برای من که سالها در موسسه گلآقا کار می کردم و با بزرگان طنز در ارتباط مستقیم بودم؛ فهم طنز، فکاهه، مطایبه، هزل، هجو و انواع دیگر شوخی کار سختی نیست.
فضای موسسه گل آقا درآن سالها (اوایل دهه ی 70) با درک و درایت کیومرث صابری به عنوان مدیر مسئول، و ذوق و شعور نوابغی چون ابوالفضل زرویی، سیامک ظریفی و دهها هنرمند دیگر، دانشگاهی بود تا به جامعه خشک و بیش از حد جدی آن روزگار بفهماند ابزار طنز چقدر میتواند در بیان کاستیها و تلطیف فضا موثر باشد.
بارها بزرگان عرصه های مختلف (سیاسی ،ورزشی ،هنری ،...) را دیده بودم که با روی باز به دفتر موسسه میآمدند و از اینکه در فلان مطلب یا کاریکاتور سوژه طنزپردازان قرار گرفتهاند ابراز خرسندی و رضایت میکردند.
دکتر حسن حبیبی معاون اول رئیس جمهور وقت، دکتر ولایتی وزیر امور خارجه وقت و بسیاری دیگر از آن جملهاند. در آن مقطع زمانی حتی نمایشهای کمیک تلویزیون هم اگر چه در سطحی پایینتر از طنز مطبوعاتی به لحاظ کیفی قرار داشتند، اما بدون شک حداقل استانداردهای یک اثر کمدی را دارا بودند. و حتی در جای جای آنها میشد رگههایی از طنز فاخر را نیز یافت و از آن لذت برد. تهیه کنندهها و کارگردانانی چون بیژن بیرنگ، مسعود رسام، داریوش کاردان، بهروز بقایی، داریوش مودبیان.... از جمله هنرمندانی بودند و هستند که ابزار کمدی و طنز را میشناسند ،شرایط اجتماع را درک میکنند و از ان ابزاربه خوبی برای بیان نقطه نظراتشان بهره گرفته ومیگیرند.
این مقدمه را تنها به این دلیل نگاشتم تا پس از طرح نظراتم درباره سریالهای طنز جدید تلویزیون، متهم به عدم شناخت و درک طنز از سوی برخی حضرات نشوم!
اگر طنز پرداز، طرف اول و سوژه طنز، طرف دوم مقوله طنز تصور شوند، از نظر نگارنده، طرف اول مهمترین شرطی را که برای انتخاب طرف دوم طنز باید در نظر داشته باشد، توان و قدرت و جایگاه طرف دوم برای معرفی و دفاع از خودش است. به عبارت دیگر سوژه طنز در طول تاریخ و در طنز کلاسیک ایرانی همچون نمایشهای سیاه بازی از جایگاه و پایگاهی قوی برخوردار بوده و هست.
حاکمان، تاجران و افراد مشهور و بانفوذ، همواره هدف نقد طنز پردازان بوده و هستند. این مهم علاوه بر اینکه امکان خطا و انحراف قدرتمندان و صاحب منصبان را کاهش میداده ،بلکه با ایجاد شرایطی برابر برای هر دو طرف (طنزپرداز و سوژه طنز) به طرف دوم امکان دفاع از خود را هم میداده است.
برای مثال یک سیاستمدار که در طول هفته چندین بار در صدا و سیما سخنرانی میکند، اگر در برنامهای تلویزیونی یا رادیویی سوژه طنز قرار بگیرد، تعادل برقرار شده. چرا که در آن صورت، بیننده یا شنونده تمام لوازم یک قضاوت عادلانه را در اختیار خواهد داشت.
یک مثال ملموستر: علی دایی فوتبالیست مشهور، در طول هفته ساعتها در صفحهی تلویزیون دیده میشود، حرف میزند، مجریها از افتخاراتش میگویند، مفسرین فوتبال تواناییهایش را ذکر میکنند و... و شاید در ماه یک بار هم سوژه هجو یا طنز یک برنامه واقع شود.
در این مثال، از دید بنده همه چیز عادلانه است. بیننده تلویزیون هم قهرمان را با همهی تواناییهایش میبیند و هم نمایش طنز یا هجو را. اما من در این بخش نوشتهام به سوژههایی میپردازم که ناعادلانه و بیرحمانه هجو میشوند، در شرایطی که هیچ امکانی برای معرفی یا دفاع از خود ندارند.
