برای من روشن است که تمام اعضاء و جوارح برای اوست و من اینقدر قدرت ندارم که این چشم بازم را ببندم و بمیرم! چون خیلیها هستند [که] با همان چشم باز میمیرند؛ که اگر کسی در حالت گرمی بدن، این چشم را نبندد، یک منظره هولناکی دارند. پس اینچنین نیست که چشم برای ما باشد! مگر بستن مژه و پلک چقدر وقت میخواهد؟ شاید کمتر از یک ثانیه. به آدم مهلت نمیدهند که چشمش را ببندد و بمیرد! پس معلوم میشود برای ما نیست. فرمود: «اَمَّنْ یَملِکُ السَّمعَ وَ الأبصارْ»؛ آن کسی که مالک چشم و گوش است، او خداست.
اگر برای ما نیست، به چه دلیل ما به دلخواه خودمان در مال غیر، تصرف میکنیم؟! این غصب است. اینکه میگویند حرام است، حرام است؛ بازگشتش به این است که در ملک دیگران بدون اذن دیگران آدم تصرّف میکند. اگر این چشم و گوش برای خود ما بود میتوانست بگوید من هر چه بخواهم، عمل میکنم امّا فرمودند برای شما نیست، ما به شما دادیم. «وَ جَعَلناهُ سَمیعاً بَصیراً» (1) است یا «وَالله اَخرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِکُمْ لا تَعلَمُونَ شیئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الأبصارَ وَ الاَفئِدَه لَعَلَّکُمْ تَشکُرُون» (2)و «لا یَملِکُ لِنَفسِهِ نَفعاً وَ لا ضَرّاً وَ لا مُوتاً وَ لا حَیاهً وَ لا نُشُوراً»(3) هم همین است.
بنابراین هیچکسی نمیتواند بگوید من خلیفه نیستم. بعضیها حوزه خلافتشان وسیع است، بعضیها اُوسط، بعضیها ضَیّق، اَضیَق؛ آن أقلش این است که انسان در حوزه هستی خود خلیفهُالله باشد و میتواند. اگر معاذالله این کار را نکرد، میشود غاصب و سارق.
وجود مبارک حضرت امیر که دَر مدینه علم است فرمود اگر کسی منهای ولایت وارد این مسائل شد[و] چیزی عائد او شد «یَکُونُ سارِقاً»؛ این شخص «سارق» است. ممکن است چیزی یاد بگیرد، مثل اینکه ممکن است یک کسی الآن مال دستش باشد، فرش دستش باشد امّا حلال نیست و بالأخره او را به زندان میکشاند. فرمود: اگر کسی از راه ولایت وارد مدینه علم نشد، او سارق است؛ «وَ یَکُونُ سارِقاً». اگر کسی از در وارد نشد، این است. علم سرقتی مثل مال سرقتی گوارا نیست.
درباره توحید هم همینطور است. حالا اگر کسی ولایت را نسبت به نبوت اینچنین سنجید، نبوت هم نسبت به ربوبیّت اینچنین است که نبوت دروازه آشنایی به حوزه ربوبیّت است. ما اگر بخواهیم بفهمیم ذات أقدس إله چه فرمود و چه دستور داد، باید از راه نبوت وارد شویم.
مشکل قارون هم همین بود. میگفت: «إنَّمَا اُوتِیتُهُ عَلی عِلمٍ عِندِی»(4)؛ چون این علم برای خودم است، من خودم علم اقتصاد داشتم، خودم زحمت کشیدم، فراهم کردم، این مال، برای من است؛ در حالی که علم نوری است که خدای سبحان به انسان عطا میکند. این «وَ نَفسٍ وَ مَا سَوّاها. فَألهَمَهَا فُجُورَها وَ تَقواها»(5)، این جزء الهامات الهی است. هیچکس نمیتواند بگوید من خودم زحمت کشیدم و عالم شدم.
مگر هیچ مبدأ قابلی بدون مبدأ فاعلی به جایی میرسد؟! حداکثر آن است که ما استعداد آن را داشته باشیم؛ اما این نور را چه کسی به ما عطا کرده است؟ اگر کسی خدای ناکرده چه در حوزه، چه در دانشگاه اینچنین بیندیشد[و] بگوید من خودم زحمت کشیدم، به اینجا رسیدم، متأسفانه این همان فکر قارونی است که در او پیدا شده است بلکه باید خدا را شکر کنیم که این نعمت را به ما داد. مبادا کسی بگوید من خودم زحمت کشیدم، این را پیدا کردم! این معنایش ادعای ربوبیّت است! «اَفَرَأیتَ مَنِ اِتَّخَذَ اِلهَهُ هَواه»(6)همین است. کسی که خودش را مستقل ببیند، بازگشتش به یک همچنین فکری است.
پینوشت
(1) انسان / 2،(2) نحل / 78،(3) وسائل الشیعه / ج5 / ص121،(4) قصص / 78، (5) شمس / 7 و 8،(6) فرقان / 43