تاریخ انتشار: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰ - ۱۲:۴۴

عباس عبدی را با داستان‌های بزرگ‌سالانه‌اش می‌شناسند. با مجموعه داستان‌هایی همچون «قلعه پرتغالی‌» و «دریا خواهر است».

او سال پیش اولین رمانش برای نوجوان‌ها را نوشت. «شناگر» نام این رمان است.عبدی در سال 1331 در آبادان به دنیا آمده و در رشته مکانیک درس خوانده است.

***

اگر دوران نوجوانی را سنین حدود راهنمایی و اوایل دبیرستان فرض کنیم، باید بگویم دوران نوجوانی من تقریباً غیر معمول گذشت. چهارده سالم بود که در امتحانات سخت ورودی هنرستان شرکت نفت در آبادان قبول شدم. باقی افراد با سن بالاتر در این امتحان شرکت کرده بودند و هم‌کلاس من شدند؛ به خاطر کمک هزینه تحصیلی ماهیانه خوبی که پرداخت می‌شد و امکانات و آینده شغلی مناسبی که در پی داشت.

کم سن و سال‌ترین شاگرد کلاس بودم و قد و قواره درشتی هم نداشتم. با یک لباس کار سرمه‌ای ضخیم و کفش و کلاه ایمنی گشاد لابه‌لای لوله‌های روغن و بخار و آب در پالایشگاه قیافه خنده داری پیدا می‌کردم حتماً. کاش عکس‌هایی داشتم از آن دوران. کاش می‌شد برگردم و دقیق‌تر ببینمش. کاش می‌دانستم و باور می‌کردم که این دوران تمام می‌شود، هیچ‌وقت دیگر تکرار نمی‌شود و هرگز بر نمی‌گردد.

اما عجبا که تکرار شد و برگشت. آن هم بعد از چهل سال. درست همان وقتی که یکی از دوستان خوب نویسنده، تشویقم کرد داستانی برای نوجوانان بنویسم. داستانی در باره نوجوانی. نوجوانی گم شده شاید، رنگ باخته، درون مه سال‌ها فرورفته، پشت حوصلة شمشادها و شرجی و گرد و غبار آبادان...

چند سال پیش عضو تازه انجمن شعر کوچکی شدم در قشم. انجمنی که اعضایش اغلب پسرها و دخترهای جوان و نوجوان بودند. شاید آنها مرا به چشم مثلاً معلم و راهنما نگاه می‌کردند. اما استاد واقعی خودشان بودند؛ با شور و شعور و نشاط جوانی شان. آن قدر که به من آموختند چیزی برای یاد دادن به آنها نداشتم.

ادبیات نوجوان هم شبیه همان انجمن است. همان تأثیر را دارد. سال‌های نوجوانی را تکرار کرده و مرا به آنها بازگردانده. اگر فرصت داشته باشم که باشم چیزهای بیشتر خواهم آموخت. شاد خواهم بود. جوان خواهم شد.کاش این طور باشد. شما که هستید. کاش من هم باشم. که بیاموزم و گاه برگردم به دورانی که شاید از آن دورم.

منبع: همشهری آنلاین