و این درحالی بود که دایرهالمعارف تشیع یکی از غنیترین منابع تحقیقی راجع به شیعه است. همه این حرفها به گوش فهیمه محبی رسید؛ فهیمه که تازه از خواب بیدار شده بود، تازه راه را از چاه شناخته بود و تازه حرفهای سعید شهیدش را درک کرده بود، نباید میگذاشت کاری که به علی و خاندانش مربوط است، ناقص بماند؛ هر چند تخصصاش را نداشته باشد.
این شد که فهیمه محبی – مادر شهید سعید محبی – با 6 کلاس سواد ابتدایی و به قصد قربت، عازم دفتر دایرهالمعارف تشیع شد.
اینجا از دفتر و دستک و منشی خبری نیست؛ دفتر دایرهالمعارف تشیع یک آپارتمان 2 اتاقه است؛ یک اتاق بزرگ که دور تا دور آن را با کتابخانه پوشاندهاند و معلوم است محل نشستن محققان و کار روی دایرهالمعارف است و یک دفتر کوچک که محل استقرار خانم محبی است؛
جایی که با تصویر پسر و همسر شهیدش تزئین شده و روی دیوارش انواع و اقسام تقدیرنامهها است.
این تشکیلات محقر و به دور از تجملات دنیایی، جایی است که فهیمه زندگیاش را وقف حفظ و نگهداری آن کرده و در راه آن از همه داراییاش گذشته؛ چه خانه 2 هزار متریاش در کشور انگلیس و چه آپارتمان 4 طبقه شخصیاش در تهران.
آنگاه بیدار شدم
«سعید گفت: مادر، من میروم و بر نمیگردم اما از تو میخواهم خدای من را بشناسی و بیدار شوی. در مقابل خدای من باید با همه آنچه داری، حاضر شوی.
در مقابل خدای من باید خالص شوی. و آنگاه من بیدار شدم. فهمیدم که برخلاف تصورم، چقدر از راه دور افتادهام و سعید در من زنده شد؛ من، فهیمه محبی، مادر شهید سعید محبی را همراه با پیکر سعید به خاک سپردم و روح سعید انگار در من دمیده شد؛ روح پسر 20 سالهای که از 6 سالگی به من درس زندگی میداد.
روزی که پا به دایرهالمعارف تشیع گذاشتم، این سعید بود که با همه چیزش میخواست در مقابل خدا حاضر شود؛ با همه آنچه دنیا به او ودیعه داد بود؛ خیلیها میگفتند خانهات را نفروش؛ خودت را در 60سالگی آواره نکن اما من گوش به این حرفها نمیدادم.
بهشان میگفتم این خانه، خانه همسر من است؛ خانه رضا محبی که سال 46 شهید شد و این خانه را با خود نبرد، بعد متعلق به پسرش – سعید – بود که او هم شهید شد اما خانهاش را با خود به دیار باقی نبرد. این خانه در اصل متعلق به هیچ کس نیست؛ امانتی است که انسانها چند صباحی در آن بهسر میبرند و میروند؛ درست مثل این دنیا.
چرا به خاطر از دست دادن خانه موقتی ناراحت بشوم؟ چرا آن را برای چیزی که دائمی است – که همان عشق به علی و فرزندانش است – ندهم؟»
مسیر اتفاقات زندگی فهیمه پیچ و خم بسیاری دارد اما در سراسر زندگی پرافت و خیزش یک نکته خودنمایی میکند؛ همه اتفاقات انگار طوری برنامهریزی شدهاند که او را به یک مقصد معین برسانند؛ به دایرهالمعارف تشیع.
درسهایی که از همسرم آموختم
«شوهرم – رضا محبی – از مؤسسین هوانیروز بود که در سال 1346 به خاطر مخالفتهایش با رژیم در یک توطئه به شهادت رسید. همسرم مرد خوبی بود؛ خوب به معنای واقعی.
همسرم از آن دسته آدمهایی بود که در زندگیاش آرمان خاص خودش را داشت. به من میگفت فهیمه فقط به فکر خدمت به مردم باش؛ همین.
از خدا بخواه تا زمانی که به مردم خدمت میکنی، عمرت را طولانی کند. او معتقد بود هیچ وقت نباید نگران پول بود و میگفت فهیمه، هیچ وقت پولهایت را نشمار؛ مطمئن باش اگر با داراییات به مردم خدمت کرده باشی در کارت نمیمانی. همسرم اولین معلم زندگی من بود؛ او بود که اصول زندگی را به من آموخت. فرزندانام هم فرزند خلف همین پدر بودند».
رضا محبی سال 46 به شهادت رسید و فهیمه را با 3 فرزند تنها گذاشت؛ 2 پسر که یکی از آنها معلولیت داشت و یک دختر؛ «مرگش برایم سخت بود اما اشک نریختم.
20 سال با او زندگی کرده بودم و خوشبخت بودم. هیچ وقت چیزی را از هم پنهان نکردیم. زندگیمان عاشقانه بود؛ همسرم مرگ باعزتی هم داشت؛ هر چند مرگش در زندگیام تأثیر زیادی گذاشت».
اسطورهای به نام سعید
پسر دوم فهیمه، سعید بود؛ «سعید موقع مرگ پدرش 6 ساله بود اما با همه بچههای هم سن و سالاش فرق داشت. همان موقع، از من خواست برای سالگرد درگذشت پدرش، مدرسهای در یک روستا بنا کنم؛ میگفت فهیمه جان، پدرم دوست داشت بچهها درس بخوانند و مدرسه بروند. پدرم اهل تشریفات و مراسم نبود؛ باید برای یادبود او در روستا مدرسه بسازی؛ این شد که سال 47، برای یادبود شوهرم در روستا مدرسه ساختم».
سال 52، سعید دیگر نتوانست وضع جامعه را تحمل کند و به مادرش گفت مادر من نمیتوانم در کشوری که پدرم را در آن کشتهاند بمانم، من را از اینجا ببر و این شد که فهیمه و 2 فرزندش عازم خارج از کشور شدند؛
«رفتیم انگلیس، آنجا یک خانه 2 هزار متری گرفتم و تبدیلش کردم به یک مکان فرهنگی؛ انقلابیهای آن زمان در خانه من جمع میشدند و جلسه برگزار میکردند تا اینکه سال57 انقلاب شد. دولت انگلیس به خاطر اینکه خانه من پاتوق انقلابیها بود، من را از انگلیس اخراج کرد و مجبور شدم به ایران بازگردم. آن موقع بچهها در انگلیس ماندند و من به ایران بازگشتم. سال59 بود که پسر بزرگم زنگ زد و گفت سعید دارد به ایران بازمیگردد. گفتم چرا، گفت برای رفتن به جبهه. سعید به ایران آمد و گفت: من در راه دفاع از وطنم به جبهه میروم و برنمیگردم. تو هم اگر حرف منرا بفهمی و خدا را بشناسی، رستگار میشوی وگرنه خودت میدانی».
همان اول جنگ سعید به جبهه رفت و برنگشت. شهید سعید محبی آن زمان تبدیل به اسطوره شد؛ او جوان 20 سالهای بود که تحصیل در انگلیس را رها کرد و به خاطر وطن به کشورش بازگشت. امام از مادر دلجویی کرد و سعید محبی را به عنوان الگویی برای جوانان معرفی کرد؛ «بعد از شهادت سعید بود که متوجه حرفهایش شدم.
در مقابل خلوص سعید من هیچ بودم؛ این شد که تصمیم گرفتم به راه سعید بروم و او را سرلوحه زندگیام قرار دهم. بعد از سعید، برای التیام زخم جداییاش و عشق به بچههای جنگ، راهی جبهه شدم. مرتب به جبهههای مختلف رفت و آمد کردم و عاشق فضای جبههها بودم.
تا 2 سال پیش از پایان جنگ که به تهران بازگشتم و اتفاقی برایم افتاد. یادم میآید آن موقع عدهای بودند که میگفتند فهیمه خانم، رفتن شما به جبهه در این شرایط صلاح نیست و خطر دارد. اما در تهران و در خیابان آپادانا اتفاقی برایم افتاد که به همه ثابت کرد حفاظت از جان انسانها و مرگ و زندگی آنها دست خداست؛ کامیونی داشت دنده عقب میآمد که منرا زیر گرفت.
بله این همه وقت به جبهه رفت و آمد کردم و به من آسیبی نرسید اما در تهران – مقابل خانه خودم – زیر ماشین رفتم و له شدم. تمام استخوانهایم خرد شد. 2سال و نیم در بیمارستان بستری بودم و با مرگ دست و پنجه نرم میکردم».
