تاریخ انتشار: ۵ اسفند ۱۳۸۵ - ۰۹:۰۱

مجید توکلی - سعید جعفریان: پیش از شروع جشنواره امسال همه پیش‌بینی‌ها در مورد آدم‌های پرسروصدای جشنواره، حول و حوش چند اسم شاخص مثل مهرجویی و کیمیایی بود.

 فیلم‌هایی که رویشان زیاد حساب کرده بودیم، چیز دندانگیری از کار درنیامدند و از آن طرف یک دفعه با پدیده‌های غافلگیر کننده‌ای روبه‌رو شدیم. این‌ها سه تا از این پدیده‌های پرسروصدای جشنواره هستند.

اگر لازم باشد دوباره داد می‌زنم

حرف‌هایش گاهی جدی می‌شود و گاهی با خنده می‌گوید. حرف‌زدنش با استرس است. اعتراض می‌کند به داوری‌ها و حرف‌هایی که در این مدت به او زده‌اند. اعتراض می‌کند به آن‌هایی که جنگ را نمی‌شناسند و درباره جنگ حرف می‌زنند. اعتراض می‌کند به آن‌هایی که همه حرفشان این است که او فیلم نسازد.

می‌گوید: «داد که نزنم، نشریه که نداشته باشم، فیلم هم که نسازم. این چه منطقی است؟» و باز هم اعتراض می‌کند. اعتراض به دست‌های پشت پرده‌ای که نمی‌خواستند «اخراجی‌ها» دیده شود و باز هم اعتراض می‌کند که ای‌کاش وزیر سر صحنه نمی‌آمد تا نگویند فیلمش را با حمایت دولت ساخته. قبول دارد شب مراسم اختتامیه، رفتار عصبی از خودش نشان داده، ولی می‌گوید از داستان پشت‌پرده خبر داشته. همه حرف‌های ده‌نمکی بوی اعتراض می‌دهد.

  •    برای شروع برگردیم به گذشته. به درگیری‌های کوی دانشگاه که اسم مسعود ده‌نمکی از همان جا درآمد و بعد رسید به شلمچه و به باقی قضایا. اصلا آن درگیری‌ها چرا به اسم شما تمام شد؟

نمی‌دانم... فقط آن نیست. چون از قبل هم بود.

  •  حالا از همان کوی دانشگاه و آن درگیری‌ها بگویید.

نمی‌دانم. دوست ندارم بحث را به آن‌جا ربط بدهم.

  •  چرا؟

خب مخالفان هم می‌خواهند همین را ربط بدهند به کوی .

  •  خب، این عقیده یا اعتقاد شما بوده یا چیز دیگری بوده؟

من از بعد از جنگ، همین جوری سر زبان‌ها بودم.

  •  چرا؟

نمی‌دانم چرا. یعنی در آن شرایط، کارهای متفاوت می‌کردیم. مثلا در شرایطی که تنش در بین گروه‌های سیاسی بود (سال59)، ما گرچه نوجوان بودیم، ولی حرف‌هایمان را با زبان تئاتر می‌زدیم.

همه‌جور آدمی هم توی تئاترمان بود. شاید بسیاری از بچه‌ها بعدا شهید شدند، بعضی‌هاشان منافق بودند، ولی خب آن موقع من چون سنم کم بود سخنرانی می‌کردم و من را می‌بردند توی جلسات.

بعد که رفتم جنگ، توی گردان خودمان باز در معرض این حرف‌ها بودم و کم سن و سال‌ترین مسؤول دسته و گروهان شدم. خیلی وقت‌ها کسانی با من مشکل داشتند که من نمی‌شناختمشان.

فکر می‌کردم حسادت بود، یا بعد از جنگ... یک سری چیزها، درونیات آدم است و شاید نتوانم باز کنم؛ این‌که چی باعث می‌شود تو همیشه سپر یا نوک پیکان بشوی.

  •  ولی آن‌جایی که رسید به درگیری‌ها، چرا شما آن جلو بودید؟

چون من تریبون این جریانات بودم.

  •  چرا؟ چرا شما؟

یک زمانی که کسی قائل به این نبود که داد بزند، من داد می‌زدم.  چند سال بعد، آن‌هایی که منتقد من بودند به همین نتیجه رسیده بودند که همین کارها را بکنند. آن وقت بود که من تغییررسانه داده بودم. از دادزدن رسیده بودم به نشریه.

