دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۰۹:۱۳
۰ نفر

سیاوش جمادی: گفت‌وگو (dialogue) چیست و از چه سرشت هستی‌شناختی‌ای برخوردار است؟ پاسخ به این پرسش، دلمشغولی‌ بسیاری از متفکران و فیلسوفان در طول تاریخ بوده است؛ چرا که فلسفه و اصلا تفکر، بر بنیاد گفت‌وگو سامان می‌پذیرد.

به همین دلیل تعیین سنجه‌هایی که گفت‌وگو را از مسیر عقلانی آن خارج می‌سازد، از مهم‌ترین وظایف فکری فیلسوفان و متفکران بوده است.در مطلبی که از پی می‌آید، نویسنده تلاش داشته تا از منظر هستی‌شناختی به تبیین سرشت گفت‌وگو و شرایط تحقق آن بپردازد.

گفت‌وگو از جنس کلمه است. زور گفت‌وگو در کلمه است. کلمه تا وقتی کلمه است که زوری بیرون از زور خودش پشتوانه‌اش نباشد اما زور صرفا زور عریان نیست. مقام گوینده در مناسبات خاصی از قدرت می‌تواند کلمه را به زور آلوده کند؛ زور چیزی است بیرون از منطق درونی خود کلمه. از تهدید فیزیکی و هراس بیان گرفته تا نفوذ و قدرت گوینده، عدد و کثرت گویندگان و بسیاری از عوامل دیگر. حرکات و سکنات گوینده، وضع شنونده، وضع گفتن، محل گفتن و عواملی که ظاهرا از حیطه کلمه بیرون نیستند در شرایطی می‌توانند منطق درونی کلمه را به زور بیرونی وصل کنند. پدری با مشت گره کرده و حرکت تهدید‌آمیز انگشتان و صدایی گوشخراش با فرزند خود به اصطلاح گفت‌‌وگو می‌کند، زنی از بیم خشونت فیزیکی همسرش به‌ناچار، دراز نفسی‌های او را تحمل و قبول می‌کند، دانشجویی به نظر استاد اعتراض می‌کند لیکن بیم دارد که استاد در نمره دادن حساب معترضان را برسد، کارمندی از سر مسئولیت درباره اشکالات مدیریت مدیرش با او گفت‌‌وگو می‌کند لیکن ترس از تنبیه و اخراج او را از پافشاری بر آنچه درست است بازمی‌دارد، شهروندی ساده لازم می‌داند در باب قانون‌شکنی به مأمور قانون هشدار دهد، اما از بیم قدرت مأمور عذرخواهانه و چه بسا چاپلوسانه تسلیم می‌شود، در همه این موارد چیزی خارج از منطق کلمه گفت‌‌وگو را مختل یا مسدود می‌کند. گفت‌‌وگو همواره در ساختاری از مناسبات قدرت رخ می‌دهد و قدرت نیز صرفا قدرت حکومت‌ها نیست. فرهنگ و سنت نیز می‌تواند نقش قدرت داشته باشد. هر اجتماع کوچک یا بزرگی دارای مناسبات و مراتب قدرت است. از خانواده و مدرسه و کارخانه و اداره گرفته تا شهر و ملت و جهان. هستی این ساختار هر چه متمدنانه‌تر، اخلاقی‌تر و دمکراتیک‌تر باشد، گفت‌‌وگو نیز به منطق کلمه پای‌بندتر است، از سوی دیگر، هستی‌ ساختار هرچه مستبدانه‌تر، بی‌قانون‌تر، نااخلاقی‌تر و نامتمدنانه‌تر باشد گفت‌‌وگو نیز دشوارتر می‌شود.

به لحاظ هستی‌شناختی کلمه با حضور هستنده‌ای پدید آمده است که هستی او در خود فروبسته نیست بل به برون شدن از خود میل دارد. گشودگی جانوران نسبت به جهان محدود است. این گشودگی در حدی است که جهان جانورانه جز آنچه هست نمی‌شود. شیوه زندگی جمعی مورچه‌ها و موریانه‌ها به رغم نظم و سازمان شگفت‌انگیز و حساب شده‌شان اکنون همان است که میلیون‌ها سال پیش بود. لیکن آدمی غارهای نخستین را به آسمانخراش‌های سر‌به فلک کشیده و سنگ آتش‌زنه را به انرژی هسته‌ای و خورشیدی ترفیع داده است. می‌توان با مدد‌گیری از زیست‌شناسی و شیمی مغز رد این توانش انسان را در شیارهای پیچیده مغز و سیستم شناختی او جست‌وجو کرد. این پژوهش‌ها منافاتی با هستی‌شناسی ندارند. به هر علتی که انسان به توانش یگانه و منحصر‌به‌فردی برای تغییر جهان دست‌یافته باشد- خواه به علت تکامل ماده، خواه در اثر خلقت خاص از عدم- هستی‌شناسی از آنچه هست می‌آغازد و البته به آن شرط که روش آن پدیدارشناسی باشد.

