اصولا شخصیت علمی استادمطهری از ابعاد گوناگونی برخوردار بوده است؛ او از یک سو در سنت حوزههای علمیه و در مقام یک روحانی مسلمان نواندیش به نیازهای عصری در ارتباط با دین توجه دارد و از دیگر سو، بهخوبی آگاه است که هر نوع دغدغه نسبت به این امر نیازمند روششناسی جدید، تحول در نحوه نگرش حوزهها و آشنایی با مسائل نوپدید در حوزه علوم انسانی است. از اینروست که او با فلسفه- نه لزوما فلسفه اسلامی در مفهوم کلاسیک آن- با نگاهی تحولخواه رو بهرو میشود و نیز از همین جهت است که وی در مقام یک عالم دینی همزمان به علومی چون جامعهشناسی، اقتصاد، فلسفه و منطق نیز توجه دارد.
حاصل این توجه نگارش کتابهایی است در حوزه مسائل نوپدیدی که جامعه اسلامی و معارف دینی با آن دستبه گریباناند. به هر حال، چنان که اشاره شد، مباحث اخلاقی چه به گونه نظری و چه عملی و همراه با چشماندازی دینی- کلامی و فلسفی در آثار استادمطهری قابل ردیابی است. استادمطهری از یک سو نظریه فطرت و «من عِلوی» را بنیاننظری مبحث اخلاق خود قرار میدهد و از دیگر سو، برجنبههای کاربردی و حرفهای اخلاق نیز نظر دارد. مطلب حاضر گفتوگویی است با دکتر احد فرامرز قراملکی؛ دراینباره.
لازم به یادآوری است که از دکتر قراملکی تاکنون چندین کتاب درباره اندیشههای استاد مطهری به چاپ رسیده است. این گفتوگو را با هم میخوانیم.
- یکی از مباحث پردامنه و مهمی که امروزه توجه اندیشمندان و پژوهشگران رشتههای مختلف انسانی را همزمان به خود جلب کرده، مبحث «اخلاق» است. بر اثر گسترش و پیچیدگی زندگی انسان معاصر، روزبهروز بر ابعاد مبحث «اخلاق» افزوده میشود و رشتههای گوناگونی در ذیل آن شکل میگیرد؛ از اخلاق محیطزیست و اخلاق زیستی گرفته تا اخلاق حرفهای. با این حال به نظر میرسد که «اخلاق» تنها چیزی باشد که بشریت- دستکم- در کلیات آن اجماع دارد. از سوی دیگر «اخلاق» از مبانی دینی – کلامی و فلسفی تغذیه میکند. با ذکر این مقدمه، استاد مطهری هم به عنوان اندیشمندی که به نوعی دلمشغول مسائل معاصر ایران و جهان بوده در آثار خود به مباحث اخلاقی از طریق مبانی یادشده پرداخته است. گرچه آثار مستقل وی در این موضوع، بسیار اندک است اما نگاه خاص وی به این مبحث را میتوان در جایجای آثارش پی گرفت. با این حال، بفرمایید که نزد استاد مطهری «اخلاق» چه جایگاهی داشته و آیا وی قائل به تفکیک مبانی دینی – کلامی و فلسفی آن بود یا به آمیزهای از آنها میاندیشید؟
استادمطهری در درجه اول فیلسوف متصلب و ژرفنگری است که به دلیل گرایشهای دینی در کسوت یک عالم دینی زندگانی علمی خود را ادامه داده است. الگویی که در ذهن وی از یک عالم دینی بوده، هویتی واسطهای بین وحی و مخاطبان وحی است. او در واقع سعی میکرده برای مخاطبان امروزی وحی بتواند، آن را به نحو موجه، مقبول و کارآمد در اختیار بگذارد. از حیث اینکه میبایست آموزههای وحی را در اختیار قرار میداد به مباحث فلسفی و منطقی در همه حوزههای دینی سوق مییافت؛ اما از آن طرف هم که دین را میبایست به نحوی کارآمد در اختیار مخاطبان قرار میداد، به گرهگشایی دین در حل معضلات فردی و اجتماعی میپرداخت.
یکی از زمینههایی که از نظر استاد، بخش بزرگی از آموزههای دینی را به خود اختصاص داده اخلاق است. استاد مطهری به عنوان واسط بین وحی و مخاطب از طرفی، نیاز به اخلاق را نیازی بسیار مبرم و مهم در جهان امروز مییابد و از طرفی دیگر به جایگاه راهبردی اخلاق در آموزههای دینی به خوبی واقف است.
روایت معروف «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»، برای استاد جهتگیری اصلی دعوت پیامبر(ص) را نشان میدهد؛ بنابراین او به عنوان عالم دینی وظیفه خود میدانست که رسالت اخلاقی وحی را به نحوی موجه و کارآمد در دنیای امروز عرضه کند. از آن حیث که رسالت اخلاقی باید موجه عرضه شود، استاد به تاملات فلسفی در حوزه اخلاق روی آورد.
- سخن گفتن از مبانی اخلاقی استاد مطهری بدون در نظر گرفتن تاثیر آرای اخلاقی علامه طباطبایی بر او ممکن نیست. آیا او بنا به نظریه «ادراکات اعتباری» علامه، اخلاق را امری اعتباری و نسبی میدانست؟
علامه طباطبایی در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم به وضوح نشان میدهد که اخلاقیات اموری اعتباریاند. استاد مطهری هم سخت زیر تاثیر این مبانی است؛ اما در ضمن هم میخواهد جاودانگی اخلاق را اثبات فلسفی کند؛ اما چگونه میتواند جاودانگی اخلاق را با مبنای استاد خود (علامه طباطبایی) سازگار کند؟ از این رو، گامی فراتر مینهد؛ یعنی
به جای آنکه نظریه فلسفی استاد را رد کند یا در بست بپذیرد، در واقع آن را بازسازی میکند. در نظریه علامه طباطبایی، ارجاع اخلاق به اعتبار«من» است. استاد مطهری مفهوم «من» را ژرفنگرانهتر تحلیل میکند و «من علوی» و «من سفلی» را از هم جدا میکند. او با این تمایز بخشی، از طرفی نظریه هیوم و نیز علامه را میپذیرد و از طرفی هم، راه را برای جاودانگی اخلاق هموار میسازد. باید اعتراف کنم که دیدگاههای فلسفی استاد مطهری آن گونه که باید، شناخته نشده است. او 2 نوع اخلاقیات را از یکدیگر تفکیک میکند؛ اخلاقیات برخاسته از «من سفلی» و اخلاقیات برخاسته از «من علوی». وی نظریه فطرت را در تبیین «من علوی» به میان میکشد تا جاودانگی و جهانشمولی اخلاق را نشان دهد.
در کتاب «استاد مطهری و کلام جدید» توضیح دادهام که غالبا از نظریه فطرت استاد مطهری قرائت ارسطویی شده و با همین قرائت هم مورد نقد قرار گرفته است. در حالی که نظریه فطرت به گونهای دیگر هم قابل قرائت است. حاصل این قرائت نو این است که انسان
تجربه شده تاریخی در ارزشهای اخلاقی اجماع استثناناپذیری دارد و این مهم را میتوان گرایش فطری بشر دانست.
- چرا و چگونه از «فطرت» که یک مفهوم شناخته شده قرآنی در معنای زمینه مشترک، اصیل و خداییای است که انسانها بر بنیان آن آفریده شدهاند، تعبیری تاریخی میکنید؟ اگر چنین باشد، این «فطرت» دستخوش تبدل و تحولهای تاریخی قرار میگیرد؛ حال آنکه در مفهومشناسی کلاسیک از «فطرت»، «فطرت» امری گوهرین و ثابت پنداشته شده و از این جهت، با نظریات افلاطون و ارسطو درباره «مثل»، «ذات» و «ماهیت» قابل انطباق است. آیا استادمطهری، با این تعبیر جدیدی که از فطرت آوردید، روششناسی و نگاه جدیدی به مسئله «اخلاق» گشود؟
استاد مطهری از موضع یک عالم دینی که باید جاودانگی و جهانشمولی اخلاق را تامین کند، به بحث میپردازد، نه به عنوان فیلسوفی که به همه مباحث فلسفه اخلاق نظر دارد. در واقع، در میان مباحث فلسفه اخلاق، قضیه جهانشمولی و جاودانگی اخلاق در درجه اول اهمیت برای او محسوب میشوند. درست به همین دلیل، به جای طرح نسبیت و مطلق بودن در حوزه اخلاق، از جاودانگی اخلاق سخن میگوید. در واقع، او آشکارا نسبی و مطلق بودن اخلاق را به نحوی کنار میگذارد و در عوض آن، جاودانگی و جهانشمولی اخلاق را مطرح میکند و اتفاقا مبانی فلسفی آن را از قرآن اخذ میکند؛ بنابراین، او تصریح میکند که «فطرت» ما در همه معارف اسلامی است. این خود، یک تلاش فلسفی برای نشان دادن جاودانگی اخلاق است.
- اشاره کردید که استاد در حوزه اخلاق، دغدغه کارآمدی نظام اخلاق اسلامی را دارد. آیا میتوان گفتکه وی از این طریق به گسترش اخلاق حرفهای نظر داشته است؟
اتفاقا این دغدغه استاد در دیگر دانشمندان مسلمان وجود ندارد یا کمتر دیده میشود. درست به همین دلیل، اخلاق کاربردی در آثار وی جایگاه ویژهای دارد. او در مبحث اخلاق کاربردی به این پرسش میپردازد که چگونه میتوان در رفتار ارتباطی درون شخصی و برون شخصی، اخلاقی عمل کرد؟ البته استاد از این 2اصطلاح بهره نمیگیرد، اما این تمایز را آورده است به این شکل که در جایی میگوید«من در ارتباط با خودم چگونه اخلاقیام؟»
- در اینجا این پرسش پیش میآید که ملاک درستی یا نادرستی یا نیک (حسن) و بد(قبح) یک فعل اخلاقی از نظر استاد مطهری چیست؟ از کجا میتوان اعتبار کرد که فعلی اخلاقی است یا غیر اخلاقی؟ آیا از خلال تجربههای انباشته تاریخی پرفراز و نشیب بشر میتوان آن را اعتبار کرد یا از منابع ثابت دینی و یا ترکیبی از همه؟
ملاکی که استاد برای اخلاقی بودن یک عمل جستوجو میکند، ملاک کاربردی است. استادمطهری، در بحث نظری اخلاق، مفهوم«فطرت» را ملاک اخلاق قرار میداد و آن را سنجه نظری حسن و قبح اخلاقی میدانست. اما وی به این اندازه بسنده نمیکند و به این قانع نمیشود که از اخلاق صرفا تبیینی فلسفی ارائه کند؛ از اینرو که اخلاق، برای تحقق در جامعه است. تمایز عالم دینی با فیلسوف اخلاق در این است که عالم دینی به اخلاق کاربردی توجه دارد. در اخلاق کاربردی باید ملاکهای عملیاتی نشان داده شوند؛ ملاکهایی که به ما بگویند، در یک وضعیت خاص، فلان رفتار ما با فلان شخص، اخلاقی هست یا نه! در پاسخ به این سوال در آثار استاد یک تمایز مهم را شاهد هستیم؛ تمایز میان رفتار اخلاقی من با خودم و رفتار اخلاقی من با دیگران. استاد در رفتار اخلاقی من با دیگران، خیررسانی را ملاک میداند.
به این معنا که من در ارتباط با دیگران اخلاقیام، مشروط به آنکه خیری به دیگران برسانم، مثلا اگر من در شغل خبرنگاری خودم، برای شهروندان موجب خیر باشم، اخلاقی عمل کردهام. این ملاک نسبت به برخی از ملاکها حداکثری است؛ مثلا خیلی از دانشمندان اخلاق، رعایت حقوق دیگران را ملاک میدانند. البته این رعایت حقوق دیگران، ملاک درستی است و استاد مطهری هم آن را میپذیرد؛ اما آن را حداقل میداند و اخلاقیبودن را در سطحی فراتر از آن تلقی میکند. در اینجا برای روشنتر شدن موضوع، یک مثال عملیاتی میزنم: وقتی گفته میشود؛ احترام به دیگران، عملی اخلاقی است، اگر ملاک حداقلی را مبنا قرار دهیم، احترام؛ یعنی خودداری از توهین؛ اما اگر ملاک حداکثری را پیشرو قرار دهیم، احترام، انتقال احساس ارزشمندی به طرف مقابل معنا میدهد. اگر این دو را با هم مقایسه کنیم، در مییابیم که یکی درجه پایین را دارد و دیگری درجه بالا را. علت امر این است که اساسا اخلاق، ذو مراتب است.
بین پایینترین مرتبه که فروتر از آن ضداخلاق است با مرتبه بالافاصلهای هست. استاد مطهری در رفتار ارتباطی من با خودم نیز اخلاق را مطرح میکند. این امر مهمی است؛ زیرا اگر من با خودم اخلاقی نباشم، چگونه میتوانم با دیگران اخلاقی باشم؟ مثلا اگر من نتوانم حافظ حریم خصوصی خود باشم، چگونه میتوانم حریم خصوصی دیگران را پاس بدارم؟ ملاک عملیاتی اخلاق در رفتار من با خودم، اعتدال در خواستهها و تمایلات نفسانی است.به هر حال، آثار استاد مطهری در اخلاق محیطزیست، اخلاق حرفهای و مشاغل، اخلاق دشمنی، اخلاق تبلیغ دین مباحثی دارد؛حتی در خصوص اخلاق مداحی و روضهخوانی.
- تمایزی که استاد مطهری بین «من علوی» و «من سفلی» قائل میشود و این دو «من» را مبنای سنجش نیک و بدکردارهای اخلاقی قرار میدهد، با چه سازوکار و ملاکی قابل تعیین و شناخت است. آیا میتوان به یک اجماع بیناذهنی، مشترک و بشری برسر نحوه تشخیص آن رسید یا اصلا از نسبیتی لگامگسیخته و خودمحورانه سر برمیآورد؟
بیتردید این تمایز استاد مابین «من علوی» و «من سفلی» پیشگیری از در غلتیدن به نسبیت اخلاقی است؛ اما او به این مطلب هوشیار است که آیا برای تمایز این دو، شاخص عینی و جهانشمولی داریم؟ اگر بخواهم بیان استاد مطهری را به زبان امروزین بیاورم، این میشود که باید میان شخص و فرد تمایز قائل شد. «من شخص» در واقع «من» توأم با خصوصیات مشخصهای من است، مثلا اینکه من آذریام، پدرم فلانی بوده و... .تمام این چیزها شخصیت مرا میسازند، اما فردیت من سوای اینهاست. فردیت من مجرد از این تعینات است و انسانها در فردیت خود مشترک و در آنچه به شخص بودن مربوط است، متفاوت هستند. بنابراین وقتی از «من علوی» حرف میزنیم، فردیتی را در نظر داریم که مشترک همه انسانهاست که حکمای ما آن را حقیقت نوعیه انسانی میگفتند؛ یعنی انسانیت ما.آنها معتقد بودند که حقیقت هر نوعی، فصل اخیر آن است؛ یعنی آخرین فصلی است که این نوع یافته است. در واقع، حقیقت نوع انسان را هم ناطقیت؛ یعنی دستیابی به عقل نظری و عملی میدانستند. به ظاهر، استاد مطهری به همین گفتمان متعلق است، اما میتوان نظریه «من علوی» وی را در گفتمان «وجودینگر» نیز تفسیر کرد.
به این معنا که من علوی راز و نیازهای وجودی ماست که ژرفتر از نیازهای جسمانی، روانی و سایر تعینات اجتماعی است. در این تفسیر الف خوب است؛ یعنی من الف را میخواهم؛ اما این «من» متکثر و متغایر نیست بلکه در واقع ساحت وجودی من است که انسانهای تجربه شده تاریخی هم در این راز و نیازهای وجودی مشترک هستند. به دیگر سخن میتوان نشان داد که گرایشهای «من علوی» مورد اجماع بشرند و جالب اینجاست که در تاریخ تجربهای به نام بیانیه اخلاق جهانی رخ نموده است. همه این بیانیهها به بعد از شهادت استاد متعلق هستند، به گونهای که استاد مطهری هیچ کدام را ندیده است اما بین این بیانیههای اخلاق جهانی و ارزشهای فطری استاد مطهری جز در یک مورد کاملا مطابقت وجود دارد.
- میتوانید بگویید که کدام لحظه، رخداد و تجربه یا تجربیات مشخص تاریخی این اجماع اخلاقی (بشر) را شکل داده است، آیا مثلا از ستم و ستمدیدگی انسانها در این ارتباط میتوان سخن گفت؟
تجارب بشر به صورت مستند در حافظه تاریخی حک شده است. مروری بر این حافظه 2چیز متمایز را نشان میدهد: اول؛ انسانها به لحاظ گرایش و به لحاظ دیدگاه، اصول اخلاقی واحدی را به نحو اجماعی ستودهاند اما نکته دوم این است که این تجارب حکایت از کارنامه اخلاقی انسان ندارند و کارنامه سیاهی را از ظلم، ستم، اجحاف و حقکشی پر کرده است. مسلم است که به لحاظ منطقی نمیتوان این دو را به جای یکدیگر استفاده کرد. به این معنا که من نباید بگویم چون عدهای از شهروندان ولو اکثر آنها، اخلاق را رعایت نمیکنند، پس گرایش و دیدگاه واحد اخلاقی ندارند.
رفتار غیراخلاقی تبیین دیگری دارد. در اینجا مثالی میزنم: به مدیران سازمانهای کسبوکار توصیه میشود که ما ایرانیان اگر هم جاهایی اخلاقی عمل نمیکنیم اما همیشه اخلاق را میستاییم و از کاسبکار اخلاقی، استقبال میکنیم و به کسی که در تحویل کالا یا ارائه خدمات با ما اخلاقی رفتار میکند، انعام هم میدهیم. البته ممکن است بین گرایشها و رفتارها فاصله باشد. این سخن در مقیاس جهانی هم درست است؛ یعنی کسی که اجحاف میکند، ستم را نمیستاید بلکه در عین اینکه عدالت را میستاید و به واسطه محرکها و سائقههای دیگر، از عدالت دوری میگزیند.
به هر روی در پایان این نکته را دوباره گوشزد میکنم که آثار استاد مطهری از حیث چگونگی طرح مباحث اخلاقی و اهمیت آن برای جامعه ما کندوکاو نشدهاند و از این جهت غفلت بزرگی نصیب ما شده است. با این حال بر این نظرم که جستوجو در این آثار ما را با غنای زیادی از مفاهیم و مباحثی از این دست رویارو میگرداند. به نظرم اگر استاد مطهری هماکنون زنده بود، بیتردید در اخلاق به بحثهای جدیدی روی میآورد؛ به ویژه به مبحث اخلاق در رقابتهای سیاسی که ضرورت امروز ماست.