و اگر روح، تهذیب نشد، نهتنها از امکانات بهره خوب نمیبرد بلکه اگر امکاناتش بیشتر باشد، بهره سوءاش هم بیشتر هست. انسان مهذب، جهان را پاکیزه نگه میدارد و انسان آلوده، جهان را آلوده میکند... . هر انسانی که سعادت خود را طلب میکند، میخواهد سعادتمند باشد؛ رفاه خود را طلب میکند، میخواهد آسوده زندگی کند؛ خیر خود را میطلبد، از شرور میپرهیزد؛ نیکبختی را استقبال میکند، از بدبختی گریزان است؛ همه اینها حق است.
عمده، تشخیص موضوع است که سعادت انسان در چیست، رفاه و آسایش او در چه امری است، زیرا هیچ انسان عاقلی عمداً تن به شر و بدی و بدبختی و شقاوت نمیدهد. اما تشخیصدادن این دو، کار آسانی نیست! یکی از برجستهترین اهداف نبوت عامه «تهذیب روح» است. مسئله تزکیه نفوس بهعنوان برجستهترین هدف رسالت عامه در قرآن کریم آمده است.
گرچه در بخشی از آیات، در تبیین برنامههای رسول اکرم (ص) تزکیه نفوس یادآوری میشود ولی دعای ابراهیم خلیل این است: خدایا! پیامبری در بین مردم مبعوث کن که مردم را تهذیب کند، تزکیه کند؛ آیات الهی را بر اینها تلاوت بکند، اینها را عالم به کتاب و حکمت کند؛ «وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً» [که] «یَتلُوا عَلَیهِمْ آیاتُکَ وَ یُعَلمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَه وَ یُزَکیهِمْ» (1)؛ این هدف نوع انبیاء است.
پس هم هدف نوع انبیاء تهذیب نفوس است و هم اهمیت مسئله طوری است که هر انسان عاقلی طلب میکند که جان خود را تهذیب کند و سعادت خود را به دست بیاورد. منتها معنای سعادت از دیدگاههای مختلف فرق میکند؛ معانی خیر از نظرگاههای مختلف، متنوع است و همه برمیگردد به انسانشناسی و روحشناسی و معرفت نفس و مانند آن.
اگر کسی انسان را به سبک یک امر مادی معرفی کرد، قهراً سعادت او، نیکبختی او، خیر او هم در یک سلسله مسائل رفاهی و مادی خلاصه میشود و اگر حقیقت انسان را به یک امر مجرد معرفی کرد، سعادت او و خیر او و نیکبختی او در معارف و در اخلاق و در فضایل نفسانی خلاصه میشود. آن اختلافها به اختلاف درباره معرفت انسان برمیگردد. انبیاء (علیهمالسلام) عموماً و وجود مبارک پیغمبر اسلام (ص) خصوصاً، سعی کردند اول انسان را بهخود انسان معرفی کنند و بعد عظمت و اهمیت مسئله تهذیب روح و تزکیه نفوس را برای او شرح میدهند.
گذشته از اینکه مشکلات جامعه را هم «اخلاق» حل میکند؛ اعتماد به یکدیگر، هر مشکل را حل میکند؛ انجام وظیفه هر کارگزار و کارمند، مشکل جامعه را حل میکند. یک سلسله مشکلات مادی و اقتصادی در هر جامعهای کم و بیش هست؛ ولی هرگز فشار مادی و اقتصادی، یک انسان عاقلِ آزاده را وادار نمیکند که روحش را برای اَبد تیره کند! دست به گناه زدن، روح را تیره میکند و این به سود اَحدی نیست؛ نه خود شخص و نه دیگران.
برای اینکه گناه، قبل از اینکه به طرف گناه برسد، به گناهکار میرسد؛ مثل هیزمی که اگر بخواهد پارچهای را بسوزاند، قبل از اینکه پارچه سوخته بشود، خود هیزم میسوزد! گناه در حقیقت «آتش» است؛ قبل از اینکه به کسی آسیب برساند، خود گناهکار را میسوزاند. لذا تعبیر قرآن کریم از ظالمین به این است که «وَ اَما القاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنمَ حَطَباً» (2)؛ ظالمین و قاسطین، هیزم جهنماند.
برخی خیال میکنند گناه، امری است اعتباری و امر اعتباری با گذشت دوره اعتبار از حوزه حقیقت رخت برمیبندد غافل از اینکه «گناه و ثواب» امری است حقیقی و ریشه تکوینی دارد؛ اعتبار و قرارداد نیست که در اثر تغییر زمان عوض بشود و واقعیتی او را همراهی نکند.
(1) بقره / 129، (2) جن / 15