همشهری آنلاین- مریم اژئر: هنوز مدت زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که حسن لباس رزم بر تن کرد و عازم خدمت وظیفه شد. همزمان با اتمام دوره آموزشی، دشمن به مرزهای کشور اسلامیمان حملهور شد و از همانجا بود که حسن پر پرواز گرفت و با اعزام به آبادان و رفتن به کوت عبدالله طلایهدار شهادت در نخستین روزهای جنگ شد. حسن عقابنشین در یازدهمین روز از آغاز جنگ تحمیلی به همراه ۱۱نفر از همرزمانش به شهادت رسید. حدود ۳۴سال از کوچ این پرنده عاشق میگذرد و هنوز هم نشانی از پلاک یا جنازهاش نیست. بهرغم تلاشهای پدر و مادر هیچ مدرکی دلالت بر بازگشت پیکر این شهید جان بر کف به دست نیامده و چشمان والدینش همچنان به در خانه و گوششان به زنگ است تا شاید انتظار به سر آید.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
وارد خیابان تیموری که میشوی مغازه کوچکی چشمنوازی میکند. زن و مردی پا به سن گذاشته هر روز در این مغازه مینشینند تا چرخ روزگار بر وفق مرادشان شود و خبری از یار سفر کردهشان دریافت کنند. ویترین و قفسههای داخل مغازهشان پر از دمپاییهای رنگ و وارنگ است. اما پوشش این پدر و مادر منتظر، یک رنگ بیشتر ندارد آن هم رنگ دلتنگی. سفره دلشان را به راحتی در میان جمع پهن نمیکنند. نیم ساعت مانده به اذان مغازه بسته میشود، زیرا به مهمانی خانه خدا میروند. ظاهر مغازه به گونهای است که گمان نمیکنی برای کسب در آمد دست به این کار زده باشند. همه چیز به سبک سال ۷۰ دیده میشود و اما زیباترین ویژگی این مغازه وجود ۲ قاب عکس از شهداست. یکی شهدای مسجد جامع حجت(عج) و دیگری شهدای مسجد بابالحوائج(ع). شاید باورتان نشود اما حقیقت امر این است که قاب عکس این شهدا از ویترین و قفسههای آن جلوه بیشتری دارد. انگار گرد و غبار این قابها بیشتر از ویترین و قفسهها زدوده میشود و این پرسش در ذهن میآید چه سر و سری بین این خانواده شهید با دیگر شهدای محل وجود دارد؟
عشق به شهدا در خون من است
حسینعلی عقاب نشین، پدر شهید حسن عقابنشین در پاسخ به این پرسش میگوید: دیدن این عکسها حس و حال خوبی به آدمی میدهد. من با این عکسها زندگی میکنم و نمیتوانم این حس را با حس دیگری عوض کنم.
یاسمن عقاب نشین، مادر شهید عقابنشین هم با گفتههای همسرش موافق است. در تکمیل صحبتهای او میگوید: یک روز که در مغازه نشسته بودیم قاب عکس شهدا از بالای قفسه به پایین افتاد و شیشه آن شکست. همسرم چنان ناراحت شد که به سرعت خردههای شیشه را جمع کرد و در اسرع وقت هم برای آن شیشه تهیه کرد. او به این شهدا وابستگی خاصی دارد.
رمز و راز کوچ پرنده عاشق
یاسمن خانم به فرزند رشیدش که در گمنامی به سر میبرد اشاره کرده و ادامه میدهد: حسن فرزند بزرگ خانواده بود و با برادرش حسین رابطه صمیمی داشت. در دوران انقلاب هم با هم بسیار رفیق بودند. از پخش اعلامیه گرفته تا حضور در تظاهرات. همه جا کنار هم بودند.
حسینعلی با مرور خاطرات گذشته رشته کلام را در دست میگیرد و از آخرین مکالمهاش با حسن چنین میگوید: من در شرکت نساجی کفش ملی بودم که حسن با من تماس گرفت. با او صحبت کردم و در پایان به من گفت: پدرجان از امروز رسماً جنگ شروع شده و من به خط مقدم میروم. از فردای خود خبر ندارم. خواستم بگویم به کجا میروم و برای چه؟
۱۱ روز بعد از این مکالمه خبر شهادت فرزندم به من رسید و از آن روز تا به حال هیچ نشانهای از او دریافت نکردهام. یاسمن خانم به خبرهای ضد و نقیضی که آن دوران درباره شهادت حسن شنیده میشد اشاره و اظهار میکند: به گفته برخی شاهدان حسن از ناحیه پا زخمی شد اما چون محل حضور این رزمندگان در تیر رس دشمن بود هیچکس نتوانست برای کمکرسانی به آنجا برود و این رزمندگان به شهادت رسیدند. هیچ نشانهای هم از شهادت یا اسارتشان به دست نیامد و ما همچنان منتظر دریافت خبر هستیم. یاسمن خانم میگوید: حسرت دیدن عروسی پسرم بر دلم ماند و او داماد نشده به آسمان پر کشید اما پدر میگوید: بارها گفتهام خدایا تو را شکر که فرزندم همسر و فرزندی نداشت. چون این احتمال وجود داشت هم خودش و هم ما دچار عذاب بیشتر شویم.
اگرچه حسن از میان اهل خانه پر کشیده است، اما همواره یاد و خاطرهاش در ذهن پدر و مادر و دیگر اهالی خانه است. از اینرو پدر هر ۶ماه یا هر ۳ ماه یک بار هزینه اطعام نمازگزاران و ندبهخوانان روز جمعه مسجد جامع حجت(عج) را بر عهده میگیرد تا باقیات الصالحات برای فرزندش باشد. همچنین تقبل هزینه کمک به هیئت محل برای عزاداری سالار شهیدان در هر سال نیز از دیگر اقدامات پدر و مادر برای شاد کردن روح فرزند شهیدشان است.
۲ فرزند به انقلاب تقدیم کردم
طبق گفتههای پدر و مادر حسن، اخلاقی متفاوت با دیگر خواهر و برادرانش داشت. بهعنوان مثال اگر میخواست از بالکن منزل مسکونیشان عبور کند خمیده راه میرفت تا مبادا چشمش به خانه همسایگان بیفتد و موجب آزار و اذیتشان شود. همواره به پدر و مادر خود میگفت مرا دعا کنید چون دعای شما گیراست. دستتان را برای دعا کردن باز میگذارم تا هرچه در ذهن دارید بر زبان جاری کنید. دستپخت حسن هم زبانزد خاص و عام بود. مهمان که میآمد به مادر میگفت شما در کنار مهمانها بنشینید تا من آشپزی کنم.
رمضان عقاب نشین، برادر کوچک حسن هم در دوران جنگ به جبههها اعزام شد. با پایان یافتن دوران جنگ و بازگشت به خانه بیماری بر او غالب شد. پس از پیگیریهای مکرر پزشک معالج نتیجه نهایی که حکایت از شیمیایی شدن این جوان داشت، را اعلام کرد. از اتمام خدمت وظیفه تا فوت رمضان حدود ۲ ماه بیشتر طول نکشید. اهل خانه که شوکه شده بودند تنها از خدا طلب صبر میکردند. متأسفانه پدر و مادر به دنبال تشکیل پرونده و درج نام شهید برای رمضان نرفتند و از اینرو همه اهل محل این خانواده را با نام شهید حسن عقابنشین میشناسند و در واقع میتوان گفت که این خانواده ۲ شهید گمنام یکی حسن و یکی رمضان عقابنشین را تقدیم انقلاب اسلامی کرده است.
به عقیده یاسمن خانم شهادت رمضان سختتر و تلختر از شهادت حسن بود. چون او به خانه برگشت و در اوج ناباوری به درجه رفیع شهادت نایل شد.
نام و نام خانوادگی: شهید حسن عقاب نشین
تاریخ تولد: ۱۳۳۹
تاریخ شهادت: ۱۳۵۹
محل شهادت: کوت عبدالله
وضعیت: جاویدالاثر(گمنام)
________________________________________________________
منتشر شده در همشهری محله منطقه ۹ به تاریخ ۱۳۹۳/۰۴/۰۳*
نظر شما