دوشنبه ۲ مهر ۱۳۸۶ - ۱۲:۲۲
۰ نفر

حسین امامی: خوزه ارتگا یی گاست (1955-1883) فیلسوف و نظریه پرداز اسپانیایی یکی از منتقدین عصر مدرن است.

در اندیشه وی عصر مدرن، عصر سرگردانی و اقتدارگریزی است. به نظر گاست  در مدرنیته مرکز فرمان‌دهی از هم پاشیده، سکان آن رها شده و هدایتی در کار نیست. زندگی مدرن طرحی ندارد و همگان در هزارتوی نفس خود گم شده‌اند.

 مهم‌ترین اثر سیاسی گاست کتاب «طغیان توده‌ها» است. وی در این کتاب می‌گوید: «مهم‌ترین واقعیت زمانه ما ظهور انسان توده‌ای و توده‌ها در عرصه‌های گوناگون جامعه است.» در این نوشتار دیدگاه انتقادی وی نسبت به عصر مدرن موردتوجه قرار گرفته است.

به‌زعم گاست انسان توده‌ای، کسی است که زندگی‌اش هدف ندارد، بلکه صرفاً جریان دارد. انسان توده‌ای از بعد فکری ساده و ابتدایی است و این انسان محصول دوره زمانی خاصی از تاریخ و شرایط فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی است که برای شناخت بهتر او باید این شرایط را به‌خوبی شناخت.

از لحاظ ذهنی، انسان توده‌ای مانند بچه نازپرورده‌ای است که از همه چیز برخوردار بوده است؛ اما قدر هیچ چیز را نمی‌داند و گمان می‌برد که این امکانات محصول طبیعت است نه حاصل کوشش و نبوغ اقلیت‌ها. انسان توده‌ای آزمند، بی‌پروا و بی‌قید است، هیچ سروری برای خود نمی‌شناسد و گمان می‌کند که هیچ‌کس جز او وجود ندارد.

 توده‌ها فقط به رفاه خود می‌اندیشند و حتی عوامل ایجاد آن را نمی‌شناسند. انسان توده‌ای پراشتها و پرمصرف است.

گاست می‌گوید: «کسی که گمان کند حق اظهارنظر دارد، بدون آن که پیشاپیش با سعی و کوشش، نظری سنجیده اختیار کرده باشد، جزو توده است.» انسان توده‌ای در زندان ذهن خویش به‌سر می‌برد و برای آن که تصور خود را درباره وصول به حق و بی‌نیازی خویش اثبات کند به تأیید دیگران نیاز دارد. بدین‌سان انسان توده‌ای شک و تردید به خود راه نمی‌دهد و در واقع انسان نادانی است که به نادانی خود شک نمی‌کند.

گاست معتقد است که توده‌ها طبق تعریف نه باید و نه می‌توانند زندگی فردی خود یا جامعه را اداره کنند؛ اما از اواخر قرن نوزدهم توده‌ها در حال شورش بوده‌اند. بنا بر این اروپا دچار عظیم‌ترین بحرانی شده که اقوام، ملل و تمدن‌ها ممکن است گرفتار آن شوند.

نمونه ظاهری جامعه توده‌ای را می‌توان در شهرهای مملو از جمعیت، قطارهای مملو از مسافر، کافه‌های آکنده از مشتری، پارک‌های پر از  گردشگر و مدارس مملو از دانش‌آموز دید و بدین سان «جا داشتن» در جامعه امروز به مسئله اساسی بدل شده و ازدحام و تجمع انبوه، ویژگی عصر جدید است.

به‌نظر گاست توده‌ها نه‌تنها در حیات سیاسی بلکه در عرصه‌های فکری، اخلاقی، اقتصادی، مذهبی و علمی نیز ظهور کرده‌اند. در گذشته، اعضای توده‌ها پراکنده می‌زیستند و هر کس در جای طبیعی خود در شهر و منطقه و محلی زندگی می‌کرد.

 نکته مهم این است که امروزه توده‌ها در مراکز مطلوب و ممتاز جامعه ظهور کرده‌اند، که پیش‌تر جایگاه اقلیت‌ها بود. از این رو، عصر مدرن، همهمه گیج‌کننده توده‌ها در همه جا شنیده می‌شود.

در اندیشه گاست، توده واقعیتی روان‌شناختی است. اعضای توده کسانی‌اند که خود را همچون دیگران می‌دانند و هیچ ارزش ویژه‌ای براساس ملاکی خاص برای خود قایل نیستند. انسان توده‌ای می‌گوید: «من هم مثل بقیه‌ام».

بنابراین توده مجموعه امیال و اندیشه‌ها و شیوه‌های زندگی خاص خویش را دارد. برعکس، اعضای اقلیت‌ها به یک معنا امیال و اندیشه‌های مشترک دارند؛ اما وجه ممیز آنان در درجه اول این است که خود را از توده‌ها جدا می‌کنند و تنها به همین حکم جزو اقلیت می‌شوند. اقلیت‌ها صرفاً به علت جدا کردن خود از توده‌ها پیدا می‌شوند.

 اعضای اقلیت از خود بیش از عامه مردم توقع دارند. بنا بر این مردم به دو دسته تقسیم می‌شوند: اول کسانی که از خود انتظار بسیاری دارند و دوم کسانی که از خود انتظار خاصی ندارند.

طغیان توده‌ای پدیده‌ای است هولناک که موجب درهم شکستن بنیادهای اخلاقی شده است. انسان توده‌ای می‌خواهد از هر قیدی خلاص شود و گریز از قدرت برای او لذت‌بخش است. پس طغیان توده‌ای با طغیان ملل توده‌ای همراه بوده است.

به نظر گاست، امروزه حوزه‌های هنری، قضایی و حکومتی عرصه تاخت و تاز انسان توده‌ای شده است. توده‌ها تصمیم گرفته‌اند به عرصه حیات اجتماعی قدم بگذارند و مکان‌ها و ابزارهایی را تصرف کنند که پیش‌تر در دست گروه‌های کوچک بود. توده‌ها، بدون آن که خصلت توده‌ای خود را از دست بدهند، وارد جایگاه‌هایی شده‌اند که باید در تصرف کسانی باشند که با توده‌ها احساس تفاوت می‌کنند.

بدین سان نهادهای سیاسی مدرن محل حضور توده‌ها شده است. در دمکراسی امروزی توده‌ها خارج از چارچوب قانون‌اند. گاست می‌گوید: «شک دارم که توده‌ها در اعصار گذشته همچون زمان ما حکومت مستقیم به دست آورده باشند.»

وی معتقد است توده‌ها در زیر پای خود هرچه را متفاوت و فردی باشد خرد می‌کنند. هرچه که مثل همگان نیست و مانند دیگران فکر نمی‌کند در خطر حذف شدن قرار می‌گیرد و در آمریکا که بزرگترین جامعه توده‌ای در جهان است، متفاوت بودن را معادل قبیح بودن می‌دانند.

گاست از نظر تاریخی نیز پیشینه پیدایش توده‌ها را بررسی می‌کند و آن را در روم باستان می‌یابد. او می‌گوید تاریخ امپراتوری روم نیز تاریخ ظهور امپراتوری توده‌هایی است که اقلیت‌های راهبر را طرد کردند و جای آن را گرفتند؛ اما امروزه ظهور توده‌ها، سرنوشت جامعه مدرن شده است.

گاست می‌گوید گیوتین در انقلاب فرانسه مظهر توده‌ها و سرکوب اقلیت‌های متفاوت بوده است. در سده هجدهم برخی روشنفکران مدعی شدند که انسان در مقام انسان، حقوقی اساسی دارد. هر حقی که متکی بر امتیازاتی خاص باشد، باید کنار گذاشته شود. همین اندیشه به حاکمیت توده‌ای انجامیده است.

