شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۳ - ۰۶:۴۶
۰ نفر

هما کبیری: روزگاری فرش ایران در بازارهای جهانی برندی بود که هیچ جای دنیا نمونه نداشت اما حالا نه‌تنها فرش‌های چینی و پاکستانی و هندی بخش زیادی از بازارهای ایران را در دست گرفته‌اند بلکه قالیبافان هم به فراموشی سپرده شده‌اند.

قالیبافی

 ديگر صداي نقشه‌خواني آنها در كوچه‌باغ‌هاي شهرهاي بنام اين صنعت شنيده نمي‌شود. تعدادشان كم شده، براي بيمه به آنها وعده و وعيد مي‌دهند و دستمزدهايشان كفاف زندگي را نمي‌دهد. اين روزها آنقدر نفس قاليبافان به شماره افتاده كه ديگر مثل سابق نمي‌خوانند: «يك گره زرد بباف، يك گره مشكي/ شانه بزن به آن تارها/ آنچنان كه تو مي‌خواني/ آتش به پا مي‌كني در ميان ايل و طايفه...»

در روزگاري نه چندان دور اگر به خانه‌هاي كوچك و بزرگ روستاها و شهرهاي كوچك و بزرگ سر مي‌زدي، «دار»ي بود و چله‌اي و صداي آرام و ملايمي كه رنگ ترانه به‌خودش مي‌گرفت: 2 تا عنابي، يك گره زرد، 2 تا مشكي بباف... حالا ديگر در خانه‌هاي روستاها هم كه سر بزني، خبري نيست از قاب مستطيل شكل چوبي چله‌كشي شده. از خانه باغ‌هايي كه به آنها عنوان كارگاه‌هاي قاليبافي را داده بودند... صداي ضربه‌هاي شانه تنها ديگر در ذهنشان مي‌كوبد.

در 40كيلومتري جنوب شرقي كلانشهر تهران، شهري هست كه با تاريخ كهن ايران گره خورده؛ ورامين نامي است كه به‌دليل مهاجرپذير بودن و داشتن قوميت‌هاي مختلف، پديده منحصربه‌فردي در فرهنگ فرش‌شناسي ايران لقب گرفته است. هنوز هم ردپايي از صنعت قاليبافي در اين شهر ديده مي‌شود؛ كارگاه‌هايي كه هنوز زنده‌اند، نفس مي‌كشند و مي‌خواهند كه زنده بمانند. سراغ مردي مي‌رويم كه كارگاهي را احيا كرده تا صداي شانه‌هاي قاليبافان جوانش را به گوش دنيا برساند. سبك عشايري مي‌بافند تا برندسازي كنند و همه انرژي‌شان را گذاشته‌اند تا زنده بمانند.

كوچه باغي است در ميان درختان توت. مردي پذيراي ماست كه 25سال است عاشقانه فرش توليد مي‌كند و 17سال است كه اين كارگاه بزرگ قاليبافي را ايجاد كرده تا براي حداقل 50 بافنده ايجاد اشتغال كند. روي همه مراحل كارش از رنگرزي گرفته تا بافت و تكميل و قاليشويي و پرداخت وسواس خاصي دارد. مي‌گويد پشم خام وارد اين كارگاه مي‌شود و قالي آماده پهن شدن در خانه، خارج مي‌شود. همه مراحل را در همين مساحت 1200مترمربعي انجام مي‌دهند. مشتري پشم گوسفنداني است كه در بهار چيده مي‌شوند؛ «پشم را به زنان روستايي مي‌دهيم تا برايمان پشم دست‌ريس آماده كنند و خودمان در اينجا رنگشان كنيم؛ رنگ‌هايي از دل طبيعت!»

از همان ابتداي ورود، ما را پاي ديگ‌هاي رنگرزي برده و از زير و بم كارش مي‌گويد: «روناس و گياهان ديگر را خودمان مي‌كاريم و پودر مي‌كنيم. براي همين لاكي قالي ما يك رنگ واقعي است. براي يك مترمربع قالي، 45تا 90كيلوگرم پشم ريسيده شده استفاده مي‌شود. مدت زمان بافت هم بستگي به تعداد رج‌ها دارد. رج‌هاي سبك عشايري بين 30تا 35تاست و هر بافنده بايد در‌ماه يك مترمربع ببافد».

حسين عرب از فراز و نشيب‌هاي صنعت فرش مي‌گويد. دل پري دارد، اما هدف و انگيزه‌اش چيزي است كه به اين راحتي‌ها دل نمي‌كند. او از وقتي كه يادش مي‌آيد، با نخ و دار و چله بزرگ شده و رنگ‌ها را از بويشان مي‌شناسد و روي اصطلاحات قاليبافي به‌صورت علمي كار كرده و در تدارك چاپ كتابي است از تجربه‌هايي كه سال‌هاي سال است آنها را جمع كرده است؛ «همه وسايل قالي اصطلاحات محلي دارند، حتي رنگ‌ها. لرها به گره مي‌گويند گِن، قاليبافان ترك مي‌گويند ايلمه و فارس‌ها مي‌گويند ايلمك اما وراميني‌ها از كلمه لوف استفاده مي‌كنند كه در دهخدا به‌معناي گره‌اي است كه در تور انداخته مي‌شود. واقعي‌ترين واژه را وراميني‌ها استفاده مي‌كنند».

بعد از بازديد از فضاي آرام و دلباز كارگاه، ما را به سمت محل دارهاي قالي راهنمايي مي‌كند. در مي‌زند و ياالله مي‌گويد؛ «چون بافنده‌هاي ما همه خانم هستند، برايشان محيطي را فراهم كرده‌ايم كه مثل خانه خودشان راحت باشند. همه كار كرده‌ايم كه خانم‌ها احساس كنند در خانه‌شان هستند، اما اقتصاد با ما همراهي نمي‌كند. كسي امروز سراغ قالي نمي‌آيد. جوان‌ترها اول مي‌روند سراغ درس و دانشگاه و بعد اگر وقتي بود، براي سرگرمي مي‌آيند سراغ ياد گرفتن قالي».«اقتصاد»؛ همان موضوعي كه هر كسي از هر صنفي در مورد آن حرفي براي گفتن دارد كه اگر اين اقتصاد همراهي مي‌كرد، چقدر صنايع و به‌ويژه صنايع‌دستي رو به خاموشي كشور كه ادعاي هنر مي‌كنند، اوضاع بهتري داشت. فضاي داخلي كارگاه، يك سوله بزرگ سرپوشيده است كه دور تا دور آن را دارها فراگرفته‌اند و گوشه در ورودي پر است از نخ‌هاي رنگ شده. زير نور آفتاب از روزنه‌هاي سقف و پنجره كه به داخل منعكس شده، ذره‌هاي شناور الياف را مي‌توان به خوبي ديد كه بيشتر از ذرات گردوغبار است. يكي از بافنده‌ها با روسري جلوي دهانش را گرفته، مي‌پرسم؛ «اين ذره‌ها براي تنفس اذيت‌تون مي‌كند؟» «تا الان كه اذيت نكرده...» اين جواب كوتاه را يكي به نمايندگي بقيه مي‌گويد. حتي سرش را هم به قدر كافي بلند نمي‌كند. خيلي آرام و متواضع جواب مي‌دهد. خودش مي‌گويد كه قاليبافي آرامش روحي به همراه دارد.

فرشي كه پايش نشسته‌اند، 38مترمربع است و هر روز گره مي‌زنند و مي‌بافند. اگر خدا بخواهد اوايل تابستان تمام مي‌شود. برايم سؤال است كه اگر وسط كار اشتباهي پيش آمد چه مي‌شود، عكس‌العمل رئيس كارگاه در اين مواقع چيست كه يكي از خانم‌ها مي‌گويد: كساني كه با كار هنري سر و كار دارند، اصلا خشن نيستند. ما كه جز خوشرويي از آقاي عرب نديده‌ايم. عرب حرف بافنده‌اش را اينطور ادامه مي‌دهد: «هر اشتباهي راه‌حل دارد. اگر قابل برطرف‌شدن باشد كه خانم‌ها بافته‌ها را مي‌شكافند و بعد دوباره مي‌بافند. اگر خيلي از آنجا گذشته باشند، توسط رفوگر درست مي‌شود اما معمولا اين اتفاق نمي‌افتد. اشكالات يك قالي كه در كارگاه بافته مي‌شود، صفر است. هميشه كيفيت قالي كه در كارگاه بافته شده، خيلي بهتر از قالي‌هايي است كه در خانه بافته مي‌شوند».

عرب به بهانه‌اي مي‌رود بيرون تا من با خانم‌ها تنها باشم و راحت‌تر حرف بزنيم. كنار دست خانمي مي‌نشينم كه سجادي صدايش مي‌كنند. استادي قالي مي‌كند. نقشه‌ها را مي‌زند و ديگران چاله‌ها را پر مي‌كنند. براي همين مدام جابه جا مي‌شود و من هم همراهش از اين سر دار به آن سر مي‌روم. اهل مشهد است و از 14سالگي قالي مي‌بافته و حالا هم چون به اين كار علاقه دارد، پسر 9ساله‌اش را به خواهرش مي‌سپارد و مي‌آيد پاي دار. يك رج را كه مي‌بافد، پود مي‌دهد، باز نقشه را مي‌خواند، بعد شانه مي‌زند. نقش بهار مي‌زند اما با اينكه سني ندارد و در اوج روزهاي جواني است، از چهره‌اش پيداست كه بهار زندگي‌اش همراه با سختي‌هاي زيادي بوده؛ آنقدر كه از آن سر شهر بيايد اين طرف و بنشيند پاي دار و قلاب به‌دست بگيرد و گره بزند و گره بزند.

دل خوشي‌شان به اين است كه صاحب كارگاه مرد خوبي است، بيمه‌شان كرده، سرويس رفت‌وآمد برايشان گذاشته و پول غذايشان را هم مي‌دهد اما زندگي آنقدر چهره سختي به آنها نشان داده كه تقريبا همه‌شان در خانه هم دار قالي برپا كرده‌اند.

فرجي بافنده ديگري است كه اهل ملاير است و چون قاليبافي در خانواده‌شان مرسوم بوده، او هم ياد گرفته و خودش هم اين كار را دوست دارد. همه فكر و ذكرش فاطمه 14ساله‌اش است كه دوست ندارد مثل خودش درس را رها كند؛ «وقتي ملاير بودم، با دست فرش مي‌بافتم، بدون قلاب. دست‌هايم مدام زخم مي‌شد. اينجا كار با قلاب را ياد گرفتم. چند تا فرش پشتي و تابلو فرش بافته‌ام. تابلوهايم هنوز روي ديوار هست. چون طرح ضامن آهو مي‌بافتم، آنهايي كه نذر داشتند از من مي‌خريدند و مي‌بردند هديه براي پابوس امام رضا(ع). يك‌بار هم يك فرش پشتي به عمويم هديه دادم كه هنوز هم آن را دارد. آن را كه مي‌بينم حس خوبي به من دست مي‌دهد».

پيداست كه به هم وابسته شده‌اند. بيشتر از يك سال است كه مي‌نشينند كنار هم، از زندگي هم مي‌گويند و مي‌شنوند، ناهار را با هم مي‌خورند و خستگي‌هايشان را با هم در مي‌كنند. بهار مي‌بافند و زيبايي بهار كارشان را نمي‌بينند. خاطره خوب‌شان اين است كه يك‌بار صاحب كارگاه، فرش پرداخت شده و نهايي شده را برايشان باز كرده كه ببينند. ذوق كرده‌اند و از شادي در پوستشان نمي‌گنجيدند؛ «يك‌بار دسته جمعي رفتيم نمايشگاه فرش. باورمان نمي‌شد اين كارها، كار خودمان است چون ما هيچ وقت زيبايي فرش‌هاي تكميل شده را نمي‌بينيم».

نازي شيرزاد اهل تبريز است. مادرش ريسندگي و رنگرزي مي‌كرده و او و برادرانش گليم مي‌بافتند. انگار كودكي همه بافنده‌هاي امروز با نخ و دار و چله گره خورده است. مي‌گويد مي‌رفته خانه همسايه تا قالي ياد بگيرد. همسايه به پدرش گفته دخترت را نفرست جايي. در خانه خودمان برايم دار درست كردند و دختر همسايه مي‌آمد يادم مي‌داد. يك‌بار لبه قالي جمع شده بود كه حسابي دعوايمان شد.

جوان است، سي و چند ساله شايد اما سرپرست خودش و دخترش است و در خانه هم سفارش مي‌گيرد؛ «خانه هم قالي دارم. دخترم هم ياد گرفته و كمكم مي‌كند. بعضي وقت‌ها از خستگي از حال مي‌روم اما مجبورم. قالي نباشد، نمي‌شود. خوبي كارگاه اين است كه دور هم هستيم و روحيه‌مان عوض مي‌شود. وقتي آدم تنها باشد و ببافد، فرش نمي‌بافد، خيال مي‌بافد...».

كعبه را از نزديك نديده اما نقش‌اش را بافته، براي هر اسم خدا در دعاي جوشن كبير به جاي يك گره، صدها گره زده، دعاي توسل و توكل بافته؛ «اينها را كه مي‌بافتم، هميشه با وضو بودم.» چله را كه مي‌برند، آرزو مي‌كنند. آرزوي روزهاي خوب، سلامتي، كار بيشتر و شايد هم رونق بازاري كه نفسش به دستان آنها بند است، به گره‌هايي كه گره گشايند...

کد خبر 265589

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha