این اشتباه مثل این است که یک ورزشکار پرش سهگام، مثلا یک متر پیش از نقطه پرش، گام اول را بردارد! روشن است که به هیچ وجه به هدفش نخواهد رسید. گام اول همان طور که هفته پیش گفتیم، همیشه ایده است، اما اگر یک گام زودتر اقدام کنیم، نقطه حرکتمان کجاست و چه اشکالی ایجاد میکند؟
پرش سهگام
بگذارید به موضوع و مثال هفته قبل بازگردیم: «جوانی برای رسیدن به یک موقعیت شغلی، با دوست نزدیکش رقابت میکند.» این عبارت هر دو ویژگی یک «ایده داستانی» یعنی شخصیت (جوان) و موقعیت (رقابت شغلی) را دارد و به این ترتیب میتواند نقطه خوبی برای شروع باشد. اما بسیاری از نویسندگان کمی پیش از این، یعنی از «موضوع» میخواهند گام اول را بردارند و خیلی زود به بنبست میرسند.
در این مثال، موضوع، رقابت است، اما شما هیچ وقت موفق نمیشوید فقط با یک موضوع، داستان بنویسید. با این حال، بسیاری وقتها جرقه اول یک داستان، همین مفاهیم یا موضوعات کلیاند. رقابت، حسادت، خیانت، شجاعت، رفاقت، گناه، عشق، مرگ و... بسیاری موضوعات دیگر که در اصطلاح ادبیات داستانی، «تِم» یا «درونمایه» نامیده میشوند. این مفاهیم، اصلا نقطه خوبی برای شروع داستان نیستند و خیلی زود شما را گیج میکنند، با این حال هر چهقدر به آنها بیشتر بیندیشید، داستان پرمغزتری خواهید نوشت.
در واقع اندیشیدن به موضوع داستان، پیش از شروع، مثل دورخیز مناسب ورزشکار پرش سهگام است؛ اگر دورخیز کافی نداشته باشید، باز هم موفق نخواهید شد. با این شیوه، شما هر وقت که بخواهید میتوانید یک داستان کوتاه بنویسید. حالا بیایید همین حالا بپریم!
دورخیز کنید: یک موضوع را انتخاب کنید. روشن است که هر نویسندهای به موضوعات مشخصی علاقهمند است و اگر همانها را برای نوشتن داستان انتخاب کند، حتما احتمال موفقیتش بیشتر خواهد بود. علاوه بر این، هر کدام از ما با موضوعات و مفاهیم مشخصی، بیشتر سروکار داشتهایم؛ مرگ عزیزی را دیدهایم، با دوستی رقابت کردهایم، کسی را عمیقا دوست داشتهایم یا شاید حسادت کسی را در نزدیکیمان لمس کردهایم. به طور طبیعی ما این مفاهیم را بهتر میشناسیم و نوشتن از آنها برایمان راحتتر است. اما فقط به همین هم نباید اکتفا کرد.
خیلی مسایل هست که برای شناخت دقیقتر و عمیقتر آنها، باید مطالعه کنیم. یا حتی مسافرت. خلاصه، تا جایی که لازم است ابتدا موضوعتان را بشناسید و دربارهاش مطالعه کنید. مثلا رقابت.
گام اول؛ ایده: اما همیشه یادتان باشد؛ شما هرگز نمیتوانید با یک موضوع نظیر رقابت، حسادت، خیانت و... داستان بنویسید. گام اول را فقط وقتی برداشتهاید که به «یک شخصیت در یک موقعیت» فکر کنید. مثلا جوانی که برای رسیدن به یک موقعیت شغلی، با دوست نزدیکش رقابت میکند. یا فوتبالیستی که به همتیمیاش حسادت میکند و...
تا اینجا شما روی زمین و آسمانید! یک ورزشکار حرفهای، پیش از آن که به زمین برسد، دو گام دیگر را هم برمیدارد، اما در عین حال، او عجله نمیکند و هر یک از گامهایش را درست و محکم برمیدارد. پس بگذارید همین جا روی آسمان یک نکته دیگر را هم درباره مسیر دورخیز تا گام اول بگوییم.
پشت میز نمانید
برای نوشتن داستان پشت میزی، این شیوه، کارتان را خیلی راحت میکند، اما بیشتر ما مدت کمی را تنها و پشت میز نشستهایم. باقی ساعات روز، همه ما بین مردمیم و ماجرا و داستانهای بسیاری دور و برمان رخ میدهد. یک نویسنده تیزبین، همواره این داستانها را شکار میکند و هر «ایده» یا حتی نکته قابل توجهی را به خاطر میسپارد.
میگویند انوره دو بالزاک، دفترچه مخصوصی برای همین کار همیشه به همراه داشت. بنابراین رابطه موضوع و ایده، رابطهای دوسویه است. ما میتوانیم با استفاده از تخیل، هر موضوعی را به ایده داستانی تبدیل کنیم، اما همیشه باید نسبت به ایدههای خوب دوروبرمان هم حساس باشیم.