حدود 15 سال قبل، زمانی که اگنس واردا کارگردان قدیمی موج نو سینمای فرانسه در یک برنامه تلویزیونی با اسکات رادین، تهیهکننده مشهور سینما درمورد شرایط بازسازی فیلم مشهورش« کلئو از 5تا 7 »صحبت میکرد، تلاش داشت تا خود را یکی از طرفداران سیستم استودیویی آمریکا نشان دهد و حرفهایگری جاری در این سیستم را مهم قلمداد کند.
اما یک سال پس از پخش این برنامه مشخص شد که نسخه بازسازی شده هرگز به اکران نخواهد رسید چون همان سیستم حرفهای استودیویی اصرار کرد تا واردا قبل از آغاز فیلمبرداری، فیلمنامه نهایی را به رادین ارائه کند و واردا که هرگز عادت به فیلمسازی به این شیوه نداشت از خیر کار گذشته بود!
کلئو از 5 تا 7 یکی از فیلمهای شناخته شده موج نو سینمای فرانسه است که در اواخر دهه 1950 به دنیا معرفی شد، هرچند که در همان زمان نیز واردا با وجود حضور در بین کارگردانهای پیشرو موج نو، اصول کار را به شیوه خودش تعیین میکرد.
کورین مارچند در فیلم نقش یک خواننده را ایفا میکند که در انتظار نتیجه آزمایش برای تعیین میزان پیشرفت بیماری سرطان است. او تا مشخص شدن نتیجه آزمایش، به گشت در شهر پاریس مشغول میشود و طی همین مدت با سربازی جوان آشنا میشود.
واردا همچون فرانسوا تروفو، ژان لوک گدار و آلن رنه با این فیلم به جمع کارگردانان موج نو پیوست؛ کارگردانهایی که قصد داشتند بابرهم زدن شیوه روایی فیلمها سبک جدیدی از فیلمسازی را عرضه کنند. به عقیده گدار فیلم باید دارای یک شروع، میانه و پایان باشد اما لازم نیست که ترتیب زمانی حتما رعایت شود. برای مثال در فیلم واردا، کلئو به سینما میرود، برای خودش نوشیدنی سفارش میدهد یا از مغازه لباسفروشی خرید میکند ولی تماشاچی دلیل این کارها را تا مدت زیادی نمیداند و البته نکته هم همین است چراکه او به هر شیوهای وقتکشی میکند تا به زمان دریافت نتیجه آزمایش برسد.
با این وجود اگر امروز به شاهکار واردا نگاه کنیم نخستین نکته قابل بحث این است که قطعا این فیلم در زمان اکران الگوی چند فیلمساز دیگر بوده و کارگردان موفق شده اثری خارج از روند عادی فیلمسازی تولید کند.
اما 50 سال بعد و در دوره اکران فیلمهایی چون اره 5، شوالیه تاریکی یا حتی میلیونر زاغهنشین تماشای این فیلم همان احساس تماشای نقاشیهای قرن هجدهم و نوزدهم را به ما میدهد.
ایراد مهم موج نو از اینجا ناشی میشد که تنها یک موج سینمایی جاری 10 ساله بود که در دنیا حرف اول را میزد ولی حتی اگر مهمترین جریان سینمایی روزگار خودش هم محسوب میشد، دلیلی نمیشود که تمامی فیلمهای شاخص آن، بعد از گذشت 50 سال همچنان فیلمهای خوبی باشند و البته همه آن فیلمها هم از آزمون گذشت زمان سربلند بیرون نیامدند؛ هر چند که فیلمهای خوب آن دوره آن قدر بوده که هنوز هم موج نو را دورهای مهم در سینما بدانیم.
هیچکس هنوز هم در سال 2009 نمیتواند فیلمی بهتر از ژول و ژیم، 400 ضربه یا هیروشیما عشق من، بسازد یا فیلمی به سختی میتوان پیدا کرد که به اندازه از نفس افتاده تاثیرگذار باشد. دریک کلام از نفس افتاده موج نو نبود بلکه سونامیای بود که سینما را درنوردید.
موج نو پدیدهای منحصر به فرد بود که نمیتوانست دنبالهای داشته باشد و پس از اینکه کلود للوش باساخت یک مرد و یک زن تلاش کرد تا به شیوهای نو از تکنیکهای رنه و گدار استفاده کند و فیلم در اسکار نیز موفقیت چشمگیری به دست آورد، آمریکاییها دست به کار شدند و از همان تکنیکها بدون دارا بودن ذهنیت خلاق اروپایی استفاده کردند و از آن پس ما شاهد شاخصههای موجنو از عینکهای آفتابی و خشونت کنترل نشده تا جامپ کات و حضور راوی در فیلمها بودیم. این روزها استفاده بیمرز از خشونت -که گاهی در فیلمهای ژانر وحشت و اکشن تهوع آور است - و یا استفاده از نابازیگران درسینمای مستقل را مرهون موج نو هستیم که راه تازهای برای ساخت فیلمهای ارزان قیمت معرفی کرد اما در نهایت این راهنمایی به ساخت فیلمهای ارزان ولی بیارزش متعدد منتهی شد.
در اوج دوره موج نو 8 کارگردان بیش از سایرین شهرت داشتند و بهطور مداوم فیلم میساختند: تروفو، گدار، واردا، اریک رومر، رنه، ژاک دمی، ژاک ریوت و کلود شابرول که البته کمی بعد ژان پیر ملویل، لویی مال وکریس میکر هم به پیروی از سبک آنها پرداختند.
اما نکته قابل توجه در مورد این کارگردانها عدموجود اشتراک فلسفی، سیاسی یا هنری در بین آنهاست. همه آنها در کنار هم دورهای تازه را در سینمای پس از جنگ فرانسه آغاز کردند. تروفو از تمامی تکنیکها برای روایت داستانهای زیبا و در عین حال تاثر برانگیز در باره روابط ناموفق استفاده میکرد و در مقابل اریک رومر فردی اخلاقگرا بود. نگاه واردا به سینما شخصی و تا حدی فمینیستی بود و شابرول که کار خود را به شکل جدی با فیلم «سرژ خوب» درسال 1958 آغاز کرد تلاش کرد تا نسخههای فرانسوی فیلمهای هیچکاک را عرضه کند.
اما مارکر و ریوت، فیلمسازانی رادیکال بودند که تلاش کردند دیدگاه تماشاگران را برای همیشه نسبت به سینما تغییر دهند ولی این تلاش آنها فقط برای مدت کوتاهی نتیجه بخش بود.
نکته مهم دیگر در اکثر فیلمهای موج نو عدمحضور هنرپیشگان شناخته شده بود چرا که اصولا داستان این فیلمها ستاره محور نبود اما در مقابل اگر کسی این روزها قصد تماشای فیلمهای مشهور این ژانر را داشته و اطلاعات اندکی در مورد تاریخ سینما داشته باشد شاید برای درک آن به مشکل برخورد کند چرا که اکثر آنها به فیلمهای دیگر یا در مواردی به فیلمهای موج نو اشاره دارند و برای درک جریان نیاز به کسب اطلاعات در مورد این فیلمهاست.
با این وجود شاید تماشای فیلم پیر و خله از گدار (1956) پس از 44 سال همچنان لذت بخش باشد ولی قطعا کمتر کسی است که بتواند نظر مشابهی را پس از تماشای نشانه لئو - یکی از تاثیر گذارترین فیلمهای موج نو دردهه 1950 - داشته باشد.
پس از گذشت بیش از 50 سال از آغاز موج نو به جرات میتوان آثار تروفو را بهعنوان ماندگارترین آثار این جریان معرفی کرد و دلیل این امر موفقیت تروفو در روایت داستانهایش با استفاده از تکنیکهای نوین سینمایی است؛ داستانهایی که از ابتدای خلق بشر وجود داشتهاند؛ زن و مردی که یکدیگر را درک نمیکنند، افرادی که به هنگام بزرگسالی جراحات روحی دوران کودکی را به همراه دارند و یا اینکه دوست داشتن فردی منجر به احساس متقابل او نخواهد شد. گدار فیلمهایش را با استفاده از ذهنش میساخت اما تروفو آثارش را با تکیه بر احساسش کارگردانی میکرد.
این موضوع باعث شده تا بازسازی فیلمهای شاخص این دوره نتواند علاقهمندان به این ژانر را راضی کند و برای مثال بازسازی فیلم ژول و رژیم توسط پل مازورسکی تحت عنوان ویلی و فیل در دهه 1980 یک فاجعه کامل بود و نشان داد اگر قرار است بازسازی در این ژانر صورت گیرد بهتر است که کار به فرانسویها سپرده شود.
گاردین - 2 آوریل 2009