یکی پیشنهاد میکرد، آنجا را اجاره کند و یک بقالی راه بیندازد! دیگری میگفت، آماده است آنجا یک کارگاه عکاسی دایر کند و درصدی از سودش را بدهد بابت مخارج مجتمع و... سرانجام کار کشید به جلسه یا نشست مشترک ساکنان مجتمع، در همان محوطه 50متری!
یک تخته پلاستیکی یا همان وایتبرد، توی محوطه پیشروی ما بود تا هر پیشنهادی که از طرف حاضران در جمع مطرح میشود روی آن نوشته شود. پیشنهادها ثبت و جمعبندی شد اما از بس بگو مگو و ازدحام بود، به قول معروف صدا به صدا نمیرسید و هیچ نتیجهای هم عاید ما نشد!
داشتیم کمکم مأیوس میشدیم، اما مرد میانسالی که از توی جمعیت رفته بود و مقابل تخته سفید ایستاده بود اول با حرکت دستهایش جمع را وادار به سکوت کرد، بعدگفت: اجازه بدین، من با چند تا ماژیک رنگی روی این تخته یک نقاشی کنم تا خستگیتون دربره! عدهای اعتراض کردند، بعضیها خندیدند، اما اکثریت با کف زدن همسایه با ذوق ما را تشویق کردند. او با همان ماژیکهای رنگی مخصوص تخته سفید، چشمانداز زیبایی را کشید و تشویق حاضران را برانگیخت. بعد گفت: میخواستم استراحت کوتاهی کنید!
یکی دیگر از همسایگان ما از میان جمع برخاست و گفت که پیشنهاد مفیدی دارد. از او خواستیم، نظرش را با صدای بلند مطرح کند.
این همسایه پیشنهاد کرد که محوطه 50متری را به کارگاه آموزشی اختصاصی بدهیم. ازجمله آموزش نقاشی و سایر مهارتهایی که بچهها و حتی بزرگسالان دوست دارند، یاد بگیرند. همهمهای در گرفت و سرانجام پیشنهاد او به رأی گذاشته شد و اکثریت با این پیشنهاد موافقت کردند.
از آن زمان حدود بیست و چند روز میگذرد و تازه متوجه شدهایم که همسایگان ما چه تخصصها و مهارتهایی دارند! محوطه 50متری را برای کارگاه آماده کردیم؛ از کلاس نقاشی تا آرایشگری و مکانیکی و آموزش کامپیوتر در طول هفته و به نوبت در این کارگاه برگزار میشود و همه راضی هستند. ما در واقع بیش از هر چیز از آن نقاش هنرمند سپاسگزار هستیم که باعث و بانی برپایی چنین کارگاههای مفیدی شد و به مناقشات بیحاصل ما پایان داد. ما به شوخی، این راهحل مفید را ابتکار نقاشباشی نامیدهایم!