حیات حجر شهادتی بود بر حقانیتش که او صحابی پیامبر اعظم صلیالله علیه و آله و سلم بود و وافد امیرالمومنین علیه السلام. و از هر دو آموخت شیوه زیستن حیات طیبه را. حجر در زندگی چون مقاومت و بصیرت را از پدران این امت آموخته بود، خود آموزگار مقاومت و بصیرت شده بود و زندگیاش به مثابه آن بود. این اما همه داستان نیست؛ گویی اصلا داستان حجر را انتهایی نیست. چه آنکه جنازه او نیز ادامهدهنده راه او شده است! عجیب است گویی حجر را جدایی از نعشش نیست؛ نعشی که چون پرچم مقاومت نبوی و بصیرت علوی و شهادت حسینی همچنان در اهتزاز است. جماعتِ بیخبرِ متعصبِ متهتک که موفق نشدند در برابر این سیره و سلوک قد علم کنند، جنازه او را نشانه رفتند. غافل از آنکه حجر جنازهاش را نیز در راه علی داده است،چنان که جان خویش را داد. ایشان ندانستند آنکه جان میدهد، نعش و جنازه راکه بهایی نیست! در این جستار میکوشیم تا علاوه بر واکاوی زندگی همراه با جاذبه و دافعه حجر به حادثه شرمآور نبش قبر و تخریب حرم حجر بن عدی کندی در مرج عذراء توسط جبهه سلفی النصره بپردازیم.
او، حجر بن عدی بن معاویه بن جبله بن عدی کندی معروف به حجر الخیر است. کنیهاش ابوعبدالرحمن است. او در خردسالی اسلام آورد و همراه برادرش هانی بن عدی در سالهای آخر حیات شریف نبیاکرم صلیالله علیه و آله وسلم در مدینه خدمت ایشان رسید و اظهار اسلام کرد. حجر را مورخان مردی شریف، امیری مدیر، آمر به معروف و ناهی از منکر شمردهاند. در صفین به صلاح و تعبد و تدین معروف گشت و از اینرو به امارت لشکر مولای متقیان در این نبرد رسید. امری که در بررسی زندگی حجرِ شیعه علی به چشم میآید زهد همراه با شجاعت اوست و این امر در کمتر صحابه نبی اعظم مشهود بوده است. شجاعت او را چنان دانستهاند که در اکثر فتوحات اسلامی نقش پیشوایی و رهبری داشته است.
با این حال کثرت عبادت او نیز مثالزدنی بوده است. چنانکه حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین از او بهعنوان راهب صحابه خاتم انبیاء محمد بن عبدالله صلواتالله و سلامه علیه یاد کرده است. ابنکثیر محدث و مفسر سلفی نیز در تفسیر خویش حجر را مردی شجاع و پرهیزگار به شمار آورده که کرامات فراوانی در جنگها برای او روی داده است. محمد بن جریر طبری و ابن اعثم کوفی نیز او را از جنگجویان و فرماندهان فتح ایران، عراق و شامات به شمار آوردهاند. از اینرو معیار صحابی بودن به اعتراف تمامی تذکره نویسان رجالی برای او ثابت است. چنانکه این امر از لقب او که عنوان خیر یعنی نیکو است نیز آشکار است. دلیل تسمیه او به این لقب را تذکره نویسان شدت ورع و تقوا و عدالت او دانستهاند. در عین حال حجر، هیچگاه گرایش شیعی خویش را پنهان نمیساخت. او در زمره معدود صحابه پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم بود که در تشییع جنازه ابوذر، تبعیدی خلیفه سوم به ربذه مشارکت داشت و بر جنازه ابوذر غفاری رضیاللهعنه نماز خواند. چنانکه او در آغاز دوران خلافت پس از شهادت نبیاکرم به شکل واضحی از امام علی علیه السلام در محافل مختلف شهر مدینه جانبداری میکرد.
در دوران امام علی علیهالسلام
پس از کشته شدن خلیفه سوم در سال 35ه. ق حجر سریعا با امام علی علیه السلام بیعت کرد و زمینهساز بیعت بسیاری از اصحاب و تابعین با ایشان شد. حجر در تمامی معارک امام علیهالسلام از جمل و صفین و نهروان و دیگر جنگهای کوچک و بزرگ مشارکت کرد. در صفین او از فرماندهان لشکر امام بهشمار میرفت. امامفرماندهی مذحج و اشاعره لشکر خویش را به او سپرد. چنانکه فرماندهی قبیله خویش (کنده) و دیگر قبایل همچون حضرموت و قضاعه و مهره را برعهده داشت. او در صفین از نخستین جنگجویانی بود که به مبارزهپرداخت. در هفتم صفر سال 37ه. ق. او با پسر عموی خویش حجر بن یزید کندی که در لشکر معاویه بود مقابله کرد. از اینرو حجر بن یزید به حجر شر یعنی حجر بدکار معروف گشت! و اگر دخالت خزیمه بن ثابت اسدی از اردوگاه معاویه نبود، حجر بن یزید کشته میشد. در این نزاع حجر بسیاری از فرماندهان لشکر معاویه را به هلاکت رسانید و اگر فتنه خوارج پیش نیامده بود، بهسادگی بر ایشان فائق میشد. او در نهروان نیز فرمانده جناح راست لشکر امام علیهالسلام بود.
پس از نهروان معاویه، ضحاک بن قیس را به همراه سه هزار نفر برای جنگهای چریکی به مناطق مختلف شمال عراق گسیل داشت. در این جنگها که به الغارات یا هجوم معروف شدند و بعدا کتابی با همین عنوان یعنی الغارات توسط ثقفی نگاشته شد، حجر از جانب امام به مقابله او پرداخت. ضحاک در این حملات ناجوانمردانه که در سال 39هجری قمری روی داد اموال بسیاری را به چپاول برد و بسیار کسان را به خدعه و غدر به شهادت رسانید. ازجمله آنکه او در منطقه ثعلبیه که از مناطق معروف و منازل شناخته شده حُجاج است به ایشان حمله کرد و متاع ایشان را غارت کرد و بسیاری از ایشان را به شهادت رسانید. چنانکه عمرو بن عمیس بن مسعود ذهلی برادرزاده عبدالله بن مسعود از صحابیان جلیلالقدر رسول اعظم صلیالله علیه و آله و سلم را نیز به شهادت رسانید. بدین اسباب امام علیهالسلام حجر بن عدی را به جنگ ضحاک بن قیس فرستاد. او که چهار هزار نیرو را به همراه خویش داشت بر ضحاک بن قیس غلبه کرد و او را به شام فراری داد.
در زمانه امام حسن علیهالسلام
بعد از شهادت امام علی بن ابی طالب علیهالسلام در رمضان سال 40هجری مردم عراق و حجاز با امام حسن علیه السلام بیعت کردند. از اینرو حجر به لشکر ایشان پیوست تا آنکه حادثه صلح ساباط در مدائن پیش آمد و امام به ناچار زمام اموررا به معاویه بن ابی سفیان که حاکم شام بود سپرد. پس از آنکه معاویه به خلافت رسید حاکم منصوب از جانب امام حسن علیه السلام را عزل و مغیره بن شعبه را که از نااهلان کوفه و پیرو خط امویان در این منطقه بود به امارت شهر مهم و استراتژیک کوفه گماشت. از عجایب امارت مغیره بر کوفه یکی این بود که هفت سال به طول انجامید. او براساس دستورالعملی که از جانب معاویه به او رسیده بود دستور به لعن علی بن ابیطالب بر منابر و مآذن داد با آنکه یکی از بندهای صلح امام حسن علیهالسلام و معاویه این بود که امام علی علیه السلام لعن و سب نشود. این امر اسباب غضب و خشم شیعیان کوفه را فراهم کرد. حجر در مسجد کوفه فریاد میزد و ضمن دفاع از امیر المومنین علیهالسلام این عمل بیشرمانه را به باد انتقاد میگرفت. در عین حال مغیره متعرض حجر نمیشد و آنگاه که از او درباره عدمبرخورد قاطعانه با حجر سؤال شد، پاسخ گفت که «اجل من نزدیک است و ضعف جسمم آشکار شده است. دوست ندارم که با کشتن بهترین مردم کوفه با ایشان درگیر شوم تا ایشان به سعادت ابدی رسند و من دچار شقاوت شوم.
همچنین معاویه را در دنیا عزیز گردانم و خود را در آخرت خوار و ذلیل گردانم». مغیره در سال 50هجری قمری در کوفه وفات کرد و زیاد بن ابیه که از نزدیکان معاویه بود به امارت کوفه رسید. زیاد علاوه بر امارت کوفه، امارت بصره را نیز در اختیار داشت. زیاد با آنکه ابتدا از شیعیان و دوستداران آل علی به شمار میرفت اما به سبب حب جاه و مال چرخش سیاسی پیدا کرد و در آن هنگامه از دشمنان سرسخت امام و یارانش به شمار میرفت. از اینرو منتظر و مترصد فرصتی بود تا حجر را به دام افکند. این امر اما به سرعت روی داد و حجر بن عدی و برخی از یارانش دستگیر و به زندان افکنده شدند. زیاد چهار تن از یاران خویش را خواند تا علیه حجر شهادت دهند. یکی از ایشان یعنی ابوبرده بن ابی موسی اشعری یعنی پسر ابوموسی مشهور اینگونه نوشت: بسمالله الرحمن الرحیم، شهادت میدهم که حجر بن عدی از طاعت خلیفه بیرون رفته و جماعت مسلمانان را ترک گفته، خلیفه را لعن کرده و... . این شهادت باعث خوشحالی زیاد شد. زیاد آنگاه از دیگران خواست تا اینگونه شهادت دهند. برخی را خود در جمله کسانی نوشت که شهادت دادهاند حال آنکه شهادت نداده بودند. ازجمله کسانی که شهادت نداده بودند و زیاد اسم ایشان را نگاشته بود، شریح بن هانی بود. شریح آنگاه که فهمید اسم او در میان شهادت دهندگان علیه حجر است به معاویه که شهادات به نزد او ارسال شده بود، نامه نوشت و گفت: متوجه شدم که زیاد از قول من شهادت علیه حجر نگاشته است. بدان که شهادت من درباره او اینچنین است: او از کسانی است که نماز برپای میدارد. زکات میدهد. حج و عمره بر پای میدارد. مال و خون او بر تو حرام است. با این حال معاویه در قتل حجر تردید کرد. از زیاد خواست تا حجر را از کوفه بیرون کند. از اینرو حجر با یارانش از کوفه بیرون شدند و به منطقه مرج عذراء در آمدند.
در این منطقه که در سوریه کنونی واقع شده است، معاویه پیکی را به جانب او گسیل داشت تا از او درباره بیعت معاویه نظرخواهد. حجر به پیک معاویه گفت که ما بر بیعت خویش هستیم و دشمنان و کینهجویان علیه ما حکم کرده و شهادت دادهاند. پیک معاویه همین امر را به او گفت. معاویه گفت زیاد نزد ما از حجر راستگوتر است. آنگاه دوباره پیکی به جانب ایشان فرستاد و ایشان را میان کشته شدن یا برائت از امام علی علیه السلام مخیر کرد. حجر در برابر سفیر معاویه که درخواست بیشرمانه خویش را تکرار میکرد، چنین گفت: کشته شدن با شمشیر برای ما از آنچه تو ما را بدان میخوانی آسانتر است. ورود بر رسول خدا و وصی او برای ما محبوبتر است. حجر در عین حال درخواست کرد تا پیش از آنکه او را بکشند پسر او را بکشند. آنگاه که از سبب این درخواست سؤال کردند گفت ترسیدم برق شمشیر را برگردن من ببیند و از تشیع خویش بازگردد! سربازان معاویه نیز پس از شهادت پسر حجر او را به شهادت رسانیدند و این در سال 51ه. ق بود. او در مرجعذراء در اطراف دمشق به شهادت رسید و در همان جا نیز مدفون است. مقبره و ضریح او در این منطقه معروف است. شهادت حجر در سال 51هجری واکنش بسیاری از صحابه و شخصیتهای اسلامی را در پی داشت. ازجمله محکومکنندگان شهادت او در آن دوره امام حسین علیه السلام است.
حجر پس از 1400 سال
پس از 1400سال از شهادت حجر اما او دوباره در دفاع از اول مظلوم عالم توسط جبههای سلفی که نصره مینامندش به شهادت رسیده است. ماجرا از این قرار است که این جبهه سلفی که علیه دولت سوریه یعنی حامی مقاومت اسلامی بهاصطلاح مشغول مبارزه مقدس است، در روز 27آوریل یعنی شنبه گذشته مصادف با هفتماردیبهشت به مقبره و ضریح این صحابی جلیل القدر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم حمله کرده و پس از تخریب کلی مقبره به نبش قبر ایشان پرداختهاند و جنازه مطهر ایشان را از قبر خارج ساختهاند. در بیانیه اینترنتی این گروه تروریستی سلفی که از جانب شاهزادگان پولدار سعودی و قطری حمایت میشود، آمده است که ما این شخص یعنی حجر بن عدی را که خارج از اسلام بود! از قبرش که توسط رافضیان بهعنوان معبود عبادت میشد در راستای تطبیق شریعت اسلامی خارج کردیم!
درباره بیانیه این جبهه تروریستی مورد حمایت وهابیت سعودی- قطری و عمل شنیع ایشان در دریدن حرمات اسلام چند نکته قابل توجه است: 1- عدالت صحابه نزد اهل سنت از بدیهیات به شمار میرود تا آنجا که شمسالدین ذهبی از علمای بزرگ اهل سنت جستوجوی تاریخ صحابه را به قصد مفتضح کردن ایشان حرام میشمارد. از اینرو نبش قبر یک صحابی جلیل بیگمان عملی حرام و غیرشرعی به شمار میرود. 2- این جبهه جنایتکار سلفی علاوه بر تخریب مقبره که بیگمان عملی هتاکانه و از دیدگاه علمای اهل سنت عملی حرام به شمار میرود، به انتقال یک جنازه به محلی نامعلوم اقدام کردهاند که حتی از دیدگاه سلفیان عملی ناپسند و غیرشرعی است. 3- شیعیان هیچگاه حجر و دیگر صحابه و حتی ائمه علیهم السلام و پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم را بهعنوان معبود مورد پرستش قرار نمیدهند. بنابراین این اتهام شیعیان امری کاملا بیاساس است. 4- بعید بهنظر میرسد که زیارت بهعنوان مفهومی مانوس و آشنا در متون دینی از دید سلفیان بیخرد مغفول مانده باشد. البته تعصب و تصلب سلفیه مثال زدنی است ولی تا این حد که حتی فرق این دو مفهوم بدیهی یعنی عبادت و زیارت را تشخیص ندهد، بسیار عجیب بهنظر میرسد. هر چند اغراض سیاسی گاه بلکه بیشتر اوقات در روند تفکر تصرف کرده و جلوی آن را میگیرد.