تنها نشریه رسمی، ما بودیم. بعضا اگر کسی هم کاری می‌کرد بولتنی بود. حتی حاضر نبودند اسمشان را بنویسند. ولی من از روز اول گفتم باید رسمی حرف زد؛ یعنی باید شناسنامه‌دار حرف زد. این‌ که بخواهی توی سایه حرف بزنی را قبول نداشتم.

می‌گفتم این دادهایی که زده می‌شود باید مبنای تئوریک داشته باشد. این‌که چرا ما معترض‌ایم؟ چرا منتقدیم؟ همان زمان هم می‌گفتم تقابل ما که با مردم نیست. اگر نسبت به رفتار نسلی هم معترض هستیم، این‌ها معلول مدیریت فرهنگی کشور است.

  •  خب این جلو رفتن‌ها یا تریبون‌شدن یک جریان، انتخاب شما بود یا آن‌ها؟

من همیشه خودم انتخاب می‌کردم. این هم این شبهه را به وجود آورد که فلانی می‌خواهد یک کاره‌ای بشود.

  •  ولی همین هم شد. این‌که اگر یک روزنامه‌ای هم زدید یا فیلمی هم ساختید، همه به اسم مسعود ده‌نمکی می‌خریدند و می‌دیدند.

نه، این باعث شد من حتی اسمم از این گروه‌ها حذف بشود. من خیلی تند و تیز بحثِ نه چپ، نه راست را مطرح می‌کردم. آن‌ها می‌گفتند اگر این باشد پس کی برای انقلاب می‌ماند؟ من می‌گفتم نسل جدید. این‌ها همیشه می‌گفتند که چرا گفتمان نمی‌کنید. خب من نشریه زدم. حالا نشریه هم نداشته باشم؟

می‌گفتند قلمش تند است. خب قلم تند بهتر از این است که برخورد تند با هم داشته باشیم.  این‌ها در دولت اصلاحات، نشریه من را می‌بندند. یعنی همان قلم را هم بر نمی‌تابیدند. خب من قلم را می‌گذارم کنار، دوربین دستم می‌گیرم. باز می‌بینم با دوربین من هم برخورد می‌شود. این‌ها می‌گویند، نه فریاد، نه قلم، نه دوربین. این‌ها می‌گویند اصلا اعتراض نباشد.

  •  قبول دارید وضع موجود به نفع شما است؟

ممکن است باشد، ولی کتاب فقر و فحشای من مگر در همین دولت توقیف نشد؟ یا همین فیلم. آیا این برخورد توی جشنواره فعلی با فیلم من نشد؟ می‌گفتند وزیر آمده سر صحنه، حتما همه جایزه‌ها را می‌گیرد. پس چرا دولت از ما حمایت نکرد؟ این یعنی حمایت؟ من سعی کردم توی همه دولت‌ها هویت مستقل خودم را حفظ کنم.

  •  من فکر می‌کنم یک حرف آن‌ها مشترک است. آن‌ها می‌گویند مسعود ده‌نمکی که درگیری‌ها را به وجود می‌آورد و آن داستان‌ها را، چطور حالا به سراغ حرفه‌ای آمده که تا دیروز مخالف آن بود؟

آخر مگر سینما مال کسی است؟ بعد من کی سینما را نفی کردم؟ الان توی سینمای شما از حاتمی‌کیا بگیر تا شورجه و شمقدری و طالبی که ممکن است از من هم حزب‌اللهی‌تر باشند، دارند کار می‌کنند.

  •  آخر پس چرا این حرف‌ها تمام‌شدنی نیست؟

مشکل این‌ها بیشتر حسادت است. اگر اخراجی‌ها فیلم ضعیفی بود و دیده نمی‌شد، هیچ‌کس حرفی نمی‌زد. همه ما می‌دانیم مخاطبان جشنواره، مخاطبان حرفه‌ای هستند.

