یکشنبه ۸ آبان ۱۳۹۰ - ۰۵:۳۷
۰ نفر

ساعد باقری: یکی از دوشنبه‌شب‌های سابق، استودیوی سابق رادیو پیام سابق و مجری سابق دوشنبه‌شب‌ها: ساعد باقری سابق!

شعر قیصر

دقایقی به ساعت 2شب باقی‌مانده. مجری در پایان برنامه مثلا می‌خواهد از ایهامی طنزآمیز استفاده کند. می‌گوید: دیگر به فرصتی رسیده‌ایم که باید غزل پایانی برنامه یا به‌عبارتی غزل خداحافظی را بخوانیم و بعد با زبان لال‌شده‌اش اضافه می‌کند: غزل خداحافظی، این بار از قیصر عزیز، آغاز عاشقانه. موسیقی محزون و دیوانه‌کننده «الحان» شرقی از زیر صدای گوینده شروع می‌شود و اوج می‌گیرد. در نقطه عطف موسیقی، مجری بریده‌بریده می‌خواند: آواز عاشقانه مادر گلو شکست.

ساعت 2:30 شب یک لحظه چشم‌هایم گرم می‌شود: زلزله! تخت می‌لرزد. صدایی مهیب از زیر تخت رد می‌شود و دیوار را فرومی‌پیچد و ناگهان سقف پایین می‌آید. می‌خواهم به خود بقبولانم که خواب دیده‌ام، اما صدای پای الهام است که از اتاقش به سمت ما می‌دود. داد می‌زنم و از تخت می‌پرم پایین. نترسید، نترسید، همگی همین‌جا. همسرم هم بیدار شده. الهام می‌گوید: بابا، زلزله نیست.

الان از بیمارستان دی زنگ زدند. راحیل و مهدیار (فرزندان سیدحسن حسینی) و خانم حسینی با آیه و خانم امین‌پور در بیمارستانند. با حال و احوالی که از قیصر سراغ دارم، چندان جانمی‌خورم. اما عادت نداشته‌اند تلفن بزنند و خبرمان کنند. می‌گویم: الهام راستش را بگو... تمام؟ می‌گوید: فکر نکنم بابا.در راه، شعری را که امشب در رادیو خوانده‌ام، مرور می‌کنم: دیگر دلم هوای سرودن نمی‌کند / تنها بهانه دل ما در گلو شکست / سربسته ماند بغض فروخورده در دلم / آن گریه‌های عقده‌گشا در گلو شکست / ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد / ای وای، های‌های عزا در گلو شکست.گریه را فرو می‌خورم. نمی‌خواهم عزا را به رسمیت بشناسم. نمی‌خواهم تن به خاطره‌شدن قیصر بدهم، اما: آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود / خوابم پرید و خاطره‌ها در گلو شکست / «بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت / «آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست. به بیمارستان می‌رسیم. جز همسر قیصر که آن بالا پیش اوست، بقیه همین پایینند. بعد از دقایقی سنگین اعلام می‌شود که عملیات احیای بیمار نتیجه‌بخش نبوده. احیای بیمار!... تا آمدم که با تو خداحافظی کنم / بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست. برآنم که دلایل رواج عامّ شعرهای قیصر، درخور پژوهشی جدی و تمام‌عیار است. از قبول خاطر و تحسین خواص که بگذریم، اقبال عامی که در همان زمان حیات قیصر نصیب شعر او شد، در چند دهه اخیر کم‌نظیر و تقریبا بی‌نظیر است.

این درست که قیصر هم مثل بسیاری از هنرمندان بزرگ، نه شاعر «جواب‌» ‌که شاعر «پرسش»‌ است، اما به گمانم «چرا»، «چراها» و «چگونه‌»‌ها و «چیست‌»هایی که قیصر هرگز درگیرش نشد نیز به اندازه پرسش‌هایش مهم است.به گمانم مخاطبان او و شعر او به‌درستی دریافتند که ذهن و ضمیر قیصر عزیز هرگز با این دلمشغولی‌ها و سؤال‌ها درگیر نشد که مثلا «چگونه رقبا را در خارج از میدان هنر ادبیات از نفس بیندازیم و از میدان به‌در ببریم؟»، «چگونه با دودوزه بازی هم وجهه روشنکفری را بطلبیم و هم چهره خوشایند تیم‌های قدرت باشیم و متقابلا از منافع این چهره‌شده بهره ببریم؟»، «چگونه نان را به نرخ خون شهیدان این سرزمین بخوریم؟»، «چگونه با طرح‌های دهن‌پرکن و گزارش‌کارپسندانه، قراردادی کلان ببندیم؟»، «چرا نباید در ازای محبوبیت عام، امکانات را به خدمت شخصی درآوریم؟». در طول عمر شاعری‌اش، هیچگاه برای دفاع از ایمان و ایران ما بهانه نیاورد و جان تابناک وی هرگز به ظلمت تردید آلوده نشد که یاری حقیقت و افشای بی‌ریشه‌گان بی‌حقیقت، حیثیت قلم است و پشتیبانی ستمدیدگان و دردمندان و پیوندزدن حنجره به حنجره آنان شعار نیست، بل که بار امانت خداوند است بر دوش صاحب‌قلم.

او که گفت: «این روزها که می‌گذرد شادم / شادم که می‌گذرد / این روزها...» امروز نیست. و شاید خوب است که نیست تا ببیند که بسیاری از کسانی که پز خاطره و عکس داشتن با قیصر را می‌دهند، از صبح تا شب‌شان به همان چراها و چگونه‌های نفسانی مذکور می‌گذرد و یکی‌یکی دارند از حق‌جویی و حقیقت‌طلبی استعفا می‌دهند. قیصر جان، چنگیز بداخلاقی هتاکی و تفرقه بدجوری به سرزمین دل‌ها و دهان‌ها هجوم آورده است.آب‌ندیده‌های پیشین، شناگران قابلی شده‌اند.

کد خبر 149790

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز