اما هر بار که در یک ترافیک سنگین یا همان راهبندان گیر میافتم از دست این مخترع بزرگوار هم عصبانی میشوم و به حال نیاکانمان که با کالسکه و چهارپا راههای دور و نزدیک را طی میکردند و شبکه اعصابشان در گره کور مرکبهای آهنی خرد نمیشد، غبطه میخورم.
در آخرین تعطیلات پی در پی امسال که از راهبندانهای تابستان درس عبرت نگرفته و راهی شمال شدم، دوباره همان حال و هوای عصبانیت و خودخوری به سراغم آمد. جایتان خالی نباشد که تا چشم کار میکرد و تا افق دوردست که خورشید عالمتاب با ابهتی خاص، روز را به کاروان شامگاه و تاریکی شب میسپرد، ماشینها درهم گره خورده بودند.
با یک نگاه که وارسی میکردی انواع خودرو با مدلهای گوناگون از مدلهای لوکس شاسیبلند ثروتمندان تا پراید به قول پدرم پرپرکی فقرا و پیکانهای سالخورده نخنما در این کاروان آهنی جاخوش کرده بودند. رانندهها و سرنشینها که مثل من به این راهبندانها عادت کردهاند به مصداق خود کرده را تدبیر نیست! صبورانه انتظار میکشیدند تا شب از میانه بگذرد و در آستانه فلق گشایشی پیش بیاید و این سیلاب آهن، راه خودش را به طرف چالوس بازکند، اما بچهها که بیطاقت شده بودند سروصدایشان اینجا و آنجا بلند بود. از آن طرف تک گرما هم شکسته و سوز سرد خزان اجازه نمیداد کسی، کنار جاده بساط عصرانه یا شاماش را پهن کند و اندکی خستگی را از تن بتکاند.
دوباره با خودم در ذهنام خلوت کردم و از جناب وات و همه مخترعان و مکتشفانی که پس از او همت کردند و این مرکب آهنی تیزپا را به بشریت ارزانی داشتند، عذرخواهی کردم و به خودم گفتم، این بزرگواران چه تقصیری دارند. بعد رفتم سراغ همه آنهایی که شب و روز زحمت کشیدهاند تا این همه خودروی جورواجور حتی غیراستاندارد و... در مملکت ما تولید بشود و اکثریت مردم در حسرت سوارشدن به یک ماشین نو با بوی نو و دردسر کمتر نمانند. خداوکیلی اینها هم خدمت کردهاند و تقصیری ندارند.
بعد از خودم پرسیدم، پس چرا این وقت شب ما با همین ماشینهای نو و ناوگان نوین حملونقل در این خم راه در راهبندان ماندهایم؟... به این نتیجه رسیدم که هر بخشی کار خودش را میکند و به آن بخش دیگر کاری ندارد! خودروساز، کاری به جادهساز ندارد و جادهساز هم به چند و چون خودروسازی فکر نمیکند و خیل مشتاق مسافران آخر هفته در این تعطیلات پیاپی که امسال به حد وفور است دوست دارند با ماشین خودشان این راه را طی کنند!
چون نه اتوبوس گیرشان میآید، نه قطار و نه سواری بیابانی با کرایه متعارف! این است که کاروان آهنین در خم راه میماند و بنزین نازنین هدر میرود و مسافران بر بال راهبندان، بالاخره ساعتها بعد به شمال میرسند و از آن طرف هم همینطور با تنی خسته برمیگردند به خانه خودشان! اما من یکی توبه کردم که در تعطیلات چندروزه هوس مسافرت نکنم و فقط تهران را که خلوتتر میشود بگردم!