  • حالا اگر 95 درصد از این سینمارو‌های حرفه‌ای یک فیلم را پسندیدند، دیگر چی می‌گویند؟

توی عالم سیاست این‌ها همان‌هایی هستند که می‌گویند هرکس از ما نیست برماست. جناح چپ و راست هم همین حرف را می‌زند. به خاطر همین هیچ‌کدام تحمل همدیگر را ندارند. نشریاتشان مونولوگ است تا دیالوگ. من با همه اتهاماتی که می‌زدند با مهاجرانی، عباس عبدی، مصاحبه‌های مفصل می‌گرفتم. می‌گفتم بنشینید ما را نقد بکنید. کدام یک از این‌ها چنین جرأتی دارند؟

  •  این «ما»یی که می‌گویید چه کسانی هستند؟

طیف فکری من. طیف فکری من هم شاید من را دیگر قبول نداشته باشد؛ می‌گفتند دشمن را می‌آوری توی نشریه‌ات.

  •  همین دیگر. الان هم می‌گویند چرا شریفی‌نیا و امین حیایی و اکبر عبدی را آوردی؟

آره. این‌ها کم‌شعوری آدم‌هاست. پس آنتونی کوئین هم باید اشهدش را می‌گفت، بعد نقش پیغمبر را بازی می‌کرد. پس داریوش ارجمند هم چون مالک اشتر بود نباید می‌رفت آدم برفی را بازی می‌کرد. یک نشریه‌ای نوشت این که نقش مالک را بازی کرد، ناجوانمردانه رفت در آدم برفی هم بازی کرد.

خب این آدم سینما را نمی‌شناسد. این‌ها سینما را قبول دارند، ولی آن‌جور که خودشان می‌خواهند. این‌ها آدم‌هایی بودند که جنگ را کلیشه تعریف کردند. من که هیچی، محسن رضایی و شمخانی و... هم با دیدن اخراجی‌ها، گفتند این همان جنگی است که ما دیدیم.
یک حرف اساسی در فیلم زده شده؛ این‌که این مملکت برای همه است. همه هم نسبت به‌اش دین داریم. آن‌وقت آدم‌های جنگ ندیده، دارند فیلم را نقد می‌کنند.

  •  آخر نکته جالب این‌جاست که الان اگر همه بازیگران فیلم این‌جا باشند و شما هم باشید، نوع اعتقادات و اظهارنظرهایشان با شما یکی نیست. یعنی تفکر دو طرف، یک چیز دیگری است.

نمی‌دانم. قبول ندارم. شاید سر یک سری چیزها، عقایدمان مشترک نباشد، ولی من اصلا فکر نمی‌کردم مثلا مریلا زارعی اهل استخاره باشد.

ولی وقتی توی کار آمد، دیدم، چه سلامت اخلاقی دارد. یا امین‌حیایی، آدم فکر می‌کند پایبند نیست، ولی تواضعی که از امین حیایی دیدم از منی که  ادعا می‌کنم، بیشتر بود. من دیگر نمی‌دانم چه اختلافی بین خودم و آن‌ها حس کنم.

این‌که بعضی‌ها می‌گویند ده‌نمکی عوض شده، آره، من از آن موقعی که با مرحوم اسماعیل‌دولابی آشنا شدم، نگاهم به آدم‌ها عوض شده. نمی‌توانم درباره آن‌ها قضاوت کنم. خودم را بهتر از هیچ‌کس نمی‌دانم.

من توی فیلم، خاطره تعریف می‌کردم از جنگ، می‌دیدم اکبر عبدی دارد گریه می‌کند، مریلا زارعی گریه می‌کند.

  •  قبول دارید کارگردانی ضعیف است؟

ممکن است ضعیف باشد. آخر یک آدم‌هایی دارند این ایرادها را می‌گیرند که من می‌شناسمشان. می‌گویند  فقط بازیگران فیلم قوی بودند. مگر توی جشنواره فیلمی نبود که کلی بازیگر داشت و 800میلیون هم خرجش کرده بودند، ولی از دقیقه 40 کسی حوصله دیدنش را نداشت؟

  •  آخر، این‌ها حرفشان این است که از لحاظ کارگردانی، کارتان استاندارد نبوده.

من نمی‌فهمم. اتفاقا کارهای استاندارد این‌ها را هم دیده‌ام. اصلا بحث روشنفکرها نیست. بحث مهرجویی و کیمیایی و این‌ها نیست. چون نه من با آن‌ها کار دارم نه آن‌ها با من.

مشکل من با بچه مسلمان‌هاست؛ آن‌هایی که دو طیف‌اند: یک طیف که روشنفکرتر شدند، یک طیف هم که برای خودشان هستند. آن طیفی که روشنفکرتر شدند، سینمای دین و جنگ را منحصر به خودشان می‌دانند.

