گستره سلامت روان ما ایستا نیست بلکه برعکس مرتبا در حال رشد است و طی زمان طولانی در یک فرایند تبادلی پیچیده میان فرد و محیط اطرافش تغییر میکند. در این میان انتظارات گوناگونی که هر فرد (از خود) دارد حائز اهمیت است.
این انتظارات از یک طرف منشأ بیرونی دارند مثلا پدر و مادر از کودک میخواهند از اصول مقرر شده پیروی کند، در مدرسه باید موفق باشد و انضباط را رعایت کند.
همچنین سایر بچهها دلشان میخواهد همبازی جالبی(با ایدههای تازه) داشته باشند. از طرف دیگر این انتظارات منشأ درونی هم دارند که با هدفها و باورهای شخصی فرد پیوند خورده است. انسان زمانی میتواند سالم باشد یا سالم بشود که این انتظارات(چه بیرونی و چه درونی)در حد مناسبی برآورده شوند.
هر فردی ابزار متفاوتی در اختیار دارد تا از طریق آنها انتظاراتش را- چه درونی و چه بیرونی - برآورده کند. به عبارت دقیقتر او میتواند این ابزار را هم در محیط اجتماعی(بیرون) و هم در وجود خود بیابد. مثلا کودک از حمایتهای پدر و مادر بهعنوان ابزاری در محیط اجتماعی استفاده میکند و از ابزار درون او نیز میتوان به هوش، قابلیتها، ویژگیهای شخصیتی و وضع جسمانی اشاره کرد.
ابزار درونی فرد در طول زندگی ازطریق ارتباط متقابل میان ویژگیهای ارثی او و محیط بیرون رشد میکنند. علاوه براین سلامت روان را هم میتوان بهعنوان بخشی از ابزار درونی در نظر گرفت. ما هر قدر از نظر روانی سالمتر باشیم راحتتر میتوانیم از عهده برآوردن انتظاراتمان برآییم.
بنابراین هراندازه نسبت میان انتظارات و ابزار کودک (برای برآورده کردن انتظاراتش) از تعادل بیشتری برخوردار باشد او بهتر میتواند از عهده برآوردن انتظارات درونی و بیرونیاش برآید و همین امر بر سلامتی روان و رشد همه جانبه او مؤثر است.
در این میان معمولا اگر اختلافهای جزئی میان انتظار کودک و ابزار بیرونی(مثل پدر و مادر) و درونی(مثل قابلیتهای او) وجود داشته باشد که با کوشش آن را حل و بهعنوان چالش تجربه کند، به رشد او کمک خواهد کرد اما برعکس اختلافهای بزرگ و عمده میان انتظارات- بیرونی و درونی - و ابزار - بیرونی و درونی- طی زمان طولانی به مشکلات رشد منجر میشود.
حال اگر از کودکی در مدرسه یا خانواده بیش ازحد( یا کمتر) توقع داشته باشیم و به نیازهایش به اندازه کافی توجه نکنیم او به مرور زمان از نظر روانی یا احتمالا جسمانی هم، بیمار میشود.
خانواده باید چه شرایطی داشته باشد تا بتواند کیفیت سلامت روان فرزندش را ارتقا دهد؟
بهطور کلی به 2نکته اشاره میکنیم:
- متناسب با کودک ازاوانتظار داشته باشیم.
- نیازهای او را برآورده کنیم.
1.انتظارات متناسب با توانایی کودک
در درجه اول خانواده و بهخصوص پدر و مادر باید مطمئن باشند کودک میتواند از عهده انتظاراتی که محیط بیرون از او دارد، برآید؛ یعنی انتظارات، متناسب با سطح رشد و کارایی او باشد. همچنین برای او امکاناتی فراهم کنند تا موفقیت را تجربه کند.
تناسب میان انتظارات از کودک و ابزاری که این انتظارات را برآورده میکند از راههای مختلفی دستیافتنی است اما آنچه در این خصوص اهمیت دارد این است که انتظارات بیرونی با کودک سازگار باشد. بهطور مثال مدرسهای که برای کودک انتخاب میکنیم یا برنامهای که برای اوقات فراغت او در نظر میگیریم باید متناسب با کودک باشد.
به عبارت دیگر وقتی با تدوین برنامهای بسیار شلوغ، از کودکمان بیش از اندازه انتظار داشته باشیم و یا وقتی همزمان سرگرمیهای زیادی برای او در نظر بگیریم، دیگر فرصتی برای خودانگیختگی او باقی نمیماند.
برعکس آن هم، امکان دارد؛ یعنی وقتی کودک تحریک کمی از طرف محیط دریافت کند، این هم مانند انتظارات بیش از حد برای او مشکلساز میشود.
ایجاد تعادل میان انتظارات و ابزار(برآوردن آن)از طریق تقویت ابزار درونی کودک نیز امکانپذیر است. از آنجا که تعاملها در خانواده و (کلا) ساختار زندگی خانوادگی بهطور عمده روی رشد ذهنی، عاطفی و اجتماعی کودک تأثیر میگذارد، پدر و مادر میتوانند برای تقویت ابزار درونی فرزند خود، به رشد او در این حوزهها کمک کنند.
بچهها از این طریق(تقویت منابع درونی) توانایی پیدا میکنند تا از عهده انتظارات زیاد مثلا در حوزه مدرسه بر آیند.علاوه بر این خانواده میتواند ابزار بیرونی کودک را نیز تقویت کند به این صورت که شرایطی فراهم کند تا او بتواند بر انتظارات بیرون غلبه کند. مثلا موقع مشکلات، پدر و مادر از کودکشان از راههای مختلف حمایت و برای او وقت صرف کنند.
وقتی کودک با همسن خودش مشکل پیدا میکند، پدر و مادر میتوانند بهترین همصحبت- مخاطب برای او باشند. درخصوص مشکلات مدرسه میتوانند به کودک جرأت ببخشند و در مورد تکالیف مدرسه با او گفتوگو یا تمرین کنند.
2.برآوردن نیازهای کودکان
دومین نکته به شرایط- اوضاع محیط خانواده اشاره میکند که باید در آن نیازهای کودک به شکل مناسبی برآورده شود اما چه نیازهایی؟ هر انسانی نیازهای متعددی دارد که اهمیت آنها فرد به فرد فرق میکند. علاوه براین با بالا رفتن سن این نیازها تغییر میکنند.در هر صورت با یک نگاه کلی و اجمالی فهرست نیازهای انسانی را به قرار زیر شرح میدهیم:
اساسا نیازهای فیزیولوژیک ما تغذیه، خواب کافی، تحرک و... است و معمولا پدر ومادرها باید این نیازهای بنیادی فرزندانشان رابهویژه در سنین کودکی آنها برآورده و آسایش آنها را تأمین کنند.البته نیازهای بچهها فراتر از نیازهای فیزیولوژیک است.
کودکان و همچنین نوزادان شدیدا به دلبستگی، تعلق خاطر و نزدیکی عاطفی نیاز دارند؛ یعنی آنها میخواهند احساس امنیت کنند و خواهان حضور و نزدیکی افراد مهم(مادر، پدر، پرستار و...) هستند. چگونگی برآوردن نیازهای تعلق خاطر، بستگی به سن کودکان دارد، هرچه کودک کم سنتر باشد ارتباط جسمی با او اهمیت بیشتری دارد.
وقتی کودک بزرگتر شود نیز این موضوع اهمیت پیدا میکند که او مطمئن باشد افراد نزدیک به او، قابل دسترس هستند.
وقتی اعضای خانواده با هم مشارکت داشته باشند و با هم بودن و به هم تعلق داشتن را تجربه کنند نیاز به تعلق خاطر برآورده میشود. مثلا وعدههای غذایی را بهطور منظم باهم بخورند یا با هم بازی کنند.
در این میان - حداقل نزد بچههای بزرگتر- کیفیت با هم بودن از مدت زمانیکه با هم سپری میکنند مهمتر است.درخصوص با هم بودن فراموش نکنیم که بچههای کوچک نیاز به توجه دارند. آنها مایلند مورد توجه دیگران قرار گیرند و همچنین احساس ارزشمندی و تعلق خاطر را تجربه کنند.این احساس ارزشمندی به آنها کمک میکند توجه و اطمینان بهخود را رشد دهند. همچنین بچهها میخواهند اثرگذار باشند و به خواستههایشان توجه شود.
البته منظور این نیست که با هر خواسته کودک موافقت کنیم. برعکس، بچهها بهتر است این امر مهم را یاد بگیرند که چنین امکانی وجود ندارد همیشه آرزوهایشان برآورده شود بلکه کودک باید صبر کردن را بیاموزد. آنچه اهمیت دارد این است که به کودک نشان دهیم به نیازهای او توجه میکنیم.
در این خصوص چندین راه وجود دارد: یا به خواستههای او مستقیما ترتیب اثر بدهیم یا گزینه دیگری پیدا کنیم یا بسته به سن کودک برای او توضیح دهیم چرا آن مورد، عملی نیست. کودکی که بفهمد به خواست و آرزوهای او توجه میشود دیگر برای جلب توجه نمیجنگد و بهتدریج احساس رضایت و آرامش بیشتری میکند.
نیاز به تشخیص موقعیت و امنیت هم از اهمیت زیادی برخوردار است. از آنجا که کودکان مایلند دنیای اطراف خود را درک کنند وقتی دیگران پدیدهها را برای آنها توضیح دهند، این امر بسیار سادهتر میشود. مثلا اشیا را به نام صدا بزنند و به آنها کمک کنند تا آنچه را میبینند طبقهبندی کنند.
وقتی در زندگی روزمره بچهها، نظم و ساختار خاصی وجود داشته باشد تا از طریق آن بتوانند رویدادها و روند آنها را بهتر بفهمند و خود را با آنها وفق دهند، نتیجتا با قواعد و مرزها آشنا میشوند و منطقیبودن را تجربه میکنند. در این خصوص آنچه اهمیت دارد این است که رفتار افراد نزدیک با کودک قابل پیشبینی باشد.
اگر انسان بزرگسال مکررا به دلایل نامعلوم عصبانی شود و یا احساساتی را از خود بروز دهد که برای کودک قابل درک نیست، کودک احساس نگرانی(عدمامنیت) میکند. همچنین رفتار دیگر اعضای خانواده با یکدیگر بر احساس امنیت کودک تأثیر میگذارد. هر قدر برخوردها در داخل خانواده آرامتر و حاکی از احترام بیشتر باشد، کودک احساس امنیت بیشتری میکند.
بنابراین عاقلانه این است که اختلافهای پدر و مادرها در مقابل چشم و گوش کودکان اتفاق نیفتد. بهخصوص وقتی آنها به اندازهای کوچک باشند که نمیفهمند اوضاع از چه قرار است.
نیاز بعدی کودک نیاز به اکتشاف است. کودکان نسبت به دنیای اطرافشان کنجکاو هستند و مایلند دنیای اطراف را بشناسند و آن را بررسی و کشف کنند.
وقتی تنوع در زندگی کودک نباشد و امکانات کمی برای اکتشاف او وجود داشته باشد، زندگی کودک یکنواخت میشود. بنابراین وقتی امکانات در اختیار کودکان قرار دهیم موجب میشود کشش درونی کشف کردن را به شکل سازندهای تجربه کنند، عطش آنها به دانستن ارضا شود و از توانایی یادگیری بهره برند.
چگونگی این امکانات به سن و علاقه کودک بستگی دارد. از آنجا که هر کودکی ویژگیهای مخصوص بهخود دارد، خود نیز تأثیر مهمی روی رشدش میگذارد.
بهدلیل این ویژگیها هر یک به بازیهای خاصی علاقه نشان میدهند، بعضی فعالیتها را بیشتر از بعضی دیگر دوست دارند، به طرف آدمهای خاصی میروند یا به میزان معینی خواهان مهر و محبت و توجه افراد نزدیک هستند. در واقع کودکان از زمان تولد منحصر به فرد و دارای نقاط ضعف و قوت مخصوص بهخود هستند.
نیاز بهخودشکوفایی نشانگر میل آنها به پرورش تواناییها و نقاط قوتشان است تا بتوانند طبق طبیعت و نیازهای خود زندگی کنند.به این ترتیب وظیفه پدر و مادر این است که فرزند خود را با تواناییها و ضعفهایش همانگونه که هست بپذیرند و به آزادی عمل او توجه کنند.
به عبارت دیگر فضایی برای رشد تواناییهای کودک فراهم کنند؛ یعنی از یک سو از تواناییهایش حمایت شود و از سوی دیگر ضعفها را شناسایی و از رشد بیش از حد آنها جلوگیری کنند.
در مجموع میبینیم برای خانواده امکانات گوناگونی وجود دارد تا بتواند کیفیت سلامتی روان کودکان را ارتقا دهد. از آن گذشته وقتی نگاه ما به نیازهای کودکان معطوف باشد، تعلیم و تربیت امر سادهتری بهنظر میرسد.
مثلا بهجای عصبانیشدن از نق زدن بچه، توجه کنیم چرا او این کار را میکند؛ یعنی درخصوص کدام نیاز او کوتاهی کردهایم. این زاویه دید موجب ایجاد نگرش حل مسئله و برخورد سازنده با موضوع میشود.
familienhandbuch.de