حقوق انسان به این معنا دیگر بیانگر آرمان‌های انسانی نیست بلکه فقط امیال فرد را باز می‌نماید. گاست انقلاب فرانسه را نقطه عطف توده‌ها می‌داند و می‌گوید از انقلاب فرانسه به بعد ظهور توده‌ها شتاب گرفت.

 توده‌ها از هر جهت به خود می‌پردازند و لذت‌گرایی همسان توده‌ها به اصل و اساس جامعه بدل شده است. در سیطره استبداد همسانی تفاوت‌ها و متفاوت‌ها از بین‌می‌روند و جهان هم‌سطح و یکدست و توده‌ای می‌شود.

گاست در تحلیل وضع توده‌ای رایج در عصر مدرن به احساس تاریخی مردم در این عصر انتقاد می‌کند و می‌گوید: «امروز تصور همگان این است که در دوره تاریخی حیاتشان بالاتر از گذشته‌اند و گذشته را نازل‌تر از حال می‌پندارند.

در گذشته، مردم با دل‌تنگی به دوران‌های پیش از خود می‌نگریستند و بهشتی گم‌شده را در گذشته‌ها می‌جستند؛ اما در عصر جدید انسان مدرن احساس می‌کند که به قله موعود و به اوج زمان رسیده است. بنا بر این احساس تاریخی ما وارونه شده است.»

به سخن دیگر، در عصر مدرن «سرانجام» جای «هنوز» را گرفته است و گاست راز افول تمدن مدرن را در همین نکته می‌داند و می‌گوید: «وقتی مردمان عصری خواست‌های خود را برآورده بدانند، دیگر خواستی نخواهند داشت و با خشک شدن سرچشمه خواست، به پایان خود نزدیک می‌شوند.»

گاست با همین اندیشه به مدرنیته نیز انتقاد می‌کند و معتقد است مدرنیته خود را در اوج می‌بیند و اعصار گذشته را نسبت به خود ابتدایی می‌شمارد. او می‌گوید: «واژه مدرن بیانگر آگاهی از زندگی تازه‌ای است که از گذشته برتر است و در عین حال فرمانی است برای آن که همه در اوج زمان باشیم؛ اما این ادعا که نوعی خاصی از حیات در به اصطلاح فرهنگ مدرن قطعی و نهایی شده است به معنای تحدید گسترده چشم‌انداز بشر  است.

بدین سان وقتی عدم قعطیتی عصر مدرن را در نظر بگیریم آزاد می‌شویم و دوباره به جهان واقع، جهان امور عمیق و وحشتناک و پیش‌بینی‌ناپذیر و بی‌پایان، برمی‌گردیم که در آن همه چیز، بهترین و بدترین چیزها، ممکن است.»

در اندیشه گاست ایمان به عصر مدرن، ایمانی تیره و اندوهناک است؛ زیرا به این معناست که فردا از هر جهت همانند امروز خواهد بود و در نتیجه ما در زندان زمان گیر افتاده‌ایم.
از جنبه تاریخی، انسان توده‌ای محصول سده نوزدهم است. در این زمان انسان توده‌ای در درجه نخست نتیجه کاهش مشکلات اقتصادی و آسان شدن معیشت بود. در قرن نوزدهم فضای زندگی، به‌ویژه برای طبقات متوسط به‌شکلی محسوس گشوده شد.

از آغاز سده بیستم وضع طبقه کارگر هم رو به بهبود گذاشت. گسترش نظم عمومی، کاهش بی‌ثباتی سیاسی، رفع موانع و امتیازات اجتماعی، برابری همگان در نزد قانون، رشد علم و صنعت، رفع فشارها و وابستگی‌های سنتی همه در پیدایش انسان توده‌های مؤثر بوده است.

انسان توده‌ای از خود خرسند است و امیال و خواسته‌هایش را درست و برحق می‌داند و برخلاف اعضای اقلیت‌ها از خودش توقعی ندارد. توده در مقابل اشرافیت قرار می‌گیرد، اشرافیت یعنی کوشش، اکتساب و  وضع تکلیف بر خویش و توده‌ها چنین صفاتی ندارند. توده‌ها نمی‌توانند تکلیفی بر خود وضع کنند، بلکه تنها آنچه را برایشان تکلیف شده انجام می‌دهند.

به نظر گاست به‌ویژه در سندیکالیسم و فاشیسم نخستین بار نوع جدیدی از انسان پیدا شده است، انسانی که نمی‌خواهد برای مواضع خود دلیل بیاورد، بلکه صرفاً در پی تحمیل عقاید خویش است. پدیده غریب و تازه این است که حق غیرمعمول بودن یا بی‌دلیلی به منزله حقی خاص و جدید مطرح شده است.

اندیشه و عقیده بی‌دلیل داشتن یعنی بی‌اندیشگی، مهم‌ترین ویژگی انسان توده‌ای است. جامعه توده‌ای به این معنا بربریت جدیدی است که در آن گفته‌های بی‌پایه و دلیل اندیشه قلمداد می‌شود. عمل مستقیم توده‌ها نیز برخاسته از همین وضع روحی و فکری است. بدین‌سان فاشیسم اوج گرایش به بی‌اندیشگی در عصر و تمدن است.

توده‌ها هرجا و هر زمان که نقشی در سیاست پیدا کرده‌اند به شکل عمل مستقیم بوده است. عمل مستقیم توده‌ها درست در مقابل تمدن قرار دارد. تمدن در درجه نخست تمایل به در نظر گرفتن موضع دیگران دارد، حال آن که بربریت جز نادیده گرفتن افکار دیگران نیست. امروزه زمام تمدن به دست کسانی افتاده است که علاقه‌ای به اصول تمدن ندارند. انسان توده‌ای فقط مصرف‌کننده فرآورده‌های تمدنی است.

جهان امروز متمدن است؛ اما ساکنان آن متمدن نیستند. گاست معتقد است انسان مسلط امروز انسانی ابتدایی است که در میان جهانی متمدن سربرآورده است. انسان توده‌ای تمدن را مسلم و از پیش داده شده می‌پندارد و ساختگی بودن آن را فراموش کرده است. چنین انسانی فقط در بند ابزارهای تمدن است و نه در اندیشه اصول آن.

گاست معتقد است توده‌ها به‌صورتی باورنکردنی به تاریخ خود جاهل‌اند. شناخت تاریخی لازمه پایداری هر تمدن است؛ زیرا انسان را از تکرار اشتباهات گذشتگان بازمی‌دارد؛ اما انسان توده‌ای امروز گذشته یا تاریخ ندارد یا آن را فراموش کرده است. گاست، فاشیسم و کمونیسم را به‌عنوان مظاهر آشکار این نسیان تاریخی می‌داند.

برطبق استدلال اورتگایی گاست، توده‌ها به‌وجود آمده‌اند تا اقلیت‌های برتر آنان را راهنمایی و سازمان‌دهی کنند. بدون این اقلیت‌ها توده‌ها گمراه می‌شوند. انسان به‌طور کلی به اقتداری بیرونی و برتر نیازمند است و آن اقتدار در فلسفه ظاهر می‌شود. اگر کسی خودش آن اقتدار را بیابد، در زمره اقلیت برتر است و اگر نیابد، جزو توده است و باید ارشاد شود.

بنابراین ادعای توده‌ها در این باره که خودشان می‌توانند رأساً عمل کنند، نهایتاً به طغیان توده‌ای می‌انجامد.در واقع توده‌ها می‌خواهند بدون کوشش و خطر کردن، هرچه را دلشان می‌خواهد تنها با فشار دادن دکمه‌ای در دستگاه عظیم دولت به‌دست آورند.

انسان توده‌ای دولت را وسیله‌ای برای درهم شکستن اقلیت‌های ناسازگار تلقی می‌کند. بنا بر این دولت بزرگ موردستایش و پشتیبانی توده‌هاست و توده‌ها دولت بزرگ را طبیعی می‌پندارند.

کد خبر 32275

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز