و اگر این حکومتها این شرط مهم را نادیده بگیرند، در آن صورت، اولویت آنها از نظر اعتبار، معکوس خواهد بود؛ یعنی بدترین نوع حکومت، بهترین نوع آن شده و بهترین نوع آن هم، به بدترین نوع حکومت تبدیل خواهد شد.
از آنجا که ما حکومت دینی را بهترین نوع حکومتها میدانیم، اگر این حکومت، شرایط لازم خود را نداشته باشد، به بدترین نوع حکومتها، تبدیل خواهد شد؛ چنانکه در خلافت امویان و عباسیان و دیگران مشاهده کردیم.
پیامبر خاتمص که در اوج رنج و گرفتاری هم، نقش تبسم، از لبهایش جدا نمیشد، پس از فتح مکه، از نگرانیهایی که نسبت به آینده این نظام الهی داشت، با اینکه همه شرایط دلخوشی و شادمانی فراهم بود، لبهایش با لبخند بیگانه شد!
سخنرانی او در خواب و بیداری، برای دیگران چندان قابل لمس نبود زیرا شرایط موجود کلا بهسود اسلام دیده میشد و جناح شرک و نفاق، شکستخورده و متلاشی شده بودند. اما این نگرانیها، وقتی به حقیقت پیوستند که عملا، با فاصله کمی از درگذشت پیامبر (حدود 30 سال)، دشمنان دیرین و کینهتوز او (بنیامیه)، در جای او نشستند و شمشیر و نیزه حمایت از اسلام و قرآن بهدست گرفته و همه مبارزان حقیقی میدانهای جهاد بدر و احد را، در چنان تنگنایی قرار دادند که یا باید تن به ذلت دهند یا گردن به شمشیر بسپارند!
در اینجا باید پرسید که آن کدام عامل و عنصر محوری است که با تغییر آن، بهترین نظام حکومتی - یعنی نظام الهی - به بدترین نوع آنکه حاکمیت استبدادی است تبدیل میشود؟
بیتردید، از دیدگاه شیعه، این عامل محوری، چیزی جز شخصیت حاکمان نیست؛ یعنی اگر حاکمیت در دست بندگان صالح خدا باشد، نظام، یک نظام الهی خواهد بود و اگر در دست افراد هواپرست باشد، نظام یک نظام ظاهرا دینی و باطنا طاغوتی خواهد بود که خطرناکترین و بدترین نوع حکومت است؛ زیرا در چنین حکومتی است که زور و زر و تزویر، دست به دست یکدیگر داده و انسانها را به ذلت و بردگی میکشانند.
در چنین حکومتی خدا و نبوت و دین هم، در حد شمشیر و نیزه، ابزار دست سلطهجویان شده و حتی بیش از شمشیر و نیزه در سرکوب مردم، اثر میگذارند.
عاشورای حسینی، نمونهای از تهاجم بیامان حاکمیت فرعون در ردای موسی است! روزی که معاویه به قدرت رسید، با ابزار قرار دادن «دین» آشنا شده بود. او عملا تجربه کرده بود که در جایی که شمشیر و نیزه به کار نمیآید، قرآن کارایی دارد که بر سر نیزهها برود و او را پیروز گرداند!
آری دوران خطرناکی آغاز شده بود، دشمنان دین، حامیان دیرین خدا و محمد را بهنام دشمنان خدا و محمد بیرحمانه میکشتند. دمشق قبلهگاه مردم بود که هرکه روبهسویش نکند، کشته میشود! کار چنان پیشرفته بود که حتی یزید هم بهعنوان خلیفه بر مسند نشسته بود!
در چنین شرایطی، امید همه دلها که به یاد خدا میتپیدند، کسی جز حسینبنعلیع نبود که باید به میدان میآمد و به انسان و انسانیت درس مقاومت میداد و چنین هم شد.
تنها از عهده حسین برمیآمد که در برابر این توطئه خطرناک و شیطانی که با تمام قساوت و قدرت به میدان آمده بود، با یارانش به میدان آید و خون پاکش را دربرابر شمشیر آن ناپاکان قرار دهد.
عاشورا به انسان و انسانیت، درس ایمان، دلیری و پاکبازی میدهد. دریغا که ما عاشورا را بهگونهای دیگر مطرح کرده و آنرا از حالت یک «جریان زنده» بهصورت یک «حادثه غمانگیز» تاریخی تبدیل کردهایم؛ درحالیکه عاشورای حسینی یک جریان همیشگی است که در آن صف حسینیها، از صف یزیدیان جدا میشود و عملا حسینیان با گسترش سلطه یزیدیان درگیر میشوند.
اگر چنین نباشد خود این مراسم به ابزاری در دست غارتگران و رباخواران و سلطهجویان تبدیل خواهد شد و یک جریان سرنوشتساز، نقش یک مراسم حزنآور و غفلتزا را بازی خواهد کرد!
از این نکته غفلت نکنیم که تا یک نظام تعریف شدهای از حاکمیت الهی را درنیابیم، عظمت و ارجمندی و استمرار و جاودانگی عاشورا را درک نخواهیم کرد.
عاشورا دست ولایت خداست که میتواند انسانها را در برابر تهدید همیشگی شرک و ستم پناه بخشد پس اگر اهل معرفت باشیم از دل و جان آرزو کنیم که: «ای کاش ما هم، در صف حسینیان عاشورا باشیم!»