آیت‌الله مجتبی تهرانی : حضرت علی می‌فرمایند: «اعقل الناس احیاهم»، (غررالحکم، ص256 ) عاقل‎ترین مردم، باحیاترین آنهاست. احکام شرعیه ما بر محور مصالح و مفاسد است، مصلحت و مفسده همان حُسن و قُبح است.


 اگر مصلحت اهمی باشد، حکم الزامی می‎آید و آن عمل واجب می‎شود و اگر مفسده، مفسده ملزمه باشد حکم حرمت می‎آید. مصلحت و مفسده همان حُسن و قُبح است و احکام شرعیه ما هم بر همین محور است؛ لذا رابطه مستقیم با حیا دارد. حُسن و قُبح نسبت به بایدها و نبایدهاست که به آنها احکام یا اعمال می‎گوییم. در این شکی نیست که زیبایی یک عمل با زیبایی عمل دیگر مساوی نیست. خود انسان درک می‎کند که یک عمل زیباست، یک عمل دیگر را هم می‎بیند که زیباست، اما این دو را با هم مقایسه می‎کند، این مراتب حسن و قبح است. بعد قُبح اعمال هم همین‎طور است، یک عمل زشت است، یک عمل زشت‎تر است. سیلی زدن به‌صورت غیر، زشت است، قتل هم زشت است اما آیا این دو مساوی هستند؟ نه.

لذا می‎گویند: حُسن و قُبح دارای مراتب است. احکام ما که باید و نبایدهاست چون بر محور حسن و قبح است، اگر مصلحت ملزمه باشد، حکم الزامی و جدی است که نباید ترک کنی. اگر از آن طرف مفسده زیاد باشد، نباید انجام دهی. این مصلحت و مفسده مراتب دارد، آنهایی که اهلش هستند می‎فهمند، ما احکام واجب داریم و از آن طرف احکام مستحب داریم، مستحب آنجایی است که انجام عمل رجحان دارد، یعنی انجام دادن با انجام ندادنش فرق می‎کند؛ در انجام دادن یک چیزی نصیب انسان می‎شود، لذا می‎گویند این کار رجحان دارد؛ اما مصلحت، ملزمه نیست یعنی به اندازه‎ای نیست که لازم باشد، حتماً آن کار را انجام دهی.

در باب مکروهات هم همین‎طور است. لذا تمام بایدها و نبایدها در شریعت اسلام بر محور «مصلحت‎ها و مفسده‎ها» و «حُسن‎ها و قُبح‎ها» است، همیشه این‎طور است.

ما در باب شکر مُنعِم بحثی داریم که یک امر فطری است. از همان فطریات انسان است، یعنی اگر کسی به آدم محبتی کرد، احسانی کرد، انسانیت اقتضا می‎کند که از آن تشکر کنیم. شکر انواعی دارد؛ شکر قلبی داریم، زبانی داریم، عملی داریم. عقل عملی جزء غرایز و فطریات است، این عقل اقتضا می‎کند که انسان از کسی که به او نیکی کرده است، به‌نحوی تشکر کند. مثلا اگر کسی کادویی به من داد و محبتی کرد، من درصدد این هستم که یک وقت آن را جبران کنم، یک شرایطی پیش بیاید که بتوانم جواب محبت او را بدهم، زمینه‎ای فراهم شود تا بتوانم جبران کنم که از آن به «مکافات» تعبیر می‎کنیم، این لزوم جبران را چه کسی به من می‎گوید؟ از درون من است، هیچ احتیاجی نیست که دیگری به من تذکر دهد. خودم فطرتاً این‎طور هستم. اینها همه عقل عملی است، تمام اینها درونی من است، خود درون من می‎گوید که جواب نیکی، نیکی است.

اما اگر کسی بخواهد بر عکس عمل کند، یعنی جواب نیکی را با بدی دهد، اینجا عقل تقبیح می‎کند، خجالت می‎کشد، حیا می‎کند، لازم نیست کسی به من بگوید، خودم به‌خودم می‎گویم: خجالت نمی‎کشی که فلانی این همه به تو محبت کرده است، حال تو این‎طوری با او رفتار می‎کنی و این‎طوری سزا می‎دهی؟! در باب عمل به احکام شرعیه، اعم از الزامی و غیرالزامی، یعنی واجب، مستحب، حرام و مکروه همه اینها، وجدان انسان می‎گوید: آن مُنعِمی که به تو این همه نعمت داده است، این همه محبت کرده است حالا از تو عملی را خواسته است، پس جواب احسان او را بده! باید تشکرت این باشد که به امر و نهی او جواب مثبت دهی. حالا می‎خواهد درخواستش یک درخواست مثبت یا منفی باشد، این هیچ فرقی نمی‎کند.

حیا «انکسار النفس» است، انفعال در ربط با عمل قبیح است. عمل حرام، نزد عقل قبیح است، ترک واجب نزد عقل قبیح است. یعنی غریزه حیاست که موجب می‎شود انسان به واجب عمل کند، همان غریزه حیاست که موجب می‎شود حرام را ترک کند. البته این مطلب درجه‎بندی دارد. کسی حیایش خیلی بیشتر است این هم به واجب عمل می‎کند و هم به مستحب، یکی حیایش کمتر است فقط به واجب بسنده می‎کند. منظور این است که به فرد بستگی دارد که آیا شخص بخیلی است یا این‎که واقعاً می‎خواهد کادوها و نیکی‎های طرف مقابل را جبران کند. در باب حرام و مکروه هم همین است. پشتوانه عمل به احکام، حیاست.

حالا من در بُعد معرفتی وارد نشدم.آنجا بحث از «حیاء من‌الله تعالی» است. گاهی هم در زبان‎ماست که می‎گوییم: از خدا حیا کن! از خدا خجالت بکش! این تعبیری است که ما خودمان می‎کنیم. لذا پشتوانه تمام احکام شرعیه ما، بایدها و نبایدها عبارت از همین حیاست. حالا من آخر بحثم به سراغش می‎روم. من اینهایی را که می‎گویم می‎خواهم بر حسب آنچه در معارف ماست بحث کرده باشم. این تعبیر را در روایات داریم، در روایتی از علی(ع) است که خیلی هم زیباست، می‎فرماید: «الحیاءُ مفتاحُ کلّ خیر» یعنی هر عمل نیکی که از تو سر بزند کلیدش حیاست. واجب خیر است، مستحب خیر است، ترک حرام خیر است. من طلبه هستم، کسی نگوید ترک جنبه‎عدمی است، نه خیر، ترک، کف نفس است. کف نفس امر وجودی است، من دارم نفسانی بحث می‎کنم.

جلوگیری و خودداری امر وجودی است نه عدمی. اگر روی یک چیزی حکم واجب نیامد یعنی حرام است؟ خیر! این‎طور نیست. «الحیاء مفتاح کل خیر» حیا کلید هر خیری است. روایت دیگری از علی(ع) است که می‎فرماید: «الْحَیاءُ سَبَبٌ إِلَی کلِّ جَمِیل» حیا سبب هر عمل نیکی است که انسان انجام می‎دهد. در روایتی است که این را داوودبن‌سرحان نقل می‎کند از امام‌صادق(ع) می‎گوید: «قال‌اباعبدالله(علیه‎السلام): یا داوود إِنَّ‌خِصَالَ الْمَکارِمِ بَعْضُهَا مُقَیدٌ بِبَعْضٍ » این خصال زیبایی که در انسان پیدا می‎شود با هم رابطه دارند، حضرت اول رابطه را می‎فرماید، این را خداوند تقسیم کرده است؛ «یکونُ فِی‌الرَّجُلِ وَ لَا یکونُ فِی ابْنِهِ وَ یکونُ فِی الْعَبْدِ وَ لَا یکونُ فِی سَیدِهِ» ممکن است یکی داشته باشد و یکی نداشته باشد. داشتن و نداشتنش را خدا تعیین کرده است. خصال یعنی ملکه که حالا من توضیح می‎دهم. «صِدْقُ الْحَدِیثِ» اوّل، راستگویی، خود راست گویی از حیا نشأت می‎گیرد، چون آخر روایت دارد «و رَأْسُهُنَّ الْحَیاء» چون من می‎خواهم بخوانم تا به آخر برسم.

عقل عملی می‎گوید دروغ زشت است، قبیح است حیا کن. نتیجه‎اش چه می‎شود؟ آدم از هر چیزی که بدش می‎آید به ضدش رو می‎کند. معمولی‎اش این است که به ضدش رو می‎کند. قُبح دروغ من را به راست‎گویی می‎کشاند، وقتی درک کردم که دروغ زشت است، حیا می‎کنم و دروغ نمی‎گویم. «صِدقُ الحَدیثَ وَ صِدْقُ الْیأْسِ».«یأس» یعنی انقطاع الی‌الله. باید تو تمام امیدت خدا باشد.در روایت بلافاصله بعد دروغ، یأس را می‎گوید. صدق حدیث از مکارم اخلاق است، یأس هم از مکارم است یعنی انقطاع الی‌الله. اول امید به پول و ریاست نبند و بعد مدعی به دیانت شو! کسی که مدعی به دیانت است امید به پول و ریاست نمی‎بندد.

«وَ إِعْطَاءُ السَّائِلِ»کسی به تو مراجعه کرده است تمکن داری، می‎توانی کمکش کنی، اما کمک نکنی و ردش کنی، خود وجدان تو می‎گوید این عمل تو قبیح است. باز همان حیا پشتوانه می‎شود که به او کمک کنی. «وَ الْمُکافَاةُ بِالصَّنَائِعِ» که من در بحثم این را مثال زدم. محبت، کرده است، جواب محبت، محبت است، جواب احسان، احسان است. «وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ» خیانت در امانت زشت است، قبیح است. باز همین‎جاست که عقل عملی انسان می‎گوید قبیح است، حیا کن. حضرت همین‎جوری می‎آید یکی پس از دیگری بیان می‎کند. «وَ صِلَةُ الرَّحِمِ» از خویشاوند نبُر. بریدن از خویشاوند زشت است. «وَ التَّوَدُّدُ إِلَی الْجَارِ وَ الصَّاحِبِ» نیکی کردن به همسایه. واقعاً وجدان می‎گوید اذیت کردن همسایه کار خوبی نیست.

«وَ قِرَی الضَّیفِ» وجدان آدم از بی‌اعتنایی کردن به مهمان و از او پذیرایی نکردن، ناراحت می‎شود. حضرت تک‌تک خصال نیک را بیان می‎کند چه آنهایی را که جنبه‎های الزامی دارد و چه آنهایی را که جنبه الزامی ندارد، بعد می‎فرماید: «وَ رَأسُهُنَّ الحَیاءُ» سرآمدش حیاست، چون پشتوانه همه اینها حیاست.

روایت دیگری از پیغمبر اکرم(ص) است که فرمودند: «قال رسول‌الله(ص): وَ أَمَّا الْحَیاءُ فَیتَشَعَّبُ مِنْهُ اللِّینُ وَ الرَّأْفَةُ وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیةِ وَ السَّلَامَةُ وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ وَ الْبَشَاشَةُ وَ السَّمَاحَة» یعنی همه خوبی‎ها از حیا سرچشمه می‎گیرد. درست مقابل هم. وقاحت، بی‌شرمی پشتوانه تمام خلافکاری‎ها و معاصی در جامعه است. از آن طرف در باب عمل به احکام شرعیه پشتوانه‎اش حیاست. اگر یک جامعه‎ای بخواهد اسلامی باشد باید حیا را تقویت کرد نه بی‌حیایی را. باید حیا را تقویت کنی، همه چیز از درون این حیا در می‎آید. من این را خواستم بگویم که از بزرگ‎ترین مشکلات جامعه ما ترویج بی‎حیایی است.

برچسب‌ها