شنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۶ - ۰۹:۱۰
۰ نفر

ترجمه- ناهید پیشور: همانطور که از نامش پیداست فیلم داستان آقای بروکس است؛ یک جنایتکار جانی که در نقش یک شهروند محترم و نوع دوست‌، بازی می‌کند.

 اما علایق و تمایلات ددمنشانه او به آدمکشی برای مخاطب روشن است و هرت نقش کودک درون کاستنر را بازی می‌کند که شدیداً از بیماری سادیسم رنج می‌برد. استراتژی انتخاب دو هنرپیشه برای این نقش بسیار عالی است و هماهنگی آن دو نیز قصه را برای تماشاگر پذیرفتنی تر می‌سازد. تنها کارگردان قهاری چون ایوانز می‌تواند از عهده چنین کاری بربیاید.

آقای بروکس در صحنه‌های نخست فیلم خیلی خوب و طبیعی ظاهر می‌شود اما رفته‌رفته نامعقول‌تر می‌شود. آقای بروکس فیلمی است که با وجود موضوع تکراری‌اش، قتل‌های سریالی،‌احساس خوبی را به مخاطب القا می‌کند. بادین کوکی که هنوز در ریتم کمدی گرفتار است و همین موضوع او را عملاً در مقابل کاستنر قرار می‌دهد. 

«آقای بروکس» فیلم تازه «بروس ایوانز» که توسط استودیو متروگلدوین‌مایر  تهیه شده، یک تریلر جنایی است با حال و هوایی خون و خشونت که کوشیده شده این‌بار از منظری متفاوت ماجرای یک قاتل بالفطره به تصویر کشیده شود.

فیلم ماجرای ارل‌بروکسل با بازی کوین کاستنر است. یک تاجر و کارخانه‌دار موفق و سرشناس که در میان مردم به نیکوکاری شهرت دارد. ارل، مردی خانواده‌دار و مهربان است که ظاهراً همان چهره آشنای نقش‌های قبلی کاستنر را تداعی می‌کند. اما او در پس این چهره آرام، زندگی شیطانی دارد و عاداتی که با وجودش عجین شده است.

بروکس به شدت تحت‌سلطه ابلیس درونش مارشال (ویلیام هرت) است؛ شخصیت پنهان و دیوسیرتی که به شدت از سادیسم و مردم آزاری رنج می‌برد و بدون آنکه نشانه‌ای از خود به جای بگذارد به طراحی نقشه قتل‌های زنجیره‌ای و ارتکاب آنها می‌پردازد. تشویق و ترغیب‌های مارشال و وسوسه‌های بی‌امان او عطش خون آشامی قاتل داستان را زیاد می‌کند و او را سیری‌ناپذیر می‌سازد.

بروکس بعد از دو سال حضور مداوم در موسسه خیریه و ارضا نکردن این نیاز سرکوب شده‌اش یکبار دیگر تحت تأثیر دگر خود بدخواهش قرار می‌گیرد و زوج جوانی را به قتل می‌رساند. 

 تریسی آت وود(دی‌مور) کارآگاه زنی است که رسیدگی به پرونده این قتل‌ها را در دستور کار خود قرار داده است. با اینکه تریسی، مامورغیررسمی است با جدیت و پشتکار پرونده را دنبال می‌کند. با وجود مشکلات زیادی که در زندگی خود دارد تحقیقاتش را با بازجویی و تعقیب اولین مظنون، آقای اسمیت آغاز می‌کند. تریسی که در ازدواجش با لوئیس شکست خورده به شدت تحت تعقیب قاتل فراری پرونده قبلی (میکز) است که سوگند یادکرده او را زنده نگذارد...

مارک کارو در 30می 2007 در تریبون ریپورتر می‌نویسد:آقای بروکس، فیلمی است بسیار حرفه‌ای  که‌ با فکر و اندیشه ساخته شده است و در میان آثاری از این ژانر و با موضوعی مشابه موفق‌تر بوده. کاستنر در عین ظاهر خوب و آرامش، روحی بیمار دارد که شرارت از آن می‌بارد. مارشال روح او بازتاب هر تفکر خوفناک و هراس‌انگیزی است که هر انسانی درصدد است آن را در خود خفه کند.

 اما با هر قتلی وجود مارشال کاستنر سرشار از شور و شادی می‌گردد و... با این اوصاف کاستنر  برخلاف فیلم‌های قبلی‌اش- «میدان رویاها»، « با گرگ‌ها می رقصد»،«ایات ارپ» و «تسخیر ناپذیران»- که در آنها در قالب یک قهرمان خوش‌قلب وسترن یا مامور اجرای قانون ظاهر شده بود این بار نقشی متفاوت پذیرفته است. گاهی اوقات نقش آدم‌های خیلی خوب هم کسل‌کننده می‌شود اما به نظر من کاستنر در شخصیت‌های خشن و تاریک‌تری چون کاراکتر«انتقام» عالی‌تر به نظر می‌رسد.

منتقد ماکروتریبون در یادداشتی می‌نویسد:گاهی اوقات افراد شرور و تبهکار قهرمان داستان می‌شوند. درست مثل فیلم‌های «پدرخوانده» یا حتی «سوپرانو» که در خلال صحنه‌های سرگرم‌کننده پیچیدگی‌های اخلاقی زیادی را هم عنوان می‌کنند و شما انسانیت خود را در کاراکترهایی می‌یابید که خود مجرم هستند.

در حقیقت لطف فیلم در آن است که اخلاقیات را از شخصیت‌های منفی و رفتار و سکنات آنها بیاموزید. «آقای بروکس» نمی‌خواهد شعار اخلاقی بدهد یا شما را موعظه کند. زیرک باشید تا در میان اپیزودهای آن به حقایقی دست یابید که تاکنون به دنبال آنها بودید. اما با این حال کارگردان لحظه‌ای شما را بدون هیجان رها نمی‌کند.

افسردگی، درماندگی و پریشان‌حالی کاستنر و افکت‌های گمراه‌کننده‌ای که ایوانز بهره می‌گیرد، همه و همه ابزاری هستند که با توسل به آنها مخاطب را از خطر میل وافر بروکس به آدمکشی آگاه می‌سازد.

کاستنر خیلی زود چهره پدر دوست داشتنی و همسر خوب و وفادارش را از دست می‌دهد و به همان بازیگری تبدیل می‌شود که همه آن را به خوبی می‌شناسیم، هنرپیشه‌ای جذاب و مطرح که بیشتر به این نقش‌ها می‌آید تا ناجی و مبادی آداب. ایوانز در نگارش این فیلمنامه (که اثری مشترک از او و رینولدگیدئون است) از حقه‌های «سکوت بره‌ها» استفاده کرده تا نمونه‌ای دیگر از قتل‌های سریالی را به تصویر بکشد اما باز هم از دنیای واقعی فاصله دارد.

نشان دادن قساوت و بی‌رحمی برخی از انسانها از عهده هر هنرپیشه قدری هم برنمی‌آید اما ساخت این دست فیلم‌ها ما را با تبهکاران و اشرار روبه‌رو می‌سازد و شاید بتواند وجدان خفته‌مان را بیدار کند. در «آقای بروکس» از یک استعاره قدیمی استفاده شده :«والدین عادت‌های بدشان را به فرزندانشان منتقل می‌کنند.» اما هیچ دلیل موجهی برای آن وجود ندارد که جین هم مثل پدرش دچار این اختلال روانی شود و صرفاً بهانه‌ای است برای آوردن سکانس رویایی و وحشتناک پایان فیلم.

اما کرک‌هانی کات در 29 می 2007 در هالیوود ریپورتر فیلم را چنین ارزیابی می‌کند: «آقای بروکس» به نوعی با مبالغه و انطباق شخصیت‌ها داستان را به کمدی معنا باختگی می‌کشاند. این فیلم قهرمان به ظاهر متینش را در تنگنای ترفندها و تمهیدات داستان و حقه‌های نویسنده آن گرفتار می‌کند.

بروس ایوانز ورینولد گیدئون پیشتر تجربه همکاری در نگارش سناریوی «کنار من بایست» را داشته‌اند و بروکس دومین کار مشترک آنهاست. این دو نویسنده هر دو در حرفه‌شان از مطرح‌ترین‌ها هستند و چون از شر محدودیت‌های دست و پاگیر استودیوها خود را رهانیدند سعی می‌کنند بیشتر به نیمه تاریک زندگی و وجود انسان‌ها بپردازد و حاضرند که این کار را به هر قیمتی انجام دهند، حتی بدون منطق دراماتیک و حتی هیچ نکته اخلاقی.

 در این فیلم نوعی احساس خوشایند هرزگی مخاطب را می‌آزارد. دو نقش اصلی داستان در گرداب وسوسه‌ها، ابهامات و تناقض‌ها دست و پا می‌زنند و به لحاظ ظاهری آنقدر جالب و گیرا هستند که بخواهند کوین کاستنر و دمی مور را به کاراکترهایشان جذب کنند. اما اساساً چنین نقش‌هایی تماشاگرپسند نیستند.

 ولی با توجه به آن که این فیلم در تابستان اکران شده است تاکنون با استقبال گرم سینما دوستان مواجه شده است.

ارل بروکس شخصیت نرمالی ندارد که فقط  بگوییم در زندگی شخصی‌اش رازهایی دارد. او مرد سال پورتلند است که کمک‌های انسان‌دوستانه او در شهر زبانزد همه است و همه مسئولیت‌پذیری او را تحسین می‌کنند. او قاتلی انسان دوست است که به زندگی خصوصی بقیه سرک می‌کشد و در موقعی مناسب جان آنها را می‌گیرد. اما فرشته انتقام بروکس هم یک پلیس معمولی نیست، چون مجرم معمولی است که پلیس معمولی می‌طلبد.

تریسی آت‌وود با این که کارآگاهی را فقط به عنوان سرگرمی انتخاب کرده اما با جدیت کارش را ادامه می‌دهد. بدون شک این فیلم داستان شلوغی دارد اما با این که جزء تریلرهای روان‌شناختی محسوب می‌شود به دنبال یافتن انگیزه قتل‌ها و درون بینی شخصیت‌ها نیست.

این فیلم انگیزه نیرومند ضد قهرمان را آدمکشی، اعتیاد و جبر ناخودآگاه می‌داند. پس وقتی کاراکترهای یک فیلم، چه واقعی و چه تخیلی، در نقش‌های فرعی (مثل مارگ هلگن برگر و روبن سانتیگو هادسون) هم ظاهر می‌شوند مجال مانور نمی‌یابند و نمی‌توانند آن‌طور که خود می‌خواهند در آنها بدرخشند. نگاه ایوانز بسیار موشکافانه و تیزبینانه است و نتیجه کارش فیلم بسیار خوش ساختی از آب درآمده که قابل تحسین است.

این در حالی است که منتقد کریو آن‌لاین معتقد است: کوین کاستنر در یکی از تأثیرگذارترین نقش آفرینی‌ها در طول حرفه هنرپیشگی‌اش نقش میلیونری را بازی می‌کند که دیوانه‌وار درون ستیز است. او در کشمکش شرافت و میل شدیدش به آدم‌کشی گرفتار شده و نیمه تاریک وجود او در قالب یک انسان کامل به نام مارشال تجلی یافته است. تعداد دیالوگ‌های او با مارشال درست به اندازه همسرش است و همین امر گواهی بر پررنگ بودن این کاراکتر است. در داستان آقای بروکس  ریتم و آهنگ آن پیچیدگی‌های زیادی وجود دارد.

من بروکس را یک تریلر روان‌شناختی عالی و جالب می‌دانم که به نوعی لذت گناه آلود کلاسیک را تداعی می‌کند و عذابی شرورانه را بر بی‌گناه‌ترین‌ها نازل می‌سازد. پویایی شخصیت اصلی و تغییر هنرپیشه در کاراکترهای بروکس و مارشال از مهم‌ترین وجوهی است که آن را از دیگر فیلم‌های این دست متمایز می‌سازد. موفقیت کارگردان در هماهنگ کردن این دو هنرپیشه برای یک نقش و خلق شخصیتی که ظاهراً نرمال و قابل احترام است اما در اصل یک قاتل جانی برای حفظ ارزش و اعتبار او کافیست.

به هر حال در بیشتر صحنه‌ها پیچیدگی‌های فیلم به کمدی تبدیل می‌شود، حتی در لحظات سفید و خاکستری رویایی آن. من این فیلم را پسندیدم و پیشنهاد می‌کنم شما هم آن را ببینید. البته داستان آن‌طور که باید انسجام ندارد و کمی پریشان است. اما به‌طور کلی صحنه‌هایی سرگرم کننده و جالب دارد و موفقیتش را مرهون سبک منحصر به فرد ایوانز و کارگروهی هنرپیشگان است. بروکس بر خلاف قاتلان حرفه‌ای فیلم‌های دیگر بارانی‌بلند و سنگین از اسلحه نمی‌پوشد.

حتی علاقه‌ای هم به روشن کردن شمع یا گوش کردن به موزیک‌های عجیب و غریب ندارد. او جنتلمنی است که عینک آفتابی به چشم دارد، شرکت بزرگی را مدیریت می‌کند و به نوعی با همزادش کار گروهی انجام می‌دهد. او ارجمندترین و محترم‌ترین هیولای خونخواری است که تاکنون با آن روبه‌رو شده‌اید.

تای بر در اول ژوئیه 2007 در بوستون گلوب می‌نویسد: شرارت و جنایت یک درون‌مایه آمریکایی تمام عیار است. با این که مهم‌ترین ایده «آقای بروکس» نیست اما وقتی که کارگردان کوین کاستنر را در جامه سرپا سیاه قاتل حرفه‌ای به روی پرده می‌آورد ناخودآگاه مخاطب را بیشتر جذب فیلم می‌کند. در بعضی سکانس‌ها داستان تا جایی ددمنشانه و غیرانسانی پیش می‌رود که تنها نیاز پوچ‌گرایی مطلوب کاراکترها را ارضا می‌کند.

فیلمنامه بروس ایوانز از سه زیرداستان تشکیل شده است:
- قتل وحشیانه قربانیان که وقوع هر کدام عطش خون آشامان داستان را دامن می‌زند و آنها را به نوعی لذت گناه آلود می‌رساند.
- قاطعیت تریسی که علیرغم تمام مشکلات زندگی خصوصی‌اش همچنان در یافتن عامل یا عاملین این قتل‌های زنجیره‌ای ثابت قدم است.
- داستان جین (دختر دانشجوی ارل) که او نیز ناخودآگاه به بیماری روانی پدر دچار شده.

زوج درون‌گرا و برون گرای مارشال و بروکس به خوبی با هم هماهنگ شده‌اند تا در قالب اندیشه‌ها و سخنانشان وجوه مختلف روحانی یک انسان را بیان کنند. ایوانز همواره کاراکتر ارل را به سوی شخصیتی چون هانیبال لکتر سوق می‌دهد اما باز هم در صحنه‌ای با سوزاندن عکس‌های شب حادثه خودش را لو می‌دهد به هر حال سرگرمی‌های ماست که به زندگی و رفتارمان جهت می‌دهد.

منابع: هالیود ریپورتر 19 می 2007
اینترنت ویکلی می 2007
تریبون ریپورتر 30 می 2007

کد خبر 27052

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز