چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۰۵:۵۶
۰ نفر

حدود ۶‌ماه از پایان خدمت سربازی‌ام گذشته بود. اما هنوز کاری پیدا نکرده بودم.

طنز-فرصت های شغلی

شب و روز دلم خوش بودبه تماشای یک آکواریوم که خودم درست کرده بودم. پیشنهاد پدرم این بود که یک مهارت شغلی را یاد بگیرم و جایی مشغول به‌کار شوم. اما من ورد زبانم شده بود که مثلا کاش یک دکه مطبوعاتی داشتم. یک روز پدرم با پیشنهادش مرا غافلگیر کرد. من شدم وردست و همکار احمد آقا روزنامه فروش محل و رفتم در دکه‌اش مشغول به‌کار شدم. اما 3روز بیشتر دوام نیاوردم. باید از ساعت 5صبح بیدار می‌شدم روزنامه‌ها و مجله‌ها را جور می‌کردم و با نظم کنار هم روی پیشخوان می‌چیدم. حواسم به همه جور مشتری بود و تا حوالی 9شب کارم ادامه داشت! چندروزی نگذشته بود که پدرم برای من خواب تازه‌ای دید. این بار شدم شاگرد سوپر دودهنه سر کوچه‌مان! دستمزدش خوب بود اما دریغ از یک زنگ تفریح کوچک! حتی آخر شب که رفت‌وآمد مشتری کم می‌شد صاحب کار من کرکره مغازه را می‌کشید و تازه بازکردن بسته‌های بار و چیدن جنس توی قفسه‌ها شروع می‌شد. یک روز به قول پدرم پیاده رو گز می‌کردم موقع عبور از مقابل مغازه تعمیر کامپیوتر متوجه شدم که صاحب مغازه برای رفع عیب یک دستگاه لپ‌تاپ به اشتباه به مشتری توضیح می‌دهد. من در سربازی از این تعمیرات انجام داده بودم. وقتی مشتری رفت رفتم داخل مغازه و موضوع را گفتم. تعمیرکار متوجه اشتباهش شد و از من دعوت کرد که از روز بعد به‌طور آزمایشی با او کار کنم. به مرور جای پایم محکم شد. حالا چند‌ماه از شرو ع کارم می‌گذرد اما بگویی نگویی هنوز دلم برای ناخنک زدن به خوراکی‌های یک خواربارفروشی تنگ می‌شود!

خوش خیال

کد خبر 260141

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز