خوشاخلاق، این بار درباره مدیریت زمان داد سخن میداد و میگفت: ما کمتر از وقتی که در اختیار داریم و در واقع از طلا گرانبهاتر است، درست استفاده میکنیم.
او با بیان چند مثال، یادآور شد که هر کدام از ما بارها نوشته معروف «کار امروز را به فردا میفکن» را در جاهای مختلف به ویژه مکانهای کسب و کار دیدهایم، اما آن را نصبالعین قرار نمیدهیم و در نتیجه همیشه هشتمان گروی نه است. حاضران با واکنشهای متفاوت اما همسو با سخنران گفتههای او را مورد تایید قرار دادند.
خوشاخلاق از حاضران خواست اگر خاطرهای در این مورد دارند، بیان کنند. از میان جمع ما، 3نفر خاطرات و مثالهایی در تأیید حرفهای خوشاخلاق به زبان آوردند و چنین نتیجهگیری شد که مدیریت زمان را سرلوحه کارهای خود قرار ندادهاند و درنتیجه، همیشه با کارهای عقبمانده و روی هم انباشته شده روبهرو هستیم.
اما در کنار آقای خوشاخلاق، درست روی میز و در سمت چپ، تعدادی کتاب با قطرهای یکسان روی هم چیده شده بود. آنها که ردیف جلوتر نشسته بودند تشخیص دادند که آنچه به دید میآید، سررسید است و نه کتاب!... واگویهها چرخید و به انتهای پارکینگ رسید. همه امیدوار بودیم که در پایان این مراسم به دریافت یک عدد سررسید سال جدید به عنوان هدیه نوروزی نایل شویم.
وقتی سخنرانی خوشاخلاق به پایان رسید، او به سراغ همان سررسیدها رفت. یکی از آنها را برداشت، صفحات اول آن را نشان داد و گفت: همانطور که میبینید، من هر سال یک سررسید انتخاب کنم تا طبق مدیریت زمان برنامههای روزانهام را یادداشت کنم. اما یادداشتها در همان 2صفحه اول محدود مانده و بقیه اوراق سررسید، سفید است! او خطاب به جمع افزود: اما بیایید در سال جدید واقعا مدیریت زمان را با یادداشت دقیق برنامههای روزانه اجرا کنیم و هرکدام که دوست دارید، این سررسیدهای قدیمی را به فرزندانتان بدهید تا از آنها به هر نحوی که دوست دارند استفاده کنند!