کامران قره‌گزلی: یکی از حوزه‌هایی که از هنگام پیدایی فلسفه تاکنون همواره موردتوجه تاملات فیلسوفانه قرارداشته، «زبان» است.

فلسفه

در دوران مدرن نیز «فلسفه زبان» یکی از دلمشغولی‌های عمده فیلسوفان بوده است. از همین‌رو بود که هیدگر، زبان را خانه وجود می‌دانست؛ به این معنا که هستی یا وجود، پیش از هرچیز در زبان قابلیت طرح می‌یابد و انسان با زبان به فهم وجود نایل می‌شود. معنای دیگر این سخن آن است که زبان‌های گوناگونی که در پهنه جهان وجود دارند، طرح‌های گوناگونی از هستی هستند.بر همین اساس، هفته گذشته، نشستی با موضوع «زبان، ‌بنیانی برای اندیشه فلسفی» در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد. دکتر محمدرضا بهشتی، سخنران این نشست بود. آنچه از پی می‌آید، چکیده‌ای است از این نشست. دکتر محمدرضا بهشتی،‌ در آغاز نشست زبان، بنیانی برای اندیشه فلسفی‌گفت: نسبتی میان فهم ما از جهان به طور کلی و اندیشه فلسفی در زبان وجود دارد؛ می‌توان در زبان، صورت‌های اولیه اندیشیدن فلسفی را بازیافت.

وقتی ما از سرآغازهای فلسفی سخن می‌گوییم به نظر می‌رسد به مفاهیمی از پیش موجود در زبان توجه داریم که اکنون در یک اندیشه فلسفی و نگرشی به هستی، خدا و انسان آشکار می‌شوند. مقصود از زبان صرفا کاربرد قراردادی واژه‌ها در ازای مفاهیم نیست. ما در زبان به دنیا می‌آییم و در آن غوطه‌وریم ولی چون آن خیلی به ما نزدیک است، شاید کمتر بدان پرداخته‌ایم. وقتی به زبان می‌اندیشیم با پدیده‌ای شگفت‌انگیز و اسرارآمیز روبه‌روییم.

وی افزود: شاید بتوان وجود انسانی را وجود زبانمند تعریف کرد. جهان ما در زبان و با زبان شکل می‌گیرد و زبان، افقی را فراهم می‌کند که اندیشیدن در آن صورت می‌گیرد. آنچه در قالب واژه‌ها به صورت اصوات، خط و نشانه‌ها ظاهر می‌شود، فهم ما از هستی و جهان است. این استاد دانشگاه درباره خاستگاه زبان گفت: نظریه‌های فراوانی درباره پیدایش زبان مطرح شده است ولی اطلاع‌ ما در این مورد در مجموع کم است. به نظر می‌رسد در واقع زبان، بنیادی‌ترین ظهور وجود انسانی است.

قدر مسلم این است که زبان با نحوه وجود و زندگی انسان پیوند دارد. انسان بدون زبان نمی‌تواند زندگی کند. اگر اجمالا فرض کنیم زبان وجود نداشت؛ چه چیزهایی در زندگی انسانی ما نبود؟ به نظر می‌رسد زبان محملی است که زندگی ما بر پایه آن استوار است و چه بسا مترادف با زندگی ماست. دکتر بهشتی در ادامه افزود: اگر به زبان‌های مختلف نگاه کنیم طرح‌های مختلفی از جهان را در آنها می‌یابیم. زبان‌ها به انحای گوناگونی مجال آشکار شدن ساختار وجود را ارائه می‌کنند ولی باز به نظر می‌رسد هیچ زبانی نمی‌تواند به طور درخور آشکار شدن وجود را در خود بنمایاند؛ با هر آشکار شدنی،‌ یک پنهان شدنی هم هست؛ چیزی آشکار می‌شود و چیزی پنهان می‌شود. به تعبیر مارتین‌هیدگر، ‌متفکر مانند یک زارع است که شیارهای خودش را روی مزرعه‌ زبان می‌کشد. وی آنگاه تصریح کرد: میدان زبان در گذشته شکل گرفته است و ما در آن سر بر آورده‌ایم.

اما زبان البته امری ایستا نیست؛ پویاست و در معرض دگرگونی است؛ یعنی خودش را در آگاهی‌ ما به انحای گوناگون نوبه‌نو آشکار می‌کند. ما در مواجهه با زبان‌های دیگر، قلمرو ساختار و اندیشه و احساس خودمان را مواجه می‌بینیم یا قلمرو دیگری از ساختار اندیشه و احساسات. این مواجهه لزوما فلسفی نیست بلکه بسیار پردامنه است. وقتی نحوه نگرشی که در این زبان آشکار می‌شود را می‌بینیم چه بسا نحوه مواجهه با زبان خودمان را هم بهتر می‌فهمیم.

این استاد فلسفه با بیان اینکه ما در مواجهه با زبان‌های دیگر با امکان‌ها و راه و روش‌های دیگر اندیشیدن آشنا می‌شویم و چه بسا بتوانیم آنها را از آن خود کنیم و این می‌تواند باعث گسترش فهم ما از زبان و هستی شود، اظهار داشت: در برخی زبان‌ها اسم‌ها و فعل‌ها صرف می‌شوند ولی لزوما در همه زبان‌ها چنین نیست. خود اینکه «صرف» ممکن است، همانا یک نوع مواجهه زبان با هستی است. حتی در برخی از زبان‌ها یک واژه چند تصور به هم پیوسته را با هم بیان می‌کند؛ مثلا یک تک واژه می‌تواند به معنای یک خانه ویلایی چنین و چنان در حومه شهر باشد. در اینجا، در خود واژه‌ها، تراکم تصورات هست.
وی سپس افزود: در مورد «وصف‌ها» نیز همه زبان‌ها دارای وصف نیستند یا دست‌کم چنان که ما با آنها آشناییم دارای وصف نیستند. در بعضی از زبان‌ها، وصف‌ها انضمامی محض‌اند.

انتزاعی را که ما می‌توانیم داشته باشیم آنها ندارند. مثلا در زبان اسکیموها نمی‌توان واژه «برف» را به طور کلی بیان کرد. «برف» که می‌گویید حتما برف خاصی است مثلا با شدت خاص، سفیدی خاص، ویژگی‌های خاص و از این‌رو می‌تواند واژه‌های گوناگونی برای برف وجود داشته باشد. برعکس،‌در برخی از زبان‌ها ما مجبوریم برای وصف‌های خاص در مورد یک فرد، مدام قید بیفزاییم.

در زبان یونانی واژه «کوسموس» (kosmos» برای «جهان» به کار می‌رفته است. مصدر این واژه، kosmein، به معنای «آراستن» وحتی «آرایش لشکر» بوده است. این واژه نظم همراه با زیبایی را نیز می‌رساند. بنابراین، اینکه جهان ما جهانی است که در آن نوعی نظم برقرار است از خود این واژه سر برمی‌آورد. فیزیولوگ‌های یونان باستان، لوگوس(logos) را شناخت کوسموس می‌دانستند که نظم قانونمند را به اندیشه و بیان می‌آورد. می‌بینیم که اینجا فاصله تا مفهوم «نوموس»(nomos)یا قانونمندی کم است. این تعابیر را عامه مردم یونان آن زمان به کار می‌برده‌اند و امر رایجی در زبانشان بوده است. از این‌رو می‌توان گفت که ایشان جهان را قانونمند می‌دیدند، در حالی که در زبان‌های دیگر واژه‌هایی که برای جهان به کار برده می‌شود لزوما بیانگر نظم و قانونمندی نیستند.

دکتر بهشتی با ذکر نمونه دیگری در زبان یونانی یادآور شد: واژه «فوسیس»(physis) در زبان یونانی بوده که به طبیعت ترجمه شده است. در زبان یونانی وقتی «sis» را بیان می‌کنیم داریم در مورد یک فرایند(process) سخن می‌گوییم. «فو»(phy) نیز از عالم گیاهی گرفته شده که معنای «برآمدن و بالیدن» را می‌رساند.بنابراین، ما با مفهومی روبه‌روییم که دینامیسم و حرکت و پویایی را ارائه می‌کند. اگر این را با معادل لاتین آن Natura مقایسه کنیم، متوجه تفاوت نگرش می‌شویم: Natura در زبان لاتین به معنای زهدان حیوان ماده بوده است. Nasci به معنای زاده شدن بوده و در فرهنگ حقوقی رومی اساسا شخصیت و هویت شخص مربوط به این بوده که از کدام بطن زاده شده است. این تعبیر در مورد همه اشیا هم گفته می‌شده است. حال، می‌بینیم که آن جنبه برآمدن و بالیدن که در نگاه یونانیان درباره طبیعت وجود داشت، اینجا دیگر مطرح نیست؛ یعنی در لاتین به سوی نحوه‌ای ایستایی حرکت کرده‌ایم. ترجمه عربی «طبع» (مهرزدن و تثبیت شدن) نیز جنبه ایستا دارد. همچنین در زبان یونانی صیغه آئوریست (Aorist) وجود داشته است که گونه‌ای فعل ماضی را بیان می‌کرده که مشابه آن در بسیاری از زبان‌ها وجود نداشته است. این صیغه از جمله در آثار ارسطو به طور قابل ملاحظه‌ای به کار رفته است.

برخی از محققان بیان کرده‌اند که اگر این صیغه در زبان یونانی باستان نبود، چه بسا طرح مسئله «قوه و فعل» در فلسفه ارسطو ممکن نمی‌شد. این نحوه نگرش در این صیغه بوده است ولی وقتی درباره‌اش تامل فلسفی انجام گرفته از دل آن یک نظریه فلسفی برآمده است.حتی وجود عبارات مونث، مذکر و خنثی در زبان‌ها نشانگر نحوه‌ای نگرش به عالم است. این استاد دانشگاه تهران در پایان تصریح کرد: برهمین اساس نیز طرح مسئله ایده‌ها در فلسفه افلاطون ممکن می‌شود چون در زبان یونانی این امکان بوده است؛ یعنی اینکه چیزی یا امری را بتوان نه مذکر و مونث بلکه فارغ از اینگونه قیود و تشخص‌های خاص مطرح کرد، مثلا آنچه زیبای بالذات است.

کد خبر 137357

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز