جهان جهان، اندیشناک و دلواپس، از جستن فروماند؛ زیرا زمان زمان و جستن بود نه جستن.
در آن شامگاه شگرف بود که آسمان یکسره در خون نشست و به یکبارگی سرخی گرفت. خورشید، شرمناک و زرد روی از آنچه در زمین رخ داده بود، چهره در خون میشست و در دریایی از خون شناور بود. خونی که بر خاک ریخت؛ اما زمان را رنگ زد و آسمان را. تا آینه را از زنگ بزداید و از نم بپیراید؛ از زنگ ننگ و از نم ستم. اگر آن خون بر خاک نمیریخت، زمان همواره در ننگ میماند و آسمان پیوسته در زنگ؛
آن خون زنگ زدای ننگ پیرای؛ آن خون خرم خدایی که از پاکترین و تابناکترین تن، بر تیرهترین خاک فروریخت؛ تنی همه جان و راه برده به جانان که کمترین تیرگی و خیرگی در آن نمانده بود؛ تنی یکسره پیراسته از آک (=عیب) و گسسته از خاک؛ تن فرزند خون؛ خونی همه شکوه و شگون؛ خدایانهترین خون: خون حسین - که درودهای خدای خون بر او باد! بر آن «خون خدای».
خرما آن خون که آسمان را رنگ زد! اما، از آن پیش، زمین را از پلیدی و پلشتی، از بیراهی و تباهی، از ددی و بدی شست. خارستان خاک، از این خون، نارستان شد و خزان جهان بهارستان.
چه شارستانها از آن در نینوا، آن شوره بوم تفته بینوا،رُست و چه نگارستانها! آری! خوشا آن خون که همه خرمی است! خرما آن سرخی که یکسره سبزی است! سرخترین خون که سبزترین نیز همان است: سرخترین سبز، سبزترین سرخ.
آن شامگاه فرجام روزی بود، از بام تا شام، سوگ و سوز؛ نیز آغاز شبی، از شام تا بام، فروغ و فروز؛ سوگی که هزاران سور از آن زاد و سوزی که هزاران روز بر آن بنیاد گرفت. روزی هژیر و پرداروگیر که هنگامهای سترگ برانگیخت؛ هنگامهای هنگامسوز که جاودانه انگیخته ماند و از ترک زمین و تارک زمان آویخته؛
هنگامهای که خامه(= قلم) به هر پایه روان و نوان باشد و به هر مایه بهایی و بهینه، آن توان را ندارد که داستان آن را برنگارد و به نامه درآورد. در آن روز، دهمین روز از ماه محرم سال شصتو یکم، خروشی از نای نینوا برآمد که هرگز از آن پس خاموشی نگرفت و در یاد روزگار، فراموشی.
زیرا آن خروش چنان سترگ و سهمگین بود که جهان را از خواب خرگوشی برانگیخت و برآورد؛ خروشی که در هرنای، نوایی نو دارد. ای شگفت! تا آن خون خدایانه در دشت نینوا بر میجوشد، این نای میخروشد. آن خون و این خروش خواب نوشین و نوش دوشین نامردمان در خویشتن گم و ستمگاران بدکردار و خیره رویان تیره خوی را برمیآشوبد و ستم رفتگان دل آشفته و ناامیدان بیگانه با نوید را بر آنان برمیشوراند.
جوشان خروشان، ایرانیان آن دوستداران شوریده خاندان، آن زاد مردان راد را که در جهانآزاد میخواهند زیست و به جان، آباد!