بسیاری از ما،حداقل بخشهایی از سریال نوروز 87، با نام "مرد هزار چهره"را نگاه کردهایم، خیلی از ما هم محافل شبه روشنفکری مورد اشاره سریال را نیز دیدهایم، اما در این سریال یک اشکال وجود دارد که میتوان با طرح این پرسش آنرا دریافت:
در صداوسیما چند بار محافل و انجمنهای جدی و پر محتوای فرهنگی، هنری و ادبی به صورت گزارشهای مبسوط و مفصل نمایش داده شده؟ بینندگان غیر متخصص صدا و سیما چقدر از طریق تلویزیون امکان درک فضاهای واقعی انجمنهای هنری، ادبی گوناگون را داشتهاند؟ اگر پاسخ همان است که من میاندیشم (هیچ)، بنابر این نمایش سراسر هجو انجمنهای ادبی، حد اقل یک کج سلیقگی سطح پایین است وبس.
در مورد موسیقی وضع از این هم اسفناکتر است، اگر کارگردانان و تهیه کنندگان آثار تلویزیونی اندکی دغدغهی موسیقی، به عنوان یکی از مهمترین گونههای هنری را داشتند، در شرایطی که موسیقی در رسانه سختترین شرایط را سپری میکند (عدم نمایش ساز، نبود برنامههای تخصصی موسیقی و...) هیچگاه اجازه هجو این هنر شریف را در فیلمها و سریالهایشان به خود نمیدادند.
بطور قطع اگر حتی در هفته یک ساعت از تلویزیون ایران یک کنسرت رسمی و کاملا جدی، همراه با نمایش سازها پخش میشد من به هیچیک از بی مهریهای ذکر شده در بالا نمیپرداختم.
حال برای اینکه عمق فاجعه را به وضوح توصیف کنم مثالی دیگر میزنم: سریال سراسر هجو و هزل سه در چهار که تا اواسط هفته قبل، روزهای زوج از شبکه یک پخش میشد، مجموعهایست از رفتارها و گفتارهای طنزآمیز! که علاوه بر اوووووج هنر نویسندگی و کارگردانی!، لحظه لحظه آن سرشار از توانمندیهای بازیگران نخبه و بی نظیر است!.
در یکی از قسمتهای این مجموعه که چهارشنبه شب 9 مرداد ماه پخش شد، دو تن از پرسناژهای سریال از دست پلیس در یک کارگاه نانوایی مخفی شدند. صاحب کارگاه پس از کمی آشنایی با این دو نفر و در حال روشن کردن گاز پیک نیکی، گفت: من ساز میزنم! یکی از آن دو نفر گفت: بارک ا... ، چه سازی؟ صاحب کارگاه در حالی که با دو انگشت ادای کشیدن تریاک را تقلید میکرد و با دهن صدای آنرا تولید، گفت :من، ویلن میزنم داداش، ویلن !!!
گذشته از اینکه اصلاً چنین پلانی چقدر میتواند با مزه و خنده دار باشد یا اینکه چه پیام فرهنگی، انسانی و اجتمایی در آن نهفته که برای امثال من قابل درک نیست
سوال این است: در شرایطی که هنر مندان موسیقی امکان طرح و معرفی عادلانه خود و سازشان را ندارند و بیننده تلویزیون (بیهیچ توضیح و توجیهی) هیچگاه نوازنده و سازش را ندیده و نمیبیند، مترادف کردن نوازندگی ویلن با کشیدن تریاک، آنهم به این شکل سخیف و مبتذل چه معنی و مفهومی دارد.
بدون رودربایستی باید اعتراف کنم شخصاً نمیتوانم از نویسنده و کارگردان چنین سریالی که نیمی از آن به پس گردنی زدن هنرپیشگان به یکدیگر و بیان عبارات مبتذل میگذرد انتظار زیادی داشته باشم، اما به عنوان یک موزیسین فعال در ایران امیدوارم روزی بیاید که هر کاری را به کسی بسپارند که توان و درک و سواد و لیاقت وشعور و....آنرا داشته باشد و با وجود بزرگان عرصه طنز و تاًتر در این کشور مردم ما ناچار نباشند ساعتها به لمپنهایی نگاه کنند که همه هنرشان پس گردنی زدن به یکدیگر و توهین به دیگران است.