اینکه نوولی بنویسد که حداقل ارزش 2بار خواندن داشته باشد و دیگر اینکه در هنگام خواندن کتاب، این شانس را داشته باشیم که تصویری واضح از رخدادها هم در ذهنمان شکل بگیرد. کار «رابرت بیپارکر» در مقام یک جنایینویس بد نیست.
او در سال 2005 و در سپتامبر،داستان وسترن خود به نام «آپالوسا»(Appa loosa) را روانه بازار نشر کرد و کمی تا قسمتی کارش هم گرفت و فقط در فاصله 2سال از زمان انتشار کتاب، حقوق سینماییاش نیز خریداری شد. آنچه سالها پیش در سینمای وسترن ساخته میشد و کمکم به صورت قواعدی برای این ژانر درآمد حالا کمکم رنگ باخته به نظر میرسد؛ چرا که اصولا دیگر وسترنی نمیبینیم که سر کیفمان بیاورد و دلخوشمان کند که این ژانر نازنینمان هنوز نفس میکشد. «آپالوسا» در کتاب و در فیلم یک روایت دارد؛ روایتی تکراری، جسته و گریخته و غیر قابل دوستداشتن.
«آپالوسا» را میتوانید حتی روی همین DVD های پردهای ببینید و دریابید که نسخه با کیفیتاش هم تفاوتی با همتای پردهایاش ندارد. جنایینویس معروف یعنی رابرت بیپارکر میرود یک نوول در مایههای وسترن مینویسد که تنها یک کپی کشی صرف، آن هم از آثار سینمایی دهههای 40 و اواخر دهه 50 است. البته کپیکردن از یک فیلمنامه شاید مقبول باشد از این نظر که از یک متریالاصل، یک متریال قلابی تهیه شده که تا قبل از باز شدن و دیده شدن جلوه خوشایندی دارد اما کپیکردن از فیلمهای سینمایی وسترن 50 یا 60 سال پیش که کارهای قابل اعتنایی هم نبودند چه لطفی دارد.
قبل از اینکه سراغ «اد هریس» و «آپالوسا» برویم، این سؤال را بایدمطرح کرد که آخرین باری که یک وسترن پر حس و حال دیدید، کی بود؟ منظور دیدار با گذشتهها نیست؛ آنچه طی 10سال اخیر- اصلا 20 سال اخیر- دیدهاید، آیا راضیتان کرده؟ یا اصلا میتوانید یا حس و حالش را دارید که سر ضرب اسم 2 یا 3 تا از وسترنهایی که در این فاصله زمانی دیدهاید ذکر کنید؟ بله داستان، قسمت بدش اینجاست که ژانر وسترنی دیگر وجود ندارد؛ و آخرین بار ما با «قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل» (ساخته اندرو دومینیک نیوزلندی) کیف کردیم و یاد ژانر نازنینمان افتادیم.
حالا آپالوسا جلوی ماست؛ داستانی درباره رفاقتهای 2 مرد قانون در غرب در سال 1880؛ یکی مرید است به نام «اوورت هیچ» ( با بازی ویگو مورتنسن) و دیگری مراد است و رهبر به نام ویرجیلکول (با بازی اد هریس)؛ دوهمکاری که به نظافت علاقه وافری دارند و آنچه حس و احساس و قدرت و تخیل است را در طبق اخلاص میگذارند تا دو نفری بتوانند نظافت شهری را به سرانجام برسانند. البته ابزار این دو طی سالها همکاری در کار نظافت، جارو و سطل آب نبوده؛ آنها شهرهای غربی را از وجود بدیها و شرورها و کلهخرابها تمیز و نظافت میکنند.
آنکه مرید است معاون کلانتر است و نشان «بچ» کلانتری بر سینه مراد یعنی «ویرجیلکول» است. این دو پس از سالها همکاری با هم جذب شهری میشوند که اوضاع و احوالش چیزی شبیه مردمان روستایی در فیلم «هفت سامورایی» است. «ویرجیلکول» و «اوورت هیچ»توسط مزرعهداران و ساکنان شهر استخدام میشوند تا از آنها در برابر مزرعهدار کلان آن منطقه یعنی «رندال برک» کله خراب محافظت کنند.
تا اینجای کار 30 دقیقه وقت میبرد تا اوضاع و احوال شهر و 2 کاراکتر اساسی به تماشاگر معرفی شوند اما یک 20 دقیقه دیگر هم تحمل باید داشته باشید؛ چرا که 2 یا3 کاراکتر فرعی دیگر هم ماندهاند که بدون آنها «آپالوسا» چیزی کم خواهد داشت.
و مهمترین آنها خانم آلیسون فرنچ ( با بازی رنه زلوگر) است که اگرچه تازهواردی به شهر است اما چنان زیرک و هشیار است که میتواند در کسری از ثانیه کلانتر کول را دلباخته خود کند؛ کلانتری که طی سالهای عمرش هیچ زنی در زندگی او نبوده و در هیچ شهری اقامت طولانی نداشته. اما فیلم وسترن، شهردار هم میخواهد.
در «آپالوسا» با یک سخنگوی شهرداری طرفیم به نام آقای «فیل اوتسون» ( با بازی تیموتی اسپال) که به هر حال نقش اول را در جذب کلانتر و معاونش داشته. فقط چند تا نوچه خلافکار میماند که انصافا «آپالوسا» از این حیث کم ندارد، چرا که در دقایق میانی فیلم پای آنها هم به ماجرا باز میشود و از سوی رئیسشان یعنی همان مزرعهدار شیطان صفت «رندال برک» ( با بازی جرمی آیرونز) یک پیشمبارزه با کلانتر و معاونش برگزار میکنند که البته نتیجهاش آبکش شدن هر سه نفر است. بقیه فیلم به جدال آخر پرداخته و به شکلگیری رابطهای عاطفی؛ این تمام داستان «آپالوسا» است.
«اد هریس» در این فیلم، هم همکار فیلمنامهنویس است، هم کارگردان و تهیهکننده و هم بازیگر نقش اول و در واقع دومین کارگردانیاش پس از «پولاک» (2000) است.
قواعد ژانر در فیلمهای وسترن مشخصاند. این قواعد از لوکیشن گرفته تا طرز بیان دیالوگ نهادینه شدهاند. صحنههای تیراندازی، نماهای تعقیبوگریز و تمام اینها در آثار وسترن دارای شناسنامه هستند؛ از اینرو است که وقتی با چیزی به نام وسترن و عملا خالی از قواعد آن روبهرو میشویم میتوانیم مچ سازنده را بگیریم. در «آپالوسا» اگر کاراکترها هفتتیرها را از کمر باز کنند و مهمیزها را از پا، نشانهای از سینمای وسترن در فیلم باقی نمیماند؛ صحنههای درگیری اگرچه در فیلم وجود دارند اما هرگز به نتیجهای نمیرسند.
در فیلم وسترن اگر کشتار الزامی نیست اما حداقل تاخت یک اسب در مرتع کمترین انتظار است؛ فقدانهایی که در مقابل الفتهایی از جنس دیگر پوشانیده میشود. خانم فرنچ (همان خانم انگلیسی مآبی که کلانتر به او علاقهمند میشود و بعدها در هتل و کلیسا ارگ مینوازد) در حد یک سرآشپز حرفهای درس آشپزی میدهد و میتوانیم پای سیب سفارشی او را بعدا برای خود بپزیم؛ ظرافتهای زنانه. دیالوگهای خانمها با نمایش مسائل روزمره و عادی در یک شهر کوچک در غرب و حتی میانه سالهای 1880، همگی در این فیلم وسترن به چشم میآیند و سهم فوقالعاده بیشتری را به خود اختصاص میدهند تا صحنههای درگیری و سوسپانسی که قبل از درگیری همهجانبه در انتهای فیلم قرار است صورت بگیرد. ماجرا دست بر قضا خیلی خوب هم تمام میشود؛ هرچه عزاداری است سهم دارودسته «رندال برک» است و فقط عروسی به کوچه کلانتر میرسد.
بازیها اما واقعا روان است و نه کسی منحل و سرخورده دیده میشود و نه عصا قورتدادهها را میبینیم. آنچه هست و نیست در یک فیلم وسترن در آپالوسا شامل پختن و شستن و عاشق شدن است و به روزمرگیترین حالت.
خانم فرنچ شیرینیهایش را برای دهمینبار از توی فر در میآورد، سخنگوی شهر «فیل اولسون» دیالوگهای محافظهکارانهاش را میگوید، کلانتر «کول»پس از سالها بیابانگردی و دوری از جماعت قرار است در شهر ساکن شود و زن بگیردوکمک او، معاون وفادارش تقریبا خصوصیاتی مشابه با او دارد. نوچههای آقای مزرعهدار شیطانصفت هم کپی کمرنگ و پررنگ خود او هستند. زنهای شهر آپالوسا همگی، بدون کم و زیاد، کپی خانم فرنچ هستند. اصلا در وسترن «آپالوسا» همه کپی هم هستند و فیلم هم یک کپی وسترن است.