترينها عكس نميبيند كه بخواهد از روي آنها ترغيب شود.
- پس با اكران فيلم خارجي موافقيد؟
موافقت مشروط البته؛ از اين نظر كه فيلم خوب، مردم را از خانه بيرون ميآورد. همهجاي جهان هم اينطور است. معمولا آدمهاي مسن براي فيلم از خانه بيرون نميآيند. در پخش فيلم آمريكا اصطلاحي هست كه ميگويند «موآبيها آمدهاند! اين فيلم خيلي ميفروشد». در آمريكا عده زيادي از خانمهايي كه موهايشان سفيد ميشود، از يك رنگموي سفيد تهآبي يا بهاصطلاح نقرهآبي استفاده ميكنند كه اين در سينما اصطلاح شده و ميگويند «موآبيها هم آمدهاند». يكي از علامتهاي موفقيت يك فيلم، اين است كه آدمهاي مسن را هم از خانه بيرون آورده باشد. بالاخره فيلم خوب ميتواند اين آدمها را هم از خانه بيرون بياورد.
قديمها ميگفتند تلويزيون، سينما را تعطيل ميكند اما تعطيل نشد؛ گفتند ديويدي سينما را تعطيل ميكند اما به درآمد سينما افزود. الان حدود 17-16سال است كه درآمد نمايشهاي خانگي درست 5برابر سينماهاست؛ يعني سينما درآمدش 5ميليارد است، سينماي خانگي 25ميليارد. ولي آنها سيستمي دارند كه آن پول به سينما برميگردد.
- در فيلم حكايت دريا، تيم هميشگي شما يك مقدار دچار تغيير شده است؛ عباس گنجوي بزرگ، حالا شده سينا گنجوي؛ احمد پژمان هم نيست.
آمريكاييها اصطلاح جالبي دارند؛ ميگويند «اگر خراب نيست، درستش نكن» و اين در سينما، اصل بسيار مهمي است. زماني كه ميتوانيد با گروهي كه تشكيل شده تا پشت شما بايستد كار كنيد و همهچيز دلپذير است، هيچ دليلي وجود ندارد كه شما آن را به هم بزنيد. نميخواهيد تجربه كنيد كه! من هر چه فيلم ساختهام، عباس گنجوي مونتاژ كرده. 2نفر هم هستند كه چنين ركوردي دارند؛ يكي من و يكي ناصر تقوايي كه هر چه فيلم ساختهايم، عباس گنجوي مونتاژ كرده است. حالا عباس، فيلمهاي مسعود كيميايي و خيلي از افراد ديگر را هم مونتاژ كرده. ما 45سال است كه با هم دوستيم و با هم كار ميكنيم و يكطوري مكمل هم هستيم. او نگاه بسيار دقيقي به همهچيز دارد. با رضا كيانيان هم سر بوي كافور، عطر ياس آشنا شديم.
يك هنرپيشه كه من از جواني ميشناختمش آمد به من گفت: «من آنقدر فيلم بد بازي كردهام خسته شده ام تو يك نقش در اين فيلمت به من بده» و من هم گفتم خيلي خب. گفتم كه نقش وكيل را او بازي كند. روزي كه قرار بود اين آقا بيايد و دستيار من به او تلفن كرده بود، گفته بود كه من موهايم را گذاشتهام بلند شده و به گريم فيلم نميخورد. سر يك سكانسي بودم كه براي مادر داشتم كتاب ميخواندم. گفتم آقا اين سكانس خيلي حساس است؛ بگذاريد اين را بگيريم و بعدا صحبت كنيم. بعد از گرفتن سكانس به رضا كيانيان زنگ زدم. رضا گفت آقا شنيدهام كه فيلم دارد تمام ميشود. گفتم سكانس دوم است. گفت چه سكانسي؟ گفتم من تلفن را به دستيارم ميدهم كه به شما بگويد چه لباسي بياوريد. فردا صبح سر صحنه فيلمنامه را به شما ميدهيم. بدون اينكه چيزي خوانده باشد، بدون اينكه قراردادي داشته باشد، صبح فردا سر فيلم آمد و من آن سكانس را گرفتم.
بعد من« خانهاي روي آب» را براي او نوشتم. و اين شروع رفاقتي بود كه هنوز هم ادامه دارد و چون اكثر فيلمهاي من راجع به نويسندهها و روشنفكرهاست، رضا هم علاوه بر اينكه بازيگر خوبي است گريمخور صورتش هم، درجهيك است.
- ولي در حكايت دريا خودتان بازي كردهايد.
حالا موقعي كه فيلم را ببينيد، دلايلش را هم ميفهميد. حكايت دريا ،قصهاي دارد شبيه پايان يك نسل كه رنسانس اين مملكت بود. بهعنوان نمونه، براي كداميك از آدمهاي فرهنگي مهم مملكت ما كه در اين سالها فوت كردهاند، جايگزيني وجود دارد؟
- انگار چرخه توليد آدم ويژه متوقف شده!
حكايت دريا راجع به زندگي آدمهاست ولي يكطور هم مسئله پايان اين رنسانس است. نقش اصلي فيلم، در حال نگارش رماني است به نام «همصحبتي با جنون». اين شايد واكنشي باشد به پايان آن نسل طلايي بيجايگزين.
- فيلم را به جشنواره ميدهيد؟
نه! من گفتهام كه فيلم را به جشنواره فيلم فجر نميدهم. شايد در بخش بينالملل جشنواره فيلم فجر شركت كنم.
نظر شما