انگار فقط این‌ها می‌توانند درباره این موضوعات فیلم بسازند. فیلمسازی را هم روی کله کچل بیت‌المال یاد گرفتند. کسانی که این ایراد را می‌گیرند، با 600 حلقه نگاتیو فیلم می‌سازند، 700 میلیون تومان خرج می‌کنند، شش هفت ماه فیلم‌برداری‌شان طول می‌کشد، بعد توی جشنواره شرکت می‌کنند. ولی من سر 75 جلسه فیلم‌برداری را تمام کردم.

  •  تازه 50 دقیقه هم که راش اضافه آوردید.

بله، من استفاده بهینه کردم.

  •  آن 50 دقیقه حیف نیست؟

نه، شاید بخواهم سریال بسازم. من گفتم با این مدت فیلم‌برداری، هرچقدر دلم بخواهد راش می‌گیرم. این هنر ما بوده که برداشت‌هامان یکی یا دو تا بوده. حالا از این‌ها حاشیه بسازند و بگویند این‌‌قدر دقیقه اضافه گرفته. گرفتم که گرفتم.

دوست داشتم بگیرم. من برای مستند «کدام استقلال، کدام پیروزی»، 100ساعت فیلم گرفتم. پای میز تدوین، دستم باز است، این یعنی کارگردانی. شما اگر قرار است نقد بکنید، فیلم اول یک کارگردان را با فیلم اول من مقایسه کنید.

  •  خیلی‌ها می‌گویند اگر «شریفی‌نیا» نبود، این اتفاق‌ها نمی‌افتاد.

خب این را بروند از شریفی‌نیا بپرسند. همین که او آمد توی فیلم من، بس است. من دیگر راضی نبودم کاری بکند. همین آدم‌هایی که حرف می‌زدند، حاضر نشدند حتی مشاور کارگردان بشوند.

همین‌هایی که یکی دو تاشان هم در داوری بودند، نیامدند. من مشاور کارگردان هم نداشتم. شریفی‌نیا در همان روزها و شب‌ها، هم در سریال «کلاه پهلوی» بازی می‌کرد، هم در «پارک وی» و «نصف مال من، نصف مال تو».

دیگر منطق اجازه نمی‌داد وقتی برای ما داشته باشد. این‌ها توقع نداشتند اخراجی‌ها فیلمی قوی باشد. به خاطر همین می‌خواستند دیده نشود. حرف زیادی برای زدن هست که چی گذشت. نه علی نصیریان که در هیأت داوران بوده با من مشکل داشته، نه داور دیگری. تصمیم از جای دیگری گرفته شده. این‌‌که تا جایی که می‌شود، نیایم. من ورودم به سینما را با انرژی هسته‌ای مقایسه می‌کنم.

  •  یعنی سینما حق مسلم شماست؟

آره، سینما حق مسلم ما است.

  •  درباره اخراجی‌ها تا الان دو تا نظر مختلف بوده، یک سری کاملا موافق با فیلم، یک سری کاملا مخالف.

آخر چرا مخالف؟یکی تکلیف من را مشخص کند. این یک معما شده. «اخراجی‌ها» یک فیلم خیلی بد است که کارگردانی درپیت دارد و فیلم‌نامه‌اش هم ضعیف است، ولی بعد همه می‌گویند پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینما می‌شود. نه، این نیست. آن وقت باید به این آدم‌ها شک کرد. من که یقین دارم این‌ها مریض هستند. همین.

 خب، توی این سال‌ها هم خیلی فیلم‌های ضعیفی بوده‌اند که حتی پرفروش‌ترین فیلم سال شده‌اند.حالا بگذریم. شما از جوان‌ترین‌های جشنواره بودید و یکی از پدیده‌های جشنواره.
توهم با وزیر یکی شدی‌ها! آخر وزیر ارشاد هم که سر صحنه آمده بود، گفت: «این تیمی که این‌جا جمع شده، تقریبا سینمای ایران است. همه این‌ها یک طرف، ولی وجود فلانی هم که پدیده هست، جالب است.»

  •  یک روز بالاخره قرار است چه اتفاقی بیفتد؟

هیچی، آخری در کار نیست. نخواستند من داد بزنم، نشریه زدم. نخواستند نشریه بزنم، مستند ساختم. نخواستند مستند بسازم، داستانی ساختم.