به جای جبهه
با تمام مشکلاتی که تصادف برای فهیمه پیش آورد، باز هم او بیکار ننشست؛ «در بیمارستان بودم و کار نمیکردم. دیگر در فضای جنگ که سعیدم عاشقش بود، نبودم. احساس میکردم کاری برای خلق نمیکنم؛ بنابراین تصمیم گرفتم یک مؤسسه خیریه افتتاح کنم و کمک ناچیزی به دانشجویان بیبضاعت بکنم؛ احساس میکردم روح سعیدم از این موضوع خوشحال خواهد شد.
با افتتاح مؤسسه، کمی حالم بهتر شد تا خبردار شدم که دایرهالمعارف تشیع دارد بسته میشود. نمیدانستم چه کاری از دستم بر میآید. دلم میخواست هر طور شده گوشه کار را بگیرم و نگذارم آنجا تعطیل شود و زحمت محققان بیحاصل شود.
گفتم میروم یک جلد درمیآورم به نیت سعیدم. کمکم حمایت مردم را برای ادامه کار به دست میآورم و از کار بیرون میآیم. فکر نمیکردم در 60 سالگی- سنی که همه از کار بازنشسته میشوند- من تازه بخواهم سر کار بروم».
خواهر و برادر سعید
ایده دایرهالمعارف باعث شد که فهیمه عصاها را زمین بگذارد و از جا برخیزد؛ «آمدم به دفتر دایره المعارف؛ از سرمایهای که داشتم، برای ادامه کار استفاده کردم؛ 2 جلد از دایرهالمعارف بیرون آمده بود و من جلد سوم را درآوردم. تازه آن موقع بود که دیدم چقدر از این کار لذت میبرم؛ از اینکه گامی در جهت شناخت فرزندان علی بردارم.
از بانو زینب کمک خواستم و تصمیم گرفتم بمانم. سرمایهام برای ادامه کار کافی نبود؛ این شد که با بچهها تماس گرفتم. دختر و دامادم و پسرم گفتند ما ارث پدر نمیخواهیم. مادر، خدا روزیرسان است؛ تو خانه پدری را بفروش و هر جور که صلاح میدانی، استفاده کن. این شد که خانه شخصیام را فروختم و برای ادامه کار هزینه کردم».
حیات یک دایرهالمعارف
تا به حال 11 جلد دایرهالمعارف تشیع منتشر شده و جلد دوازدهم آن هم در راه است. خانم محبی میگوید قرار است انتشار آن تا چاپ جلد بیستم ادامه پیدا کند. این کتاب، یکی از کاملترین منابع موجود در مورد شیعه است و دانشمندان و محققان زیادی در تهیه آن همکاری کردهاند.
این طور که خانم محبی میگوید، همکاران در تهیه دایرهالمعارف همه به قصد قربت میآیند و هیچ کس اهداف مادی ندارد. در حقیقت افراد برای برکت مالشان پا به دفتر دایرهالمعارف میگذارند.
دایرهالمعارف تشیع جایزه سیزدهمین دوره کتاب سال را برده است و هماکنون به عنوان یک منبع کامل برای محققان و بهخصوص دانشجویان به حساب میآید. علاوه بر دایرهالمعارف، انتشارات سعید محبی 2 کتاب دیگر به نام «زندگانی چهارده معصوم» منتشر کرده است که در این میان کتاب «زندگانی حضرت امیر» به طور مجزا و کاملتر منتشر شده و کتاب زندگانی «حضرت زهرا» و «حضرت محمد» هنوز در دایرهالمعارف نوشته نشده است.
خانم محبی به مناسبت بیستمین سال شهادت سعید، کتاب مجموعه گفتههای حضرت علی به نام «حیات سعید» را هم منتشر کرده است.
بهترین کمک
خانم محبی از پذیرفتن کمک و حمایت خودداری میکند. او معتقد است بهترین کمک برای دایرهالمعارف تشیع خرید آن است، زیرا هم به حیات آن کمک میکند و هم باعث ترویج و توسعه فرهنگ شیعی در جامعه و در نهایت باعث بالا رفتن اطلاعات مردم از شیعه میشود. مجموعه دایرهالمعارف در حال حاضر 120 هزار تومان قیمت دارد و شامل 11 جلد است.