همشهری آنلاین- مریم اژئر: شب قبل از عملیات بود. ستارهها درخشش دیگری داشتند. انگار آنها هم دلشان میخواست در مراسم حنابندان رزمندگان اسلام سهمی داشته باشند. داود فارغ از دنیا ظرف حنا به دست به این طرف و آن طرف میرفت و با غافلگیر کردن همرزمانش به کف دستشان حنا میبست. آنقدر حنا بر دستان رزمندگان بست که لباسش رنگ حنا به خود گرفت. گذشت زمان، رسیدن به لحظه موعود و دامادی داود را نشان میداد. او سر از پا نمیشناخت با دستان رنگینش اسلحه را به سمت دشمنان نشانه میرفت. بازو بندش با رمز عملیات «یا زهرا(س)» کربلای ۵ یکی بود و میرفت که لباس دامادی بر تن کند. لحظاتی بعد از ناحیه پهلو و پا مجروح شد. با دستان حنا بستهاش به پهلوی خود فشار میآورد تا زمانی که با نوشیدن شهد شهادت کامش شیرین شد. دیری نگذشت که اهالی محل با خوردن شیرینی دامادی داود کامشان را شیرین کردند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
دستکاری در شناسنامه
این بار عباس بازبندی و مریم خنجری پدر و مادر شهید میزبان ما شدند. از معلمی داود گرفته تا دوستی او با شهید حبیب غنیپور همه را بر سر سفره احساس چیدند. پدر با نقل خاطرهای از بازیگوشیها و زیرکیهای فرزند شهیدش چراغ گفتوگو را روشن میکند: «وقتی به جبههها رفت فقط ۱۳ سال داشت. اما برای گرفتن برگه اعزام در کپی شناسنامهاش دست برد تا سنش را بیشتر نشان دهد و از روی آن دوباره کپی گرفت تا بتواند مجوز رفتن به جبهه را بگیرد. » مادر داود رشته کلام را در دست میگیرد و از این در و آن در زدن پسرش برای رفتن به جبهه برایمان میگوید: «بهرغم تلاش بیوقفه نتوانست از طریق مسجد جوادالائمه(ع) ـ مسجد محبوبشـ اعزام شود. به مسجد جامع حجت(عج) متوسل شد و راه به جایی نبرد و در نهایت با مراجعه به مسجد علی بن ابیطالب(ع) براتش را گرفت. »
هم درس میخواند هم درس میداد
حال سخن از مهربانی و فداکاری داود به میان میآید. پدر کمی جلوتر مینشیند تا صدای همسرش را که با عشق از فرزند شهیدشان میگوید بهتر بشنود. «داود دلش میخواست همه همشاگردیهایش نمره قبولی بگیرند به همین خاطر به آنها آموزش میداد. همیشه شاگرد اول کلاسش بود. »پدر در تکمیل صحبتهای مادر داود میگوید: «داود محصل بود اما بیشتر وقت خود را به تدریس دروس آن هم بهصورت رایگان برای دانشآموزان مدرسه میگذراند. اگر میخواستی او را پیدا کنی باید به کتابخانه مسجد الجواد(ع) میرفتی. عشق و علاقهاش به درس و مدرسه تا آنجا بود که با کولهباری از کتاب به جبههها میرفت و وقت امتحانات پشت سنگر درس و مدرسه حاضر میشد. »
یلدای ما را سحری نیست
داود برای رفتن به جبههها مقدمات سفر را فراهم میکرد و مادرش مقدمات شب یلدا. داود کتابهای درسیاش را گلچین میکرد و مادر انارهای ظرف میوهخوری و در نهایت داود در گوش خواهرش قصه جدایی میخواند و مادر سفره پذیرایی از پاره تنش را پهن میکرد. زمزمههایی به گوش مادر میرسید. از دخترش پرسید. چه خبر شده؟ زهرا گفت: خبری نیست! من و برادرم با هم درددل میکردیم. چه درد دلی؟ آخر امشب برادرم به جمع همرزمانش میپیوندد. یعنی شب یلدا بدون داود میمانیم؟ داود جواب داد بله مادر! از آن انارهای خوش آب و رنگی که برای شب یلدا آماده کردهای در کولهبار سفرم بگذار. راستی مادر یادت نرود آنقدر باشد که همگیمان سیر شویم. مادر غم دلش را پنهان کرد و با دستانش آجیلهای بستهبندی شده را درکوله بارسفر داود گذاشت. داود رفت و شب یلدا بیسحر ماند.
پسر کو ندارد نشان از پدر
نوای اذان حاج عباس بازبندی در محله ۱۳متری حاجیان و مسجد جواد الائمه(ع) معروف است. او بیش از نیم قرن است که در این مسجد اذان میگوید و بین دو نماز تعقیبات را میخواند. این عادت هیچگاه ترک نشده است. پدر شهید بازوبندی معتمد محله و مسئول امور مالی مسجد جوادالائمه(ع) است. مادر شهید هم در مسجد محله خدمترسانی میکند. تهیه مواد اولیه غذای نذری کاری است که سالهاست انجام میدهد.
عادتی که ترک نشد
داود معلم اخلاق خانواده بود. همواره به اهل خانه توصیه میکرد نماز اول وقت را به تأخیر نیندازید. دستگیری از همنوعان را در رأس امورش قرار میداد و وقتی رفت رازهای پنهان نیکوکاری و دستگیریاش آشکار شد. پس از حضور داود در جبههها او هر روز لاغرتر و نحیفتر از روز قبل میشد. مادر نمیدانست بر او چه میگذرد. از دوستانش جویای اصل ماجرا شد و فهمید داود همواره دو نوبت کشیک میماند و تا لحظه شهادت این عادتش ترک نشد. دل مادر راضی به رفتن نوجوان ۱۳سالهاش به جبههها نمیشد اما یک جمله داود او را متحول کرد. «مادرم اگر اجازه ندهی بروم در روز قیامت جلو حضرت زهرا(س) میگویم شما اجازه رفتن به من ندادی. آن وقت چه جوابی برای گفتن داری؟ »
دست خالی به دیدنم نیایید
مادر به عکسهای روی تاقچه اتاق نگاهی میاندازد. به عکس برادر شهیدش علیاکبر خنجری و داود اشاره میکند و میگوید: «داود سالهاست از میان ما رفته اما هر سال عکسهای جدید او به دستم میرسد. دوستان و همرزمانش هرسال با آوردن عکس جدیدی از او دل مرا شاد میکنند. »آنگاه به عکس داود کنار غنیمت جنگی نگاهی میاندازد و میگوید: «او از من و پدرش میخواست هیچگاه بر سر مزارش دست خالی نرویم. مرا قسم میداد و میگفت مادر یادت نرود حتماً با دست پر به دیدنم بیایی. حلوا و خرما هم نمیخواهم برایم میوه و شیرینی بیاور. به برادرش هم گفته بود پس از شنیدن خبر شهادتم حتماً در محله شیرینی پخش کن. »
بیوگرافی شهید
نام: داود
نام خانوادگی: بازبندی
نام پدر: عباس
تاریخ تولد: ۱۳۴۸
تاریخ شهادت: ۲۱/۱۱/۱۳۶۵
محل شهادت: دوکوهه عملیات کربلای ۵
_________________________________________________________
* منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۰ به تاریخ ۱۳۹۳/۰۶/۲۵
نظر شما