سه‌شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۹ - ۰۸:۴۲
۰ نفر

فاطمه غفاری: به نظر، کارگر شهرداری بود ولی لباسش آبی بود نه نارنجی. چند روزی بود افراد خانواده او را می‌دیدند که کوچه را جارو می‌کند.

 تعجب هم کرده بودند که چرا لباسش آبی است نه نارنجی؛ کارگران شهرداری که معمولا لباس نارنجی می‌پوشیدند! مهدی از ماشین و از صندلی کنار بابا پیاده شده بود و داشت دو لنگه در خانه را پشت سر بابا می‌بست که چشمش به او افتاد، همان کارگر هر روزی بود، داشت می‌آمد سمت ماشین. پاکت‌نامه‌ای هم دستش بود که به سمت بابا گرفته بود. مهدی دید بابا همانطور که پشت فرمان نشسته، در ماشین را باز کرد.

همه اینها آن‌قدر عادی بود که مهدی اعتنا نکرد و حواسش را جمع کارخودش کرد. بارها چنین صحنه‌هایی دیده بود. نامه می‌آوردند و به بابا می‌دادند که به کارشان رسیدگی کند. خم شد چفت‌پادری خانه را پایین بیندازد که صدای شلیک گلوله را شنید. وحشت زده سربلند کرد، بابا غرق‌خون پشت فرمان ماشین افتاده بود و کارگر ناشناس داشت به سمت پایین کوچه فرار می‌کرد. صبح روز 21فروردین 78، روزنامه‌ها نوشتند: سرتیپ علی‌صیادشیرازی، جانشین ستادکل نیروهای مسلح، وقتی با ماشین همراه با پسرش از خانه خارج می‌شد، هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.

علی سال1323 در شهر دره‌گز به دنیا آمد. دره‌گز از شهرهای استان خراسان‌شمالی فعلی است. او پسر اول یک خانواده 10نفری بود؛ با 6برادر و 2خواهر. هنوز یک ساله بود که خانواده‌اش به مشهد مهاجرت کردند. علی کوچک چندبار به سختی مریض شد. بارآخر تا دم‌مرگ رفت و آنطور که مادرش می‌گفت، باتوسل به امام‌هشتم نجات پیدا کرد. هم این و هم شخصیت متفاوت علی بعدها باعث شد برادرها و خواهرها احترام خاصی برایش قائل باشند و طور دیگری دوستش داشته باشند.

پدرش نظامی بود؛ به قول قدیمی‌ها امنیه بود. دیسیپلین نظامی پدر، علی را مجذوب خودش کرده بود، به شوق افسر شدن سخت و جدی درس می‌خواند. بالاخره هم با رتبه بالا در دانشکده افسری قبول شد و به تهران آمد. آن وقت‌ها دیگر پدرش بازنشسته شده بود.

همین هم بود که تا علی درجه سروانی‌اش را بگیرد، وقتی از این شهر به آن شهر منتقل می‌شد زود خانه اجاره می‌کرد و خانواده را همراه خودش می‌برد. همراهی همیشگی‌اش با خانواده از سرگرمی‌های معمول آن وقت‌ها دور نگهش می‌داشت، همین، از بقیه همدوره‌ها متمایزش کرده بود. آن وقت‌ها  تعداد نظامیانی که مذهبی باشند و همراهی با خانواده را به مهمانی‌های باشگاه افسران ترجیح بدهند خیلی زیاد نبود.

علی به سرعت پیشرفت می‌کرد، سال 51 برای گذراندن دوره آموزش هواسنجی بالستیک در آمریکا انتخاب شد. زمانی که برگشت در حالی‌که هنوز سروان بود، استاد نقشه‌خوانی مرکز آموزش توپخانه شد، بعد هم با دختر عمویش ازدواج کرد و دختردار شد. معمول نبود که افسری بارسته توپخانه دوره رنجری ببیند اما علی هم دوره چتربازی و هم رنجری را با موفقیت پشت سرگذاشت. ارتشی‌ها این را به حساب شجاعت و پشتکارش می‌گذاشتند.

کم‌کم مخالفت‌ها با رژیم شاه اوج گرفت. علی هم وارد فعالیت‌های ضدرژیم شد. آن هم در ارتش که جدا از ساواک، سایه سنگین ضد اطلاعات را هم بالای سر خودش می‌دید.

گروه‌های سه نفره‌ای تشکیل داده بود که همدیگر را نمی‌شناختند و فقط خودش حلقه اتصال این گروه‌ها بود. هرکدام از اعضای این گروه‌های سه نفره، خودشان تیم‌های دیگری در شهرهای مختلف درست می‌کردند. قیام مردم قم در دی 56 که شروع شد در ارتش شاه هم افسران و درجه‌دارهای زیادی بودند که علیه شاه مبارزه مخفیانه می‌کردند؛ یک سال زودتر از 19بهمن 57 که ارتش همبستگی‌اش را با انقلاب مردم ایران رسما اعلام کرد.
روزهای اول پیروزی انقلاب اوضاع هنوز تحت کنترل نبود.

هر گروهی برای خودش راه‌افتاده بود و بی‌حساب و کتاب از هرجایی می‌توانست اسلحه ‌گیر بیاورد. اما مرکز توپخانه اصفهان و اسلحه‌خانه آن از جاهایی بود که با تدبیر علی و دوستانش از خطر غارت محفوظ ماند. گروه‌هایی مثل مجاهدین خلق، دمکرات‌ها و فداییان خلق جزو همان گروه‌هایی بودند که از به هم ریختگی اوضاع استفاده کردند و با غارت پادگان‌ها مسلح شدند.

شورش‌ها شروع شده بود: گرگان، گنبد، گیلان، کردستان، سیستان و چند جای دیگر. اما در کردستان اوضاع از بقیه جاها بدتر بود. دولت موقت هنوز توان کنترل ناآرامی‌ها را نداشت و همین اوضاع را وخیم‌تر می‌کرد. علی همراه یک گروه به کردستان رفت. با ورود آنها به کردستان، روند مبارزه با ضدانقلاب هم منظم شد و سرعت گرفت.

اما پیشرفت سریع علی با برکناری ناگهانی‌اش از فرماندهی منطقه شمالغرب، متوقف شد بنی‌صدر، رئیس‌جمهوری و فرمانده کل قوای وقت او را از کار برکنار و خلع درجه کرد. وقتی بنی‌صدر عزل شد با فرمان امام صیاد دوباره به منطقه برگشت و در مدت یک سال با همکاری ارتش و سپاه و پیشمرگان کرد مسلمان، تمام شهرهای کردستان‌آزاد شدند.

جنگ که شروع شد هنوز غائله کردستان تمام نشده بود. از شهریور 59 تا خرداد 60 که علی خلع درجه شد و از کردستان دورماند، هم و غم‌اش شد آموزش بچه‌های سپاه پاسداران، کلاس درست کرده بود و به آنها آموزش نظامی می‌داد.

در مهرماه 60 هواپیمای حامل یک گروه از فرماندهان عالی‌رتبه جنگ در تپه‌های کهریزک سقوط کرد. مسئولان علی را برای فرماندهی نیروی زمینی انتخاب کردند چون سابقه خوبی در هماهنگی و پیوند دادن ارتشی‌ها و پاسدارها داشت. اولین کاری که کرد تشکیل ستاد مشترک ارتش و سپاه بود؛ درست مثل وقتی که در کردستان بود. حمله‌هایی که با همکاری و هماهنگی ارتش و سپاه بین ماه‌های آذر 60 تا خرداد 61 انجام شدند بهترین و موفق‌ترین عملیات تمام 8‌سال جنگ بودند؛ طریق‌القدس، فتح‌المبین و بیت‌المقدس.

در جبهه  جنوب،‌ارتش عراق تا مرز عقب رانده شد و مهم‌تر از همه اینکه خرمشهر آزاد شد. بعد از جنگ، وقتی ستاد کل نیروهای مسلح تشکیل شد، علی را برای معاونت بازرسی این ستاد انتخاب کردند. بازرسان ستاد خاطره‌های شیرینی از دقت و سرعت عمل علی در ماموریت‌های بازرسی دارند.

سال74 علی هیات معارف جنگ را راه انداخت. رزمنده‌ها، افسران و سرداران سپاه دانشجویان دانشکده افسری را به مناطق غرب و جنوب می‌بردند و خاطراتشان را از کردستان و جنگ برای دانشجوها تعریف می‌کردند. هیچ چیز برای دانشجوها مفیدتر و بهتر از شنیدن تجربیات عملی فرماندهانشان در جنگ نبود.

10‌سال از پایان جنگ گذشته بود و علی هنوز مثل کسی که درست وسط معرکه باشد نمی‌خواست به خودش بقبولاند که دیگر نه جنگی هست و نه شهادتی؛ شهادت هم خیلی منتظرش نگذاشت و به او رسید، اگرچه وسط شهر و کیلومترها دور از خاکریز و توپ و ترکش.

حالا جز خاطرات جنگ، دوستان علی از خاطرات مردی می‌گویند که «زندگی و مرگش حجت را بر تمام فرماندهان، افسران و سربازان نیروهای مسلح ایران تمام کرده است».

کد خبر 104429

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دفاع-امنیت

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز