حسن نامدار: وقتی طلب در دلت باشد و شوق سیاحت و زیارت در فکر و ذکرت، توان برایت نمی‌ماند تا از خود بردباری نشان دهی.

جاده شیراز - اصفهان


 مخصوصا وقتی که مکان، دو شهر زیبا باشد و قطب گردشگری. بار سفر می‌بندی و به جاده‌ای می‌رانی که پس از عبور از چند شهر به اصفهان یا به کلامی دیگر به نصف جهان ختم می‌شود. دست مهندسان، کارگران و بانیان راهسازی درد نکند. می‌توانی با سرعت مجاز بتازی و هر وقت خسته راه شدی در مجتمع‌هایی که یکی دو تا نیستند و مخصوص استراحت و خستگی پا درکردن هستند توقفی کنی تا هم به خودت هم به خودرویت فرصت نفسی تازه کردن بدهی.

به اصفهان می‌رسی، دنبال هتلی می‌گردی که مروارید باشد، غلتان باشد و ارزان هم باشد. پیدا می‌کنی. هتل
چهار ستاره‌ است. مطمئن از اینکه از امکانات خوبی برخوردار است وارد می‌شوی و اتاقی می‌گیری. درباره پارکینگ هتل می‌پرسی و معلوم می‌شود میدان اسبی را باید دور بزنی تا آن را بیابی. اتاق‌هایش یا کنار خیابانند یا دور یک حیاط خلوت که سقفش پوشیده است. برای فرار از هیاهوی خیابان به اتاق کنار حیاط خلوت رضایت می‌دهی. پا که در آن می‌گذاری کهنه‌سازه رنگ‌ولعاب زده‌ای است که به جای حجله دلگشا قالب کرده‌اند.

بدون هیچ یک از مشخصات هتل چهارستاره، مخصوصا اگر در چند جا غیر از موطن‌ات این نوع اتراقگاه‌ها را دیده باشی. خیلی خدا را شکر می‌کنی که نه خواستی خست به خرج دهی و 3 یا2 ستاره را انتخاب کنی. هوای اتاق سنگین است، پنجره را باز می‌کنی تا هوای تازه‌ای وارد شود اما آب از آب تکان نمی‌خورد؛ چون به دلیل پوشیده بودن سقف حیاط خلوت جریان هوایی وجود ندارد. فعلا مقدور هست در بیرون از هتل به مقصود خود برسی. نقشه‌ای از لابی هتل می‌گیری و به یمن تابلوهای راهنمای مکان‌های دیدنی پاشنه ور می‌کشی و راه می‌افتی. دو سه جا به علت تعمیرات یا روز تعطیل بودن بسته‌اند! باقی‌مانده هم با تمام هنر و زحمتی که در ساخت و برپا نگه‌داشتن‌شان کشیده شده و می‌شود، بار غم خرابکاری کندذهنان و کوته‌فکرانی را بر دلت می‌نشاند که اثر پنجه نابخردی‌شان را در بدن چنین آثاری باقی گذاشته و می‌گذارند؛ یادگار «حسن و منوچهر-1370» و کینه و نفرت خودکامگانی که جز خود نمی‌پسندیدند و کوردلانه سعی در فنای آثار به‌جای مانده از پیشینیان خود داشتند. نزدیک غروب است چهارباغ و سی‌وسه‌پل و پل‌چوبی و پل خواجو را پیاده می‌شود طی کرد. پهنای زاینده‌رود بستری خشک است که غرور و منش پل بودن را از هر سه پل ساقط کرده است و اگر بوستان‌های دست ساخت و پر درخت و انباشته از ریاحینش در دو طرف آن نبود این سیاحتگاه چندان به دلت نمی‌چسبید.

ورود انواع خودرو به هر سه پل ممنوع است اما این ممنوعیت مثل اینکه شامل حال موتورسواران نشده و در گذر از آنها باید مواظب ترکتازی و جان بدر بردن از صدماتشان باشی. اما چهارباغ انباشته از خودرو و کثرت عابران، لذت قدم‌زدن و کیف تماشای این قدیمی‌ترین و زیباترین بلوار را از دلت می‌شوید و تو را طبق معمول عصبی و کلافه می‌کند. البته هنر شهرسازان این خطه را از نظر محل عبوری برای دوچرخه و موتورسیکلت‌سواران نادیده نباید انگاشت؛ هرچند که این نعمت هم توسط همین رکاب‌زنان و رانندگان نادیده انگاشته می‌شود. به هر حال شهری است زیبا، پرجنب‌وجوش و مهمان‌پذیر و پرجاذبه برای گردشگران.

صبحانه یک هتل سه‌ستاره را در یک هتل پنج‌ستاره صرف می‌کنی و بار سفر می‌بندی تا پای در مسیر منتهی به شیراز بگذاری. 458کیلومتری باید بتازانی، خوشبختانه مرکب‌ات تا اینجا آخ نگفته و بدون دغدغه از عدم دسترسی به پمپ بنزین و تعمیرگاه راه را پشت‌سر گذاشته‌ای، اما در مسیر جدید از شهرضا تا نزدیک آباده دریغ از یک پمپ بنزین و مجتمع توریستی و گردشگری. خدا را شکر می‌کنی باک‌ات پر است اما اگر حادثه‌ای باعث هدر رفتن بنزین‌ات شود وامصیبتا! چیزی که فکرت را از این نوع رخ نداده‌ها فارغ می‌کند دشت و کوه‌های سرسبز از نعمت فرارسیده بهار است، به خصوص از آباده تا خود شیراز. وقتی در کنار آب روان و سایه سار درختانی می‌ایستی که استکانی چای نوش کنی طعم و سرخوشی آن را دوچندان می‌یابی.

راه دراز است اما دیدن تابلوهای منقوش به نام‌های پاسارگاد، نقش رجب و تخت جمشید نوید دیدن آثار پرافتخار برجای مانده از تاریخ کهن این مرز و بوم را می‌دهد. به اولین مکان می‌رسی؛ پاسارگاد سر راهت است. وقت هم داری. به جاده منتهی به آن می‌پیچی. شهری که از آن می‌گذری، چندان چنگی به دل نمی‌زند، کم‌درخت، خلوت با چند سازه دولتی قابل‌اعتنا. به آرامگاه کوروش ابرمرد و به روایتی پیامبرگونه‌ای که بزرگ‌ترین افتخارات و سربلندی‌ها را برای نسل‌های پس از خود به یادگار گذاشته است می‌رسی، بی‌اختیار سرتعظیم در برابر یادگار با عظمت‌اش فرود می‌آوری و به روح پرفتوح‌اش درود می‌فرستی. از 3 مجموعه دیگر که به فاصله‌ای نه‌چندان دور از هم قرار دارند بازدید می‌کنی و بار پریشان‌حالی از رفتارهای پلشت، بر غرور داشتن باقیمانده این افتخارات کهن سنگینی می‌کند، هر کدام با دستانی آسیب دیده‌اند و سنگ و ستون‌های باقی‌مانده یورش و چپاول و تخریبی سنگین را بر سینه دارند.

با کوله‌باری از حسرت، اندوه و غرور راه برگشت را پیش می‌گیری. در تقاطع جاده اصلی و جاده منتهی به این مجموعه رستورانی است که انبوه گردشگران ایرانی و خارجی در گوشه و کنارش به چشم می‌خورند. توان تحمل گرسنگی تا رسیدن به شیراز را نداری، وارد رستوران می‌شوی. ظاهر جالبی ندارد و فقط یک گارسون پاسخگوی جمع 30نفری یا بیشتر است که سبب تعلل در خدمت‌رسانی درست به گردشگران است. قاشق و چنگال‌هایی را که برایت می‌آورند آثار ماست و غذاهای خورده‌شده قبلی را برخود دارند و تو را مجبور می‌کنند برای صرف غذا از سنت قدیمی دست و انگشت استفاده کنی! خود غذا هم که کباب بختیاری است نامی از آن غذای پر و پیمان و لذیذ برخود دارد.

سه تکه بندانگشتی گوشت مرغ، دو باریکه گوشت قرمز و بقیه هم فلفل و پیاز و... . از همه فاجعه‌بارتر دستشویی‌هایش است که فاقد آب و صابون است.تا شیراز 130کیلومتری راه است و یک ساعت و نیمی طول می‌کشد. به توصیه دوستی اول سراغ هتل چهار ستاره‌ای می‌روی که به مجموعه بازار وکیل، ارک کریم‌خان و... نزدیک است. هتل از ظاهر خوبی برخوردار است اما حمام یک اتاقش آب می‌دهد و اتاق دیگر فاقد میز توالت و کمد دردار است و صندوق رمزدارش هم خراب است؛ بدتر از همه غذا و سرویس‌دهی رستورانش است. کاهو سالاد پلاسیده و گوجه‌فرنگی‌اش ترشیده و یکی دو تا تکه پیازی که در آن می‌بینی فکر می‌کنی نخورده‌هایی هستند که از دور ظرف‌های دیگر جمع‌آوری شده‌اند. برنج‌اش هم اگر نیم‌خورده دیگران نباشد بو و رنگ تازگی ندارد و کبابش هم معلوم است گوشت تازه به سیخ کشیده‌ای نیست. برای مصونیت از مسمومیت از خیر اقامت در آن می‌گذری و به هتلی نوساز و پنج ستاره به قیمتی گران رضایت می‌دهی که الحمدلله کم و کاستی در آن مشهود نیست.

نقاط دیدنی این شهر پرکرشمه آراسته و پیراسته سرشار از رایحه بهارنارنج، عطر گل‌های گوناگون و درختان سرسبز و سروهای بلندقامت هرکدام مجموعه‌ای از هزاران نکته چشم‌نواز و هنرمندانه‌اند که سیاحت و زیارتشان خستگی راه را از تنت می‌زداید و حال‌وهوایی تازه به جسم و جانت می‌بخشد.

زیارت سعدی و حافظ دو اسطوره ادب و فرهنگ ایرانی تو را به عصر آنها می‌کشاند و غرقه در حیرت می‌کند از زیستن چنین پدیده‌های متهور و از جان‌گذشته‌ای در آن قرون افترا، بی‌دینی و کافری و سر بر باد دادن و دودمان برانداختن به وسیله متعصبین خشک مغز و متحجر. به احترام شانه خم می‌کنی و خدا را از زنده بودن و پایداری آثارشان شکرگزار می‌شوی.

سوای آنچه رفت 2 نکته‌ای هم ضرورت بازگویی‌اش شاید بد نباشد؛ یکی اسکناس‌ها و سکه‌هایی است که هر جا حوض و فواره و آب روانی است در آن یافت می‌شود و حکایت از رشد خرافه و تعبیرات تهی از منطق دارد یا حکایت کپی‌برداری از چشمه معروف رم و سکه انداختن جماعت در آن و دیگری اپیدمی قلیان‌کشی بین جوانان این شهر که اگر بوستان کناره بلواری یا پارکی را تفرج‌کنان بپیمایی تقریبا خیل زیادی را بدون این وسیله و جدا از لب و قلیان نمی‌یابی.

کد خبر 134664

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز