علیرضا اعدلیان: صبح دوم فروردین بود و من در حال رانندگی به سمت آستارا، که همسرم باز هم با مشاهده وضع اسفبار کنار جاده‌ها خونش به جوش آمد.

 آخر می‌دانید، ما به طبیعت خیلی علاقه‌مندیم و تقریبا هیچ وقت نشده که هنگام حضور در دامان طبیعت یک عدد دستمال کاغذی تقدیم مناظر کنیم. اما حقیقتا هر جا که داخل اتوبان، تابلو پارکینگ می‌دیدیم و توقف می‌کردیم بیشتر شبیه مراکز جمع‌آوری زباله خدمات شهری بود که واقعا از نظر بصری انسان را آزار می‌داد.بعضی وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم ما که تنها یک گونه از موجودات زنده کره زمین هستیم چطور به خودمان اجازه می‌دهیم که محیط زندگی سایر گونه‌ها را این‌طور آلوده کنیم.

همین‌جا بود که یک ماجرا به خاطرم آمد. چند شب قبل از مسافرت داشتم زباله‌ها را می‌بردم داخل شوتینگ زباله بیندازم که ناگهان یک جسم بزرگ از جلوی چشمانم عبور کرد و به شدت به زمین برخورد کرد. متوجه شدم که همسایه عزیزی این زحمت را به خودشان نداده‌اند که تا دم شوتینگ بروند. پس با باز کردن در خانه از همانجا با یک شوت 3امتیازی زباله را به پایین بلوک پرتاب کردند؛ درست مثل کبوترها که فضولاتشان را فقط از لانه خوشان بیرون می‌ریزند. حالا این زباله پس از اصابت به زمین چه وضعیتی را به وجود می‌آورد و کارگران شهرداری چقدر باید زحمت نظافت به خودشان بدهند، دیگر به ایشان ارتباطی نداشت البته آدم‌هایی با این سطح فرهنگی خیلی زیاد نیستند، ان شاءالله. بگذریم؛ عرض می‌کردم که من بودم و جاده و هزاران فکر و خیال و همینطور که با همسرم صحبت می‌کردم به یاد چند تن از دوستانمان که از دیار فرنگ برگشته بودند افتادیم. این دوستان از پاکیزگی سوئیس و پایتخت آن برن می‌گفتند، که شما حتی کوچک‌ترین آشغالی در سطح معابر شهرها و جاده‌ها پیدا نمی‌کنید. حالا مدیریت فوق‌العاده شهری و جاده‌ای بماند اما خود مردم این کشور اجازه انداختن کوچک‌ترین زباله‌ای به هیچ کس نمی‌دهند و خود وارد عمل شده و تذکر می‌دهند. آیا واقعا در شهری مانند تهران می‌شود به خاطر انداختن ته سیگار به کسی تذکر داد ؟ من که جرأت ندارم.

به‌نظر می‌رسد ایجاد و اصلاح یک فرهنگ نیاز به تلاش دوجانبه دارد؛ از یک طرف قانونگذاری توسط مراجع ذیصلاح و اجبار به رعایت آن و از طرف دیگر پس از نهادینه شدن آن فرهنگ، خواست دوباره مردم از همدیگر جهت اجرا و از حکومت مبنی بر تدقیق و ایجاد سایر قوانین مرتبط به آن.حالا این تئوری را داشته باشید تا بقیه ماجرا را عرض کنم.نمی‌دانم تأثیر محیط زیبای نزدیک رشت بود یا سبزی‌پلو ماهی شب عید، ولی به هر حال سلول‌های مغزم تکانی به خودشان دادند.

چون من در شهرداری تهران کار می‌کنم بالا بروم و پایین بیایم در انتها، ذهنم شهرداری گونه کار می‌کند؛ یعنی به راه‌حلی ختم می‌شود که هم برای شهر خوب باشد و هم در آمدزا.
البته این فقط یک طرح اولیه است و نیاز به کار کارشناسی دارد.

فکر کنید یک قانون جدید بگذاریم مبنی بر اینکه واحد‌های مسکونی و تجاری (خصوصا تجاری) نسبت به پاکیزگی اطراف محل‌شان تا شعاع X متر مسئول هستند و درصورت مشاهده هر گونه زباله در این شعاع جریمه می‌شوند حالا این شعاع می‌تواند شامل جوی‌ها، معابر پیاده یا سواره و حتی بین چند ملک اشتراکی باشد، چه بهتر، فرهنگ کار اشتراکی را هم تقویت می‌کنیم.

با توجه به تأکید در خصوص مشارکت مردم در امور شهری، نظارت بر این کار را می‌توان به شورایاری محلات یا ناحیه‌ها و یا حتی در تهران به شهربان‌ها محول کرد که با مشاهده تخلف نسبت به صدور قبض جریمه اقدام کنند. حالا این جریمه‌ها را می‌شود به طرق مختلف وصول کرد مثلا کنار فیش عوارض نوسازی اضافه کرد یا.... چون در اینجا هدف فرهنگ‌سازی‌ است نمی‌خواهم خیلی وارد راه‌های وصول بشوم. با ایجاد این قانون و اجرا ی درست آن هر کس در حوزه سکونت یا محل کارش، با مشاهده شخصی که زباله می‌اندازد احساس تعرض به حقوق خود و سایران می‌کند، چون دیگر به خاطر اشتباه شخص دیگری، یا ایشان باید نسبت به جمع آوری زباله اقدام کند و یا جریمه خواهد شد، پس بابت حتی ساده‌ترین شکل زباله مثل یک ته سیگار یا آدامس باید بتواند تذکر بدهد. شاید هم با نهادینه شدن این فرهنگ به غیر از شهرها، شاهد بهتر شدن وضع جاده‌ها نیز باشیم البته نقش صدا و سیما را نباید نادیده گرفت. باید مراجع ذیصلاح نسبت به ساخت تیزرهای تلویزیونی که خیلی هم باب شده اقدام کنند. راستی تا حالا توی سریال یا فیلمی به این موضوع اشاره شده است؟

بعد کمی ذهنم را گسترش دادم، دیدم این کار را می‌توان برای نما‌های شهری نیز انجام داد که البته نیاز به یک طرح و برنامه حساب شده دارد؛ یعنی نماهای هر محله‌ای باید چگونه باشد و آنهایی که خارج از این ضابطه هستند را تحت فشار قرار داد، حالا این مطلب بماند ما همان قسمت اول را انجام بدهیم از سرمان هم زیاد است ولی واقعا فکرش را بکنید خیابان‌های تهران تمیز، چه رؤیای زیبایی.

و بالاخره به آستارا رسیدیم؛ شهر بام‌های سفالی که البته تعداد معدودی از خانه‌های سقف سفالی مانده است؛ شهری فرهنگی که الان بیشتر به خاطر بازارهایش مورد توجه است.
شهر، بگذریم مطلب دیگری را می‌خواهم بگویم.

در بدو ورود به جز ترافیک که نتیجه حضور مسافران نوروزی بود مطلب دیگری ما را به شدت آزار داد؛ حجمی از زباله که رودخانه زیبای این شهر را پوشش داده بود. می‌دانستم که تا 50-40 سال پیش این رودخانه با تعداد زیادی ماهی، یکی از زیباترین مناظر این اطراف را داشت اما حالا بیشتر شبیه محل تجمع زباله است شاید هنوز هم تعداد کمی ماهی داشته باشد چون چند نفر با جدیت از میان زباله‌ها قلاب به آب می‌انداختند تا آن تعداد کم را هم بگیرند.

هر چند طی این سال‌ها چند بار لایروبی شده ولی عدم نظارت کافی همیشه آن را دوباره به همین وضع برگردانده است.این رودخانه و امثال آن، اگر درست مدیریت شوند می‌توانند بهترین جاذبه‌های توریستی داخلی و شاید هم خارجی را فراهم کنند. مثلا آیا امکان ندارد با توجه به خواست قانون و تأکیدات انجام شده طی چند سال اخیر در زمینه خصوصی‌سازی‌، این رودخانه پس از لایروبی به بخش خصوصی واگذار شود تا هم فرایند پاکیزه نگه‌داشتن آن توسط این بخش انجام شود و هم با ایجاد مراکز تفریحی، برای بخش خصوصی و همچنین شهرداری آن شهر درآمد به وجود بیاید.

این رودخانه و مرداب انتهای آن کاملا پتانسیل این کار را دارند؛ چه در تابستان به جهت قایق سواری مسافران و چه در زمستان به جهت ماهیگیری می‌تواند منبع درآمد باشد .آن وقت خواهید دید که بخش خصوصی به خاطر منافعش چگونه از ریختن زباله جلوگیری می‌کند. فقط کمی برنامه‌ریزی لازم دارد.

آیا مردم آستارا تا حالا این خواسته را از شورای شهر نداشتند؟
آیا مسئولان شهرداری آستارا تا حالا به این مطلب فکر نکرده‌اند؟
پس مشکل کجاست؟
چرا حق و حقوق‌شان را از کسانی که خودشان انتخاب می‌کنند، نمی‌خواهند؟
نمی‌دانم!