  •  اگر همین را هم نگذارند چی؟

اگر نگذارند بسازم، دیگر کاری از دستم بر نمی‌آید. دوباره داد می‌زنم. از اول شروع می‌کنم.

آخر آن روز، پاکدل توی اختتامیه گفت: «خوشحال‌ایم که مسعود ده‌نمکی ابزار سینما را برای بیان حرف‌هایش انتخاب کرد.» اگر خوشحال هستید این چه خوشامدگویی‌ای بود؟ ولی جالب است، داور جشنواره توی رادیو می‌گوید همین که ایشان آمده فیلم ساخته، کفایت می‌کند. این چه منطقی است؟

  •  حالا اگر یک جوان با داد و بیداد به شما بگوید فیلمتان خوب نیست، چه واکنشی نشان می‌دهید؟

هیچی، باهاش حرف می‌زنم. اصلا داد و بیداد کند. جوان باید داد بزند. من برخلاف بعضی‌ها فکر می‌کنم جوان باید پرسشگر باشد. من جوان که بودم داد زدم، الان هم از یک جوان‌ می‌خواهم داد بزند. این‌که رادان آن شب اعتراض کرد، خوشم آمد. اگرچه من خودم از رفتار آن شبم پشیمان‌ام. هرچه می‌گذرد می‌گویم ای کاش عصبانی نشده بودم. چون حرف زیاد داشتم. این‌ها تا دقیقه آخر هم می‌خواستند آرای مردمی را از بین ببرند. من که بچه نیستم که به خاطر سیمرغ داد و بیداد کنم. من به خاطر بقیه داد زدم. ولی الان که فکرش را می‌کنم...

  •  یا مثلا هل‌دادن کاسه‌ساز؟

او را اصلا نمی‌دیدمش. حواسم نبود. من پرستویی را خیلی دوست دارم. بعدا فیلم را دیدم که با پرستویی دست ندادم. بعد به‌اش زنگ زدم و عذرخواهی کردم. ولی مردم که در سالن بودند جلوی این‌ها بودند. مردم همه‌اش فریاد می‌زدند اخراجی‌ها. مردمی که من دعوت نکرده بودم. میهمانان خودشان بودند.

  •  اگر رئیس‌جمهور می‌شدید چه کار می‌کردید؟

هیچی، چون اصلا سعی نمی‌کنم رئیس‌جمهور بشوم.

  •  یعنی اگر الان به شما پست سیاسی پیشنهاد بدهند، نمی‌روید؟

یعنی فکر می‌کنید تا الان نشده؟

  •  چرا. ولی می‌خواهم بدانم می‌روید یا نه؟

نه، اگر می‌خواستم می‌رفتم. فکر می‌کنم هویت ده‌نمکی توی نقادی‌اش هست. اگر من هم بروم در قدرت، می‌شوم یکی مثل بقیه.

  •  خیلی‌ها می‌گویند شما مخملباف می‌شوید.

آخر مخملباف که اول توبه نصوح را ساخت، آخرش رسید به جنسیت و فلسفه. من که اولش با فقر و فحشا شروع کردم، آخرش را خدا می‌داند چی می‌شود.

کلاه سیلندر اروپایی روی سر ناصرالدین شاه

«تهران انار ندارد» بدون شک یکی از پدیده‌های امسال جشنواره فجر بود. فیلم بدون هیچ سروصدایی اکران شد و این همه تماشاگر پیدا کرد . داستان این طوری است که یک کارگردان جوان تصمیم می‌گیرد با گروهش فیلمی راجع به معضلات تهران بسازد، اما در آخر کار پشیمان می‌شود. فیلم با یک نگاه تاریخی به تهران دیروز و تناقض‌های وحشتناک امروز به یک طنز فوق‌العاده می‌رسد که این وضعیت شیرتوشیر شهری را مثل آینه به ما نشان می‌دهد و به شدت به خنده‌مان می‌اندازد. کارگردان جوان این فیلم، مسعود بخشی است.

او متولد 51 است، مهندسی کشاورزی گرفته و برای تحصیلات سینمایی به مدرسه فیلمسازی رم رفته است. تا حالا هشت تا فیلم مستند کار کرده که هیچ کدامشان به اندازة این یکی دیده نشده است. خودش می‌گوید برای این فیلم شش سال وقت گذاشته و دو سال تدوینش طول کشیده است.

  •  ایده ابتدایی این فیلم از کجا آمد؟

دوست داشتم یک مستند راجع به شهر بسازم. شهری هم که انتخاب کردم تهران بود. یک فیلم که از همان اول یک ریتم متفاوت داشته باشد. چون ریتم زندگی توی شهر، مخصوصا تهران خیلی تند است، من هم همین ریتم را وارد کار کردم. می‌خواستم تمام این تناقض‌ها و معضلات را بدون تعارف و خیلی تند و صریح بیان کنم. ولی چون فرهنگ ما، همیشه پر از تعارف و حیاست، مجبور شدم از حربه طنز استفاده کنم.

البته صرفا طنز نبود. برای این فیلم کلی تحقیق کردیم که متأسفانه دیده نشد. من به مدت یک‌سال و نیم به کتابخانة ملی و موزة عکس کاخ گلستان می‌رفتم و برای جزئیات این فیلم من دانه‌دانه عکس و مدرک پیدا کردم. شاید 25 ساعت مصاحبة ویدئویی ضبط کردم که حتی یک فریم آن هم در فیلم نیست. ولی توی فیلم جوری  است که انگار من دارم شوخی می‌کنم. شاید به خاطر بار زیاد طنز فیلم است که تحقیق من دیده نشده است.

  •  یکی از مشکلات خود من هم با فیلم همین است. به نظر نمی‌رسد که این فیلم، مستند  است.

من شخصا نمی‌خواستم یک فیلم صرفا مستند بسازم. می‌خواستم یک فیلم خوب درست کنم، همین. شاید یکی از قشنگ‌ترین تعریف‌ها را جشنوارة رتردام از این فیلم کرده است: «دیوانه، پر جنب‌وجوش و به طور هوشمندانه‌ای جوان.» من دقیقا همین را می‌خواستم. روحیة نسل ما جوری است که تعارف و این حرف‌ها توی کتش نمی‌رود. خسته و کلافه است از مسائلی که وجود دارد. دوست ندارد یک فیلم مدام غر بزند و ناله کند. به همین خاطر است که من به این فرم رسیدم.

  •  این حرفی که می‌زنی درست، اما بار طنز فیلم این قدر زیاد است که خیلی وقت‌ها، اعتراض‌هایت را به وضعیت تهران، درست نمی‌بینیم و بیشتر از این‌که حرف‌های اصلی‌ات را  بشنویم، می‌خندیم.

خب اگر این‌جوری باشد که فیلم کاملا موفق بوده است. به نظر من اگر اول طنز فیلم دیده شود، بعد آن اطلاعات و حقایق دیده شود، من موفق شده‌ام. همیشه اول از همه، خود سینما مهم است. این اشتباهی است که خیلی از فیلمسازها می‌کنند. برای همین هم هست که فیلم‌هایشان خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود. چون فیلم‌هایشان پر از حرف‌های گنده است، اما از سینما خالی است.  اما من توی این فیلم می‌خواستم کاری کنم که تماشاچی به هیجان بیاید.

  •  ولی خب توی این فیلم، بعضی جاها دیگر خیلی زیاده‌روی شده، مثلا حجم عجیب و غریب موزیک که روی دوش فیلم‌ سوار است.

من خودم زیاد با استفاده از موزیک توی کار مستند موافق نیستم. اما توی این فیلم از همان اول می‌نویسم: یک فیلم مستند سینمایی، تجربی، کمدی، تراژدی، عشقی و موزیکال؛ یعنی روی موزیک تأکید می‌کنم. قبول دارم که خیلی جاها موزیک برای فضاسازی بوده، خیلی جاها مثل کلیپ عمل کرده، اما این حجم زیاد موزیک را می‌خواستم که باشد. موزیک یکی از عنصرهایی بود که می‌توانستم با آن تهران را توی دوره‌های مختلف ترسیم کنم. کمااین‌که می‌بینید برای هر دوره تاریخی از تصنیف‌های همان دوره استفاده کردم.

  •  به نظر کارتان خیلی تولید سنگینی داشته است.  این همه امکانات را چطور به شما داده‌اند؟

اتفاقا، با امکانات خیلی کمی این کار را بستیم. مثلا ما با یک دوربین خیلی قراضه کار کردیم که قاروقورش خیلی زیاد بود، به طوری که ما نمی‌توانستیم صدا ضبط کنیم. همان طور که می‌بینید فقط یک مصاحبه توی فیلم است. آن را هم شش تا پتو انداختیم روی دوربین تا صدایش در نیاید. نشان دادن این وسایل افتضاح فیلم‌برداری در فیلم که همه‌شان را وصله پینه کرده بودیم هم به همین علت است که نشان دهیم با چه وسایلی کار کرده‌ایم.

  •  طنزی که توی فیلمت گذاشته‌ای، خیلی خوب و خنده‌آور از کار درآمده، اما خیلی اثر، کلامی است. یعنی تو با تصویرخیلی کم تماشاگرت را می‌خندانی و نوع طنزت رادیویی از کار درآمده.

این را می‌پذیرم. ولی به هر حال وقتی توی فیلم می‌شنویم ناصرالدین شاه ناگهان اصلاح طلب شد، شاید به طنزش توی رادیو کمی بخندیم. اما وقتی ناصرالدین شاه را توی فیلم در حالی می‌بینیم که تاج ناصری‌اش را با آن پرهای اجق و وجق کنار گذاشته و به جای آن روی سرش کلاه سیلندر اروپایی می‌بینیم، بار خنده خیلی بالاتر می‌رود. اما به هر حال قبول می‌کنم که فیلم یک مقداری حراف است.

  •  تو خودت گفتار متن فیلم را می‌گویی. این لحن مؤدب اما تکه‌پران را از کجا آوردی؟

وقتی که کارمند هستی، این لحن را پیدا می‌کنی؛ لحنی که باید مؤدب باشد اما در عین حال می‌خواهی یک چیزی را داد بزنی و بگویی. چون کلافه شده‌ای، اما سر آخر هم نمی‌توانی! اصلا از بچگی همه‌مان همین لحن را داشتیم. وقتی که حرف می‌زدیم باباهامان می‌گفتند ساکت باش بشین. این لحن هم از همین محدودیت‌ها می‌آید.

  •   راست می‌گویی. یک لحن این‌جایی است. اصلا مشخص است که این فیلم را یک ایرانی ساکن تهران که اتفاقا جوان است، ساخته است؛ چیزی که توی خیلی از فیلم‌ها نیست.

آره موافق‌ام. این همه فیلم دیده‌ایم راجع به ایران و تهران، اما نگاه‌هایشان همه بیگانه است. یعنی چیزی را نشان می‌دادند که اصلا موضوع این شهر نبود.

  •  وقتی فیلم را توی سینما همراه مردم دیدی چه می‌کردی؟

توی سینما مطبوعات، فقط اول و آخرش را دیدم. اما وقتی یکی از منتقدان بیرون آمد و گفت برای هیچ فیلمی این‌جا دست نزدند به‌جز فیلم تو (که برایش سه چهار بار دست زدند) خستگی‌ام واقعا دررفت. توی سینما فرهنگ هم فقط 5 دقیقة اولش را دیدم و سریع دویدم به سمت تالار وحدت که جایزه‌ام را بگیرم که بدبختانه آن‌جا هم دیر رسیدم و راهم ندادند! جایزه‌ام را هنوز نگرفته‌ام.

او یک راننده کامیون است که مستند می‌سازد

«زیستن» را قبلا در جشنوارة فیلم کوتاه تهران دیده بودم؛ فیلم شگفت‌انگیزی که امسال توی بخش مستند جشنوارة فجر هم بود.

اثری در حقیقت داستانی که فقط به یک دلیل مستند حساب می‌شود: بازیگران «زیستن»، حیوانات هستند! فیلم، داستان چگونگی سیر شدن شکم گرسنة یک روباه را به تصویر کشیده است؛ روباهی که به اندازة بهترین سوپراستارهای دنیا، روی پرده دیدنی از کار درآمده است.

 قصة فیلم مثل یک فیلم داستانی جاندار، اوج و فرود و تعلیق دارد؛ کاری که حتی اگر بهترین بازیگرها و عوامل فنی زیر دستتان باشند، درآوردنش دشوار است، چه برسد به آن‌که شخصیت‌های اصلی‌تان یک مشت مرغ و خروس و اردک زبان نفهم باشند که حتی وقتی جلویشان دانه می‌پاشی، نیم ساعت طول می‌کشد که بفهمند برای نمردن لازم است این‌ها را بخورند!

با دیدن فیلم، از جسارت و خلاقیت کارگردان آن شوکه خواهید شد. «محمودکیانی فلاورجانی» را حالا دیگر باید یک پدیده به حساب آورد؛ فیلمسازی که خانه و زندگی‌اش توی همان فلاورجان است و اصلا حاضر نیست قاتی هیاهوهای فیلمسازی شود.

آق محمود، کسب وکار اصلی‌اش فیلمسازی نیست. رانندة کامیون است و با این شغل هم خیلی صفا می‌کند! اصلا هم تحصیلات آکادمیک در این زمینه ندارد. در حقیقت او آن‌قدر کار اصلی‌اش را دوست دارد که برای رسیدن به جشنوارة فجر باید یک بار از اصفهان به تهران به‌اش بخورد تا بیاید، والا عمرا! برای دیدن کارش روی پرده و تعریف و تمجید، وقت اضافی ندارد!

محمود فلاورجانی اعتقاد دارد توی سینما همه چیز را باید به تصویر گفت. این حرف او آدم را یاد آلفردهیچکاک می‌اندازد که ارزش یک فریم برایش از یک کامیون دیالوگ بیشتر بود. این را توی کارهای فلاورجانی هم می‌توان دید؛ فیلم‌هایی که بیشترشان به وسیلة حیوانات، داستان را جلو می‌برند و حتی یک کلمه گفت‌وگو هم ندارند.

او می‌گوید کار کردن با حیوانات، خلاقیت می‌آورد و اگر خلاقیت را از سینما حذف کنیم، فاتحه‌اش را باید خواند. کارش هم همین‌طور ایجاب می‌کند. بیشتر سوژه‌هایش را، وقتی که پشت فرمان است می‌بیند.

اگر وسط راه، سوژه‌ای به پستش بخورد کنار می‌زند و از آن فیلم‌برداری می‌کند. مثل همة شوفرها او هم یک شاگرد دارد که موقع فیلم‌برداری تبدیل به دستیار کارگردان می‌شود.

همین بی‌شیله پیلگی اوست که باعث می‌شود خیلی جاها باورشان نشود که او یک فیلمساز موفق است و تا حالا n تا جایزة داخلی و خارجی برده است. خودش در این زمینه،‌ خاطرة بامزه‌ای تعریف می‌کند:«من یک دوره دچار استرس و دلشورة عجیبی شده بودم.

رفتم بیمارستان تا خودم را نشان بدهم. یک روان‌پزشک در بیمارستان پیدا کردم. بیمارستان از آن‌جاهایی بود که دانشجوها رفت و آمد می‌کنند. رفتم پیش یک خانم دکتر و دردم را گفتم. پرسید چه کاره‌ای؟

گفتم: کامیون دارم. گفت: چقدر سواد داری؟ گفتم: سه، چهار، پنج کلاس. گفت: شغل دیگری هم داری؟ از دهنم پرید و گفتم: فیلم هم می‌سازم. دکتر برگشت و به شاگردهایش گفت: بچه‌ها این یک کیس مضطرب متوهمه! گفتم: خانوم، من راست راستی فیلم می‌سازم.

گفت: بچه‌ها ببینید داره پافشاری هم می‌کنه. گفتم: خانوم من جایزه هم گرفته‌ام. یکی از دانشجوهاش گفت: خانوم فکر می‌کنم از نوع پیشرفته‌اش باشه، او هم تأیید کرد!»

پروژة بعدی او هم یک پروژة جالب است. او می‌خواهد راجع به دو تا الاغ فیلم بسازد! کاری که خودش می‌گوید هزینه‌اش زیاد است و دولت باید کمکش کند. تمام آرزوی او هم یک زمین است تا بتواند یک مشت حیوان آن وسط ول کند و کلیله و دمنه را بسازد!

آق محمود امسال برای «زیستن»، از جشنواره فجر دیپلم افتخار گرفت؛ جایزه‌ای که فکر نمی‌کنم آن‌قدر که برای ما اهمیت دارد، برای خودش مهم باشد.

 با تشکر از هادی مقدم‌دوست

برچسب‌ها