بنابه این هستی‌شناسی پدیدارشناختی، انسان موجودی است که در خود، در غرایز محدود خود و در واکنش طبیعی خود به جهان پیرامون محدود و متوقف نمانده است، از خود برون شده است و این توانش زایل ناشدنی از خود برون شدن، هستی او را تعیین و تعریف می‌کند. به بیانی دیگر، هماره بخشی از وجود ما آنجاست. این آنجا را چه همچون مارکس (در بخش تاریخ ایدئولوژی آلمانی) طبیعت بنامیم چه همچون هایدگر با لفظ جهان (Welt) بیانش کنیم. امری جدا از هستی انسان نیست. واژه‌های «بیان» و «اظهار» در پارسی‌دری و عربی، واژه ex-pression در انگلیسی و فرانسه، واژه Aus-druck در آلمانی که بر بیان زبانی دلالت می‌کنند در اصل به معنای دربرون نمودن‌اند. Aus-druck و ex-pression در اصل و لفظا یعنی: فشار به برون، برون‌زنش. این واژه‌ها از گشودگی و از خود بیرون شوندگی هستی انسان نشان دارند. اظهار وجود میلی است برخاسته از وجود اظهار آدمی. مطالب را پیچیده نکنیم، کلمه، گفت‌‌وگو، بیان و آزادی‌بیان اموری وضع شده که بتوان آنها را نسخ کرد نیستند. اگر زمانی پیشا- زبانی و پیشا-تاریخی مفروض باشد یا به دیگر سخن اگر به زمان دوری فکر کنیم که انسان هنوز زبان باز نکرده بود لاجرم جهان هنوز نامیده نشده‌ای را باید تصور کنیم که در آن موجودات به چشم انسان تصویرهایی بی‌نام بوده‌اند. پس در آغاز تصویر بود؛ البته نه تصاویری که انسان آن را ساخته و معنا کرده باشد بل تصاویری بی‌نام با امکان نام‌پذیری‌های بسیار.

کلمه و زبان نشان از آن دارد که اشیا و جهان تنها در برابر انسان به مثابه تصاویری ظاهر شده‌اند که نام یا نام‌هایی می‌طلبند، تصویری بودن عناصر اسطوره‌ای و تقلیل‌ناپذیری آنها به دلالتی واحد این نظریه را تأیید می‌کند. اساطیر یونان و ایران باستان ما را با سرگذشت نامگذاری عناصر کیهان آشنا می‌کنند. میتوس که در اصل هم آن کلمه و خبر معنا می‌دهد این نظریه را تأیید می‌کند. دوران لوگوس یا به تعبیر گادامر روشنگری اول پس از دوران میتوس یا عصر اساطیر می‌آید. هر دو واژه را می‌توان به کلمه ترجمه کرد. این قصه البته سر دراز دارد، آن قدر هست که چه از نگرسوی تاریخی، چه از نگرگاه هستی‌شناختی، کلمه از آغاز نشان از حرکتی دارد به سوی بیرون، به سوی آنچه هست، یا اگر دوست داشته باشید به سوی حقیقت. این حرکت که در فلسفه استعلا یا «ترافرازندگی» نامیده می‌شود خود بنیاد اولیه گفت‌‌وگو است.اما انسان چرا باید کلمه را با جهت‌دهی به سوی آنچه هست با حقیقت همبسته کرده باشد؟ حقیقت چیست؟ به چه کار می‌آید؟ اصلا چرا به دنبال ناحقیقت نرویم؟ و از کجا معلوم که حقیقت‌جویی صورتی دگرگون شده از میلی دیگر نبوده باشد؟

