اصل وجود مبارک پیامبر(ص) این مطلب را برای ما ارمغان آورد که انسان خلیفهُالله است. این اصل است که «إنّی جاعِلٌ فِیالأرضِ خَلیفهُ» (2). هیچ کسی نمیتواند بگوید که من لیاقت خلیفهُاللهی را ندارم! البته نه آن خلیفهُاللهی که برای انبیاء و اولیاء و معصومین است اما آن مرحله نازلهاش که هر مؤمنی میتواند خلیفه خدا باشد، این را میتوانیم. در واقع ما اگر نتوانستیم در جامعه خلیفهُالله باشیم- کارهای سیاسی کنیم، کارهای اجتماعی کنیم، کارهای فرهنگی کنیم که جامعه را اصلاح بکنیم، نتوانستیم - از ما متوقّع نیست ولی در حوزه شخصی خودمان کاملاً میتوانیم خلیفهُالله باشیم؛ یعنی چشم مان را خوب اداره کنیم، گوشمان را، مغزمان را، قلبمان را خوب اداره کنیم، این را کاملاً میتوانیم و باید هم اینطور باشد. در حیطه زندگی شخصی نهتنها میتوانیم بلکه باید خلیفهُالله باشیم!
حالا خلیفهُالله باشیم یعنی چه؟ یعنی این چشم و گوشمان را که میخواهیم به کار بگیریم، به میل خودمان نباشد، به دستور او باشد. یک خلیفه، یک جانشین، یک قائممقام، یک نایب وقتی بهاش گفتند که این کلید در اختیار شما، چند روز این خانه را اداره کن، یا این اداره را اداره کن، این حق امضاء با شماست، این مهر پیش شماست، او اگر امین باشد، خائن نباشد، باید که همین چند روزی که خلیفه است و قائممقام است، برابر همان دستور و روش آن صاحبخانه و صاحب اداره و مدیر کار بکند چون خلیفه اوست.
ما خود را گسسته از عالم ندانیم این چند روز؛ یعنی 80سال یا 100سال؛ نسبت به اَبد، چند روزی بیش نیست. حالا ولو انسان بگوید 100سال؛ خُب سال نسبت به هزاران میلیارد سال اصلاً قابل قیاس نیست! گفت «چو شبنمی است که بر بحر میکشد رَقمی». ذات أقدس إله به ما فرمود همین 80 ـ 70 سالی که هستی، خلیفه من هستی؛ یعنی چشم مرا آنطوری که من میگویم به کار ببر، نه آنطوری که خودت مایلی. مغز را، قلب و دست و پا را آنطوری که من گفتم به کار ببر، نه آنطوری که خودت میخواهی زیرا نه مصلحت خودت را میدانی، نه مفسده خودت را میدانی، نه قدرت داری اداره بکنی. بنابراین ما حتماً در حوزه هستی خودمان باید خلیفهُالله باشیم. این را هم «میتوانیم» هم به ما «دستور دادهاند».
حالا اگر کسی توانست در حوزه بیشتری، در آن مدرسهای که کار میکند، در آن مسجدی که کار میکند، در آن ادارهای که کار میکند، خلیفهُالله باشد، چه بهتر! در آن جامعهای که کار میکند، زندگی میکند، در آن شهر یا استان یا کشوری که زندگی میکند، خلیفهُالله باشد، «طُوبی لَهُ وَ حُسنُ مَآب». اما اگر نشد، لاأقل در حوزه هستی خود خلیفهُالله باشد. این را حتماً از ما میخواهند!
به ما نگفتند که این بدن برای شماست، ملک طِلق شماست، شما رها هستی! گفتهاند این بدن، این اعضاء و جوارح متعلق به ماست، شما امانتداری. تعبیر قرآن کریم این نیست که انسان مالک چشم و گوش است، تا یک کسی بگوید: خُب، چشم خودم است؛ هر طوری میخواهم، نگاه کنم. یا سایر اعضاء و جوارح. اینطور نیست! فرمود این چشم شما، گوش شما، برای شما نیست؛ «اَمَّنْ یَملِکُ السَّمعَ وَ الأبصارْ»(3). «اَمَّنْ یَملِکْ» یعنی آن کسی که مالک چشم و گوش است، او خداست؛ ما هیچکدام مالک چشم و گوش نیستیم!
پی نوشت:
(1) بقره / 286، (2) بقره / 30، (3) یونس / 31