اگر مصلحت اهمی باشد، حکم الزامی میآید و آن عمل واجب میشود و اگر مفسده، مفسده ملزمه باشد حکم حرمت میآید. مصلحت و مفسده همان حُسن و قُبح است و احکام شرعیه ما هم بر همین محور است؛ لذا رابطه مستقیم با حیا دارد. حُسن و قُبح نسبت به بایدها و نبایدهاست که به آنها احکام یا اعمال میگوییم. در این شکی نیست که زیبایی یک عمل با زیبایی عمل دیگر مساوی نیست. خود انسان درک میکند که یک عمل زیباست، یک عمل دیگر را هم میبیند که زیباست، اما این دو را با هم مقایسه میکند، این مراتب حسن و قبح است. بعد قُبح اعمال هم همینطور است، یک عمل زشت است، یک عمل زشتتر است. سیلی زدن بهصورت غیر، زشت است، قتل هم زشت است اما آیا این دو مساوی هستند؟ نه.
لذا میگویند: حُسن و قُبح دارای مراتب است. احکام ما که باید و نبایدهاست چون بر محور حسن و قبح است، اگر مصلحت ملزمه باشد، حکم الزامی و جدی است که نباید ترک کنی. اگر از آن طرف مفسده زیاد باشد، نباید انجام دهی. این مصلحت و مفسده مراتب دارد، آنهایی که اهلش هستند میفهمند، ما احکام واجب داریم و از آن طرف احکام مستحب داریم، مستحب آنجایی است که انجام عمل رجحان دارد، یعنی انجام دادن با انجام ندادنش فرق میکند؛ در انجام دادن یک چیزی نصیب انسان میشود، لذا میگویند این کار رجحان دارد؛ اما مصلحت، ملزمه نیست یعنی به اندازهای نیست که لازم باشد، حتماً آن کار را انجام دهی.
در باب مکروهات هم همینطور است. لذا تمام بایدها و نبایدها در شریعت اسلام بر محور «مصلحتها و مفسدهها» و «حُسنها و قُبحها» است، همیشه اینطور است.
ما در باب شکر مُنعِم بحثی داریم که یک امر فطری است. از همان فطریات انسان است، یعنی اگر کسی به آدم محبتی کرد، احسانی کرد، انسانیت اقتضا میکند که از آن تشکر کنیم. شکر انواعی دارد؛ شکر قلبی داریم، زبانی داریم، عملی داریم. عقل عملی جزء غرایز و فطریات است، این عقل اقتضا میکند که انسان از کسی که به او نیکی کرده است، بهنحوی تشکر کند. مثلا اگر کسی کادویی به من داد و محبتی کرد، من درصدد این هستم که یک وقت آن را جبران کنم، یک شرایطی پیش بیاید که بتوانم جواب محبت او را بدهم، زمینهای فراهم شود تا بتوانم جبران کنم که از آن به «مکافات» تعبیر میکنیم، این لزوم جبران را چه کسی به من میگوید؟ از درون من است، هیچ احتیاجی نیست که دیگری به من تذکر دهد. خودم فطرتاً اینطور هستم. اینها همه عقل عملی است، تمام اینها درونی من است، خود درون من میگوید که جواب نیکی، نیکی است.
اما اگر کسی بخواهد بر عکس عمل کند، یعنی جواب نیکی را با بدی دهد، اینجا عقل تقبیح میکند، خجالت میکشد، حیا میکند، لازم نیست کسی به من بگوید، خودم بهخودم میگویم: خجالت نمیکشی که فلانی این همه به تو محبت کرده است، حال تو اینطوری با او رفتار میکنی و اینطوری سزا میدهی؟! در باب عمل به احکام شرعیه، اعم از الزامی و غیرالزامی، یعنی واجب، مستحب، حرام و مکروه همه اینها، وجدان انسان میگوید: آن مُنعِمی که به تو این همه نعمت داده است، این همه محبت کرده است حالا از تو عملی را خواسته است، پس جواب احسان او را بده! باید تشکرت این باشد که به امر و نهی او جواب مثبت دهی. حالا میخواهد درخواستش یک درخواست مثبت یا منفی باشد، این هیچ فرقی نمیکند.
حیا «انکسار النفس» است، انفعال در ربط با عمل قبیح است. عمل حرام، نزد عقل قبیح است، ترک واجب نزد عقل قبیح است. یعنی غریزه حیاست که موجب میشود انسان به واجب عمل کند، همان غریزه حیاست که موجب میشود حرام را ترک کند. البته این مطلب درجهبندی دارد. کسی حیایش خیلی بیشتر است این هم به واجب عمل میکند و هم به مستحب، یکی حیایش کمتر است فقط به واجب بسنده میکند. منظور این است که به فرد بستگی دارد که آیا شخص بخیلی است یا اینکه واقعاً میخواهد کادوها و نیکیهای طرف مقابل را جبران کند. در باب حرام و مکروه هم همین است. پشتوانه عمل به احکام، حیاست.
حالا من در بُعد معرفتی وارد نشدم.آنجا بحث از «حیاء منالله تعالی» است. گاهی هم در زبانماست که میگوییم: از خدا حیا کن! از خدا خجالت بکش! این تعبیری است که ما خودمان میکنیم. لذا پشتوانه تمام احکام شرعیه ما، بایدها و نبایدها عبارت از همین حیاست. حالا من آخر بحثم به سراغش میروم. من اینهایی را که میگویم میخواهم بر حسب آنچه در معارف ماست بحث کرده باشم. این تعبیر را در روایات داریم، در روایتی از علی(ع) است که خیلی هم زیباست، میفرماید: «الحیاءُ مفتاحُ کلّ خیر» یعنی هر عمل نیکی که از تو سر بزند کلیدش حیاست. واجب خیر است، مستحب خیر است، ترک حرام خیر است. من طلبه هستم، کسی نگوید ترک جنبهعدمی است، نه خیر، ترک، کف نفس است. کف نفس امر وجودی است، من دارم نفسانی بحث میکنم.
جلوگیری و خودداری امر وجودی است نه عدمی. اگر روی یک چیزی حکم واجب نیامد یعنی حرام است؟ خیر! اینطور نیست. «الحیاء مفتاح کل خیر» حیا کلید هر خیری است. روایت دیگری از علی(ع) است که میفرماید: «الْحَیاءُ سَبَبٌ إِلَی کلِّ جَمِیل» حیا سبب هر عمل نیکی است که انسان انجام میدهد. در روایتی است که این را داوودبنسرحان نقل میکند از امامصادق(ع) میگوید: «قالاباعبدالله(علیهالسلام): یا داوود إِنَّخِصَالَ الْمَکارِمِ بَعْضُهَا مُقَیدٌ بِبَعْضٍ » این خصال زیبایی که در انسان پیدا میشود با هم رابطه دارند، حضرت اول رابطه را میفرماید، این را خداوند تقسیم کرده است؛ «یکونُ فِیالرَّجُلِ وَ لَا یکونُ فِی ابْنِهِ وَ یکونُ فِی الْعَبْدِ وَ لَا یکونُ فِی سَیدِهِ» ممکن است یکی داشته باشد و یکی نداشته باشد. داشتن و نداشتنش را خدا تعیین کرده است. خصال یعنی ملکه که حالا من توضیح میدهم. «صِدْقُ الْحَدِیثِ» اوّل، راستگویی، خود راست گویی از حیا نشأت میگیرد، چون آخر روایت دارد «و رَأْسُهُنَّ الْحَیاء» چون من میخواهم بخوانم تا به آخر برسم.
عقل عملی میگوید دروغ زشت است، قبیح است حیا کن. نتیجهاش چه میشود؟ آدم از هر چیزی که بدش میآید به ضدش رو میکند. معمولیاش این است که به ضدش رو میکند. قُبح دروغ من را به راستگویی میکشاند، وقتی درک کردم که دروغ زشت است، حیا میکنم و دروغ نمیگویم. «صِدقُ الحَدیثَ وَ صِدْقُ الْیأْسِ».«یأس» یعنی انقطاع الیالله. باید تو تمام امیدت خدا باشد.در روایت بلافاصله بعد دروغ، یأس را میگوید. صدق حدیث از مکارم اخلاق است، یأس هم از مکارم است یعنی انقطاع الیالله. اول امید به پول و ریاست نبند و بعد مدعی به دیانت شو! کسی که مدعی به دیانت است امید به پول و ریاست نمیبندد.
«وَ إِعْطَاءُ السَّائِلِ»کسی به تو مراجعه کرده است تمکن داری، میتوانی کمکش کنی، اما کمک نکنی و ردش کنی، خود وجدان تو میگوید این عمل تو قبیح است. باز همان حیا پشتوانه میشود که به او کمک کنی. «وَ الْمُکافَاةُ بِالصَّنَائِعِ» که من در بحثم این را مثال زدم. محبت، کرده است، جواب محبت، محبت است، جواب احسان، احسان است. «وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ» خیانت در امانت زشت است، قبیح است. باز همینجاست که عقل عملی انسان میگوید قبیح است، حیا کن. حضرت همینجوری میآید یکی پس از دیگری بیان میکند. «وَ صِلَةُ الرَّحِمِ» از خویشاوند نبُر. بریدن از خویشاوند زشت است. «وَ التَّوَدُّدُ إِلَی الْجَارِ وَ الصَّاحِبِ» نیکی کردن به همسایه. واقعاً وجدان میگوید اذیت کردن همسایه کار خوبی نیست.
«وَ قِرَی الضَّیفِ» وجدان آدم از بیاعتنایی کردن به مهمان و از او پذیرایی نکردن، ناراحت میشود. حضرت تکتک خصال نیک را بیان میکند چه آنهایی را که جنبههای الزامی دارد و چه آنهایی را که جنبه الزامی ندارد، بعد میفرماید: «وَ رَأسُهُنَّ الحَیاءُ» سرآمدش حیاست، چون پشتوانه همه اینها حیاست.
روایت دیگری از پیغمبر اکرم(ص) است که فرمودند: «قال رسولالله(ص): وَ أَمَّا الْحَیاءُ فَیتَشَعَّبُ مِنْهُ اللِّینُ وَ الرَّأْفَةُ وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیةِ وَ السَّلَامَةُ وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ وَ الْبَشَاشَةُ وَ السَّمَاحَة» یعنی همه خوبیها از حیا سرچشمه میگیرد. درست مقابل هم. وقاحت، بیشرمی پشتوانه تمام خلافکاریها و معاصی در جامعه است. از آن طرف در باب عمل به احکام شرعیه پشتوانهاش حیاست. اگر یک جامعهای بخواهد اسلامی باشد باید حیا را تقویت کرد نه بیحیایی را. باید حیا را تقویت کنی، همه چیز از درون این حیا در میآید. من این را خواستم بگویم که از بزرگترین مشکلات جامعه ما ترویج بیحیایی است.