نیچه با طرح این‌سان پرسش‌ها- به‌ویژه در تبارشناسی اخلاق و آن سوی خیر و شر- به این تز انقلابی می‌رسد که رانه اولیه و مقدم تمامی حقیقت‌جویی‌ها اراده به سوی قدرت بوده است، حقیقت‌دوستان ممکن است این یافته را برنتابند و خشمگین شوند. اما نیچه به تمامی کسانی که می‌پندارند حقیقت تنها با گفت‌‌وگو به دست می‌آید هشدار می‌دهد که پشت گفت‌‌وگوهای معقول اراده‌ای خوابیده است که گفت‌‌وگو و جدل را دستاویز سروری ناشایست خود می‌کنند. طالب قدرتند اما نقاب معنویت به چهره می‌زنند. در این وجیزه مجال سنجش اعتبار این انقلاب فکری نیست به فرض که ما از پس آن برآییم. افزون براین، اینکه ما از نیچه خوشمان یا بدمان بیاید گویای چیزی جز احساس شخصی ما نیست. احساس ما، یا حتی دریافت اندیشیده ما، تاثیر گسترده نیچه را در فلسفه قاره‌ای و علوم‌انسانی قرن بیستم عوض نمی‌کند. هر تاثیری چیزی را عوض می‌کند. نیچه و درس‌آموختگان وی چه چیزی را عوض کردند؟ پاسخ را می‌توان بدینسان چکیده و ساده کرد: تصور روشنگران قرن هجدهم که ما از عصر مشروطه تاکنون روشنفکری خود را با آنها همزمان و همداستان می‌کنیم آن بود که: عقلانیت به تنهایی جهان و جهانیان را به سوی بهشتی زمینی و به قول کندرسه به سوی الیزه‌ای پیش می‌برد که دیگر در آن از جهل و ستم و زورتوزی و فقر و تبعیض و شرارت اثری نخواهد بود. هنوز هم هابرماس کمابیش برهمین نمط می‌رود، با این تفاوت که وی از نقش عوامل مخل به «عقلانیت ارتباطی» و «اخلاق گفتمانی» و گفت‌وگوی مشارکتی در «سپهرهمگانی» بی‌خبر نیست.

هابرماس مصداق امیدی است به آزادسازی فرایند بی‌پایان گفت‌وگوی مشارکتی از عوامل مخلی چون کارکرد رسانه و سرمایه، روشنگر قرن هجدهمی همچون روشنفکران و روحانیون مشروطه‌خواه و بسیاری از نواندیشان زمان ما بر این پندار بود: همه بدبختی‌ها از ناآگاهی است. بنیادگرایان دینی و متعصبان خشونت‌طلب و دیکتاتوری‌های مردم‌ستیز همه نادان و ناآگاهند، پس با گفت‌وگوی عقلانی می‌توان آنها را از خودشان و مردم را از آنها نجات داد. این نظر کاملا نادرست نیست، به ویژه اگر آگاهی طوری تعریف شود که همچون کنسیانس هم دانستن را شامل شود و هم وجدان. با وام‌گیری اصطلاح «مابعدیت» از ژاک‌لکان اشاره به این نکته بی‌مناسبت نیست که برخی از چپ‌های نو، ازجمله، اسلاوی‌ژیژک روشنگری را از افق مابعدی به مائو و استالین و همه حزب انگاری حکومت‌های کمونیستی سابق نیز تسری می‌دهند و زمینه‌های استبدادشرقی را در پدیده‌های مائو و استالین نادیده می‌گیرند. آنچه به این بحث مربوط است دلیلی است که ژیژک در مقاله جالب «تمهیدی به تئوری موزیکال‌های کالخوزی» می‌آورد: ژیژک به نامه‌های محکومین گولاک‌ها به استالین برای تبریک روز تولد او استناد می‌کند.

او می‌گوید: چنین چیزی درباره اسرای آشویتس حتی قابل تصور نیست. محکومین در سیبری هنوز امید داشتند که رفیق‌استالین سرعقل آید. بنابه این استدلال باید سوگ‌سروده داستایفسکی در مرگ نیکلای‌دوم و نامه‌های ستایش‌آمیزی که وی از زندان سیبری به تزار بعدی می‌نوشت به حساب روشنگری نهاده شود. با این همه نظر ژیژک از افق مابعدی، از افقی که دوجنگ سبعانه اروپایی، فاشیسم، جنگ داخلی اسپانیا و گورهای دسته‌جمعی را فرادیده می‌آورد، کنایه‌ای طنزآلود دارد: مشکل استالین با گفت‌وگوی عقلانی حل می‌شد؟ در قرن نوزدهم، به ویژه پس از هگل، خیزش فکری و هنری دامن‌گستر و بسیار تعیین‌کننده‌ای در اروپا پدید می‌آید. کی‌یرکگور، داستایفسکی، فویرباخ، اشتیرنر، مارکس، نیچه، هاینه و تمامی رمانتیک‌ها فرزندان شورشی این برهه تاریخی‌اند. تقریبا هیچ‌جریانی در فلسفه قاره‌ای قرن بیستم نیست که بذر اولیه‌اش را در میان قرن نوزده نتوان یافت یکی از یافته‌های عمده این خیزش بی‌اعتمادی به این نظر بودکه صرف گفت‌وگوی عقلانی حلال همه مشکلات است؛ این یافته صرفا بافته دلبخواه ذهنی نبود، بل در اوضاع واقعی، در جنگ‌های ملی، ‌در مشکلات اقتصادی و به ویژه در مسائل کار و بازار و صنعت بنیاد داشت. متفکران در همین برهه بود که به ساختارها و زمینه‌هایی پی‌بردند که گفت‌وگوی عقلانی و حقیقت‌جویانه را نهانی تابع غایتمندی خود می‌کنند؛ از رانه‌های ناخودآگاه فردی گرفته تا سنت و عرف و فرهنگ و وابستگی طبقاتی. در آن زمان تنها رسانه توده‌ای روزنامه بود، با این همه حتی نقش رسانه در یک‌دست‌سازی افکارعمومی نیز چیزی نبود که شم نبوغ‌آمیز نیچه آن را پیشگویی نکند؛«بیابان بالیدن گرفته است؛ وای برآن کسی که بیابان‌ها در نهان دارد.»

بنابراین می‌توان زمانی را تصور کرد که کلمه را آنچه هست رهنما بوده است یا مصلحانی را درنظر آورد که نخستین‌بار پیامی را اعلام کرده‌اند که زور و تاثیر و قدرت آنها تنها از لوگوس درونی پیام، تنها از خود کلمه برآمده است،‌ لیکن دیری نپاییده است که آن لحظه بنیادی رخدادساز در مناسبات ساختارهای قدرت به دست نسیان سپرده شده است. شاید بهتر باشد که به‌جای گفت‌وگو، گفت‌و شنود بگذاریم و به جای نقدپذیری نقدشنوی یا نقد‌نیوشی. نه از آن‌رو که این روزها کم‌کم نئونازی‌ها نیز ژست نقدپذیری می‌گیرند و دلالان پول و قدرت نیز دم از گفت‌وگو می‌زنند و در نتیجه این الفاظ را گاه همان قدر دل آشوبنده می‌کنند که عرف سربریدن با پنبه و همزیستی یکدیگر خوارانه را. نقدپذیری خود از فرهنگ‌پذیر رفتاری برآمده است. به هر لغتنامه‌ای که سربزنید پذیرفتن به معنای قبول کردن است. پذیرفتاری قابلیتی انفعالی و یکسویه است؛ می‌گوییم فرمان‌پذیر، چکش‌پذیر، سخن‌پذیر.

گویی زبان نیز به ما مکر زده است تا نقد را پدرسالارانه کند. افزون بر این، اگر آن لحظه رخداد که در آن گفت‌وگو قدرت خود را باز می‌یابد برای ما جدی باشد پس بر ما هویدا خواهد شد که اساس گفت‌و‌گو اولا شنیدن است. و سپس گفتن، کلمه با گوش‌سپاری به صدای دیگری، صدای آنچه هست همچون عملی رخ داده است. کلمه زمانی زور خود را بازمی‌یابد که از هر زور دیگری زدوده شود. در شرایط نابرابر گفت‌وگو، در مناسباتی که یکی هرچه خواست می‌گوید و دستخوش هم می‌گیرد اما کسان دیگری باید از گفتن مافی‌الضمیر خود هراسان باشند، هرجا که پشتوانه گفت‌وگو ناسزا و افترا و بدنام‌سازی طرف مقابل و سیاست فرار از اصل مطلب و زدن به حواشی باشد، هرجا که کسی از آغاز قصد غلبه بر حریف داشته باشد، هرجا که آزادی و عدالت زبان در قیل‌و قال شعار پراکنان به تاراج رود، هرجا که کسی بگوید اما نشنود، هرجا که کسی با پیش‌فرض حقانیت مطلق خود وارد گفت‌وگو شود، هرجا که رسانه انحصاری تکنیک تکثیر انبوه پیام را در خدمت دروغ و لقب‌سازی و تخطئه کوته‌دستان بی‌دفاع قراردهد،‌ هرجا که شرایط، پیامدها و امکانات تکثیر پیام ناعادلانه باشد، هرجا که بیان آلوده به صفات زشت و توجیه‌ناشده باشد، هرجا که فقدان آزادی و عدالت بیان یا انحصاری آزادی بیان برای فرد یا افراد اندکی برون‌زنش وجودی را به درون‌زنش و بنابراین به انباشت کینه و ترس دگرگون سازد و در یک کلام هرجا که فرهنگ و مناسبات قدرتی که از آن ارتزاق می‌کند نقد و پرسش و تفکر رادیکال و از نو آغازنده را ناممکن سازد پیام معنوی زورمندان پیشاپیش شکست خورده است و آنچه خود را معنویت می‌نماید چیزی نیست جز اراده به سوی قدرت محض.

کد خبر 169468

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز