مجموع نظرات: ۰
یکشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۲:۴۰
۰ نفر

حسین‌ قربانزاده - مدیرمسئول و سردبیر روزنامه همشهری محمدرضا دارد قصه فیلمنامه جدیدش را تعریف می کند. حرف محمدرضا را قطع می کنم.

- نمي فهمم اين ماشين پشت سر من چرا اين همه بوق مي زنه وقتي مي بينه كه راه بسته س.
بالاخره آن ماشين با هر زحمتي هست خودش را به لاين كنار من مي كشد شيشه بالاست اما با دستش اشاره‌اي مي كند، صورتش برافروخته است و معلوم است زير لب به من ناسزا مي‌گويد و بعد هم گاز مي دهد و مي رود.
- عجب آدم هاي بي‌فرهنگي پيدا ميشن!
محمدرضا: از كجا معلوم؟!
- يعني چي از كجا معلوم؟ خب از طرز رفتار و نحوه برخورد بي ادبانه‌اش معلوم بود.
محمدرضا با لبخند:‌ شايد حق داشته عصباني بشه!
- ‌محمدرضا! خوبي؟ خب ديدي كه راه بسته بود و اون هم پشت سر هم داشت بوق مي زد و آخرش هم كه اونطوري رفتار كرد.
محمدرضا شانه‌هايش را بالا مي‌اندازد و مي‌گويد: نمي‌دونم شايد هم حق با تو باشه!
- گرفتي مارو؟! يا اينم برداشت پايان بازه و سينمايي مي بيني؟
محمدرضا: ‌آره كاملا سينمايي مي‌بينم. ببين تو سينما هر ثانيه 24 فريم يا قاب رو تو خودش جا ميده، پس يعني اگه زندگي اون راننده‌رو بخواي فيلم كني فقط يك شبانه‌روزش ميشه بيش از 2ميليون فريم! حالا من و تو الان تو اين حدود 15ثانيه، 360فريمش‌و ديديم! خب خيلي ساده‌ست، تو زندگي هركسي اگه 360فريمش و جدا كني ميتوني به‌راحتي محكومش كني. حالا فرض كن به همون آدم خبردادن كه فرزندش تصادف كرده و بيمارستانه يا همسايه‌ها خبردادن كه حال مادر پيرش كه تنها زندگي مي‌كنه بد شده يا در انبارمغازه‌اش آتش‌سوزي شده يا هزار اتفاق ريز و درشت ديگه ...
- يعني الان جنابعالي مي‌فرمايين من براي گفتن يك جمله ساده بايد برم 2ميليون فريم از زندگي اين آدم ببينم؟!
محمدرضا:‌ راه‌حل ساده تري هم هست. قضاوت نكن!
محمدرضا كمي مكث مي‌كند و ادامه مي دهد: اصلا ولش كن تو جاي اون طرف بودي چيكار مي‌كردي؟
به محمدرضا لبخند مي زنم و سكوت مي‌كنم اما چند لحظه خودم را درموقعيت‌هايي كه محمدرضا گفت تصور كردم. مثلا اگر بين دغدغه‌هاي كاري امروز صداي ناشناسي يك‌باره خبر تصادف دلبندم را به من داده بود، اگر مادر من الان و در اين لحظات حساس به حضور من احتياج داشت و اگر... شايد من بدوبيراه نمي‌گفتم اما حتما بوق مي‌زدم ، چراغ مي زدم و همه تلاشم رو به خرج مي‌دادم براي اينكه زودتر برسم. نمي‌دانم شايد هم اگر موقعيت خيلي به‌من فشار مي‌آورد بدوبيراه هم مي‌گفتم!
خيلي دوست دارم در اين مباحثه روي محمدرضا را كم كنم براي همين ادامه ميدهم.
- خب مگه پشت همه عصبانيت ها و بد و بيراه گفتن ها اين همه مصيبت و بدبختي هست؟! خيلي وقت ها هم واقعا محصول فرهنگ پايين آدم‌هاست!
محمدرضا: شايد حق با تو باشه!
- يعني كلا زدي تو خط شايد ديگه!
محمدرضا: حالا بيا يك امروز و اينجوري امتحان كن. به همه با فيلتر شايد نگاه كن. اعصاب خودت هم راحت ميشه و آرامش بيشتري هم پيدا مي‌كني.
شايد نديده! شايد نشنيده! شايد حواسش نيست! شايد گرفتاره! شايد دستش تنگه! شايد شايد شايد ...
مثلا اگه بازيگري رو با قيافه عجيب و غريب ديدي بگو شايد تو گريمه! اگه مرد آشنايي رو با خانمي ديدي بگو شايد همكارشه! اگه تو مترو ديدي يكي ولو شده بگو شايد اينقدر كار كرده خسته شده! اگه كسي باهات بد برخورد كرد بگو حتما روز بدي داشته و اعصابش خورده! اگه از كسي نقل‌قول بدي شنيدي بگو شايد دروغه! اگه راننده اي بد رانندگي كرد بگو شايد كار ضرروي داشته و ...
- با اين حساب حتما براي دزد و سارق و قاتل هم بايد بگيم شايد محتاج بوده، شايد حق داشته بكشه!
محمدرضا: حالا تو اينجوري فرض كن! چه اشكالي داره؟ تو كه قاضي نيستي. اصلا صفحه حوادث رو هم اينجوري بخون! بگو شايد اين مجرم تو موقعيت خاصي بوده كه اگر خودت هم بودي ممكن بود اون كار و انجام بدي.
- نه ديگه!
محمدرضا: باشه. حداقل تو حكم نكن! شانه‌هاتو بنداز بالا !
نمي‌دانم چقدر حرف‌هاي محمدرضا درست است اما ناخودآگاه از زاويه اي كه محمدرضا گفته به اطرافم نگاه مي‌كنم به همه راننده‌ها و عابران و همه مردم. حالا با مقياس محمدرضا مي‌سنجم هركدام از اين آدم ها 2ميليون فريم در زندگي روزانه دارند. هزار جور اتفاق‌هاي جورواجور. مملو از تلخي‌ها و شادي‌ها. واقعا قضاوت‌كردن سخت مي‌شود.
محمدرضا: به چي فكر ميكني؟
- به 2ميليون فريم!

کد خبر 328588

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha