هرچی دوست دارید به دوستمان «کیانیش» سفارش بدهید تا در عرض سهسوت توی لپتان مزهاش را احساس کنید. خلاصهاش این که این صفحه و آن روبهرویی تازه تأسیس هستند و برای مفرح ساختن روح و روان شما راهاندازی شدهاند.
قربان شما،کافهچی
نیش و نوش
امروز روز افتتاح کافه نیشگون است و به همین مناسبت شما را دعوت میکنیم به یک عدد شعربا طعم توتفرنگی. این شعر را یکی از بروبچههای کافه سروده و در جمع شاعران سرگشته که شبشعرشان را اینجا برگزار کردند خوانده. به قیافهی شاعرش نگاه نکنید. هر روز به خودش ادکلن مخصوص ایرانی میزند. همان که خودتان میدانید. بله به خاطر همین است که همیشه نه تنها کلهاش، که تمام هیکلش بوی قورمه سبزی میدهد. نام این شاعر پرآوازه «نیشقلی خان» است.
تیک و تیک و تیک، برق فلاش
دوربین و عکس و فیگوراش
صدای دستا تو هوا:
ایشالله مبارکش باد
بوق بزنین، دوغ بپاشین
نقل و نبات بیارین
صدای دم گرفتنا بره هوا:
ایشالله مبارکش باد
کف بزنین شادی کنین
گل بیارین، بازی کنین
همگی بگین یک صدا:
ایشالله مبارکش باد
اسفند براش دود بکنین
دشمنو نابود بکنین
بازم بگین یک صدا:
ایشالله مبارکش باد
- حالا چیه؟ عروسیه؟
مهمونی خصوصیه؟
چرا بخونیم یکصدا:
ایشالله مبارکش باد
- عروسی نیست، جان شما
بچهی ما نمرهی بیست آورده
یعنی که فیل کرده هوا
ایشالله مبارکش باد
«نیشقلی خان»
تصویرگرى: نازنین جمشیدى
نیشخبر* کنترل جمعیت مگسها
کولرهای گازی دوچرخه راهاندازی شد. به گزارش میز بغلی بهدلیل افزایش دما و به دنبال آن افزایش قیمتها و پس از آن افزایش جمعیت مگسها، کولرهای دوچرخه به کار افتادند.
بهدنبال پایان یافتن مجموعهی خاطرات یک خونآشام در دوچرخه، یک بستهی پستی به دوچرخه رسید که پس از باز شدن بسته، خواب از سرمان پرید و چشمانمان از تعجب دومتر و نیم گشاد شد. در این بستهی پستی کتابی بود به نام «خاطرات یک مگس!»
* برو پی کارت
به دنبال خبر بالایی، یک جلسهی فوری و فوتی و سرّی در اتاق سردبیر تشکیل شد که دربارهی خاطرات یک مگس تصمیمگیری شود. پس از سه ساعت بحث و تو سروکلهی هم زدن قرار شد به مگس جواب بدهیم برو پی کارت. برو بگذار باد بیاد. همکاران معتقد بودند اگر بخواهیم به این حشرات موذی رو بدهیم، کمکم خاطرات خرمگس و سوسک و عنکبوت و ... را هم باید چاپ کنیم.
* به دنبال شادی
بهمنظور جلوگیری از افسردگی فضای عمومی تحریریه یک عدد شادی به جمع همکاران ما پیوست. این شادی قرار است با بخش نوجوان دوچرخه همکاری کند. برخی از کارشناسان همزمانی اولین روز کاری شادی خوشکار با پیدا شدن یک مگس موذی را به هم مرتبط میدانند. شایان ذکر است که شادی باید بعد از دریافت اولین حقوق به ما شیرینی بدهد.
* طلسمی که شکسته شد
یکی از همکاران که پارسال ماشین خریده بود، امسال بالأخره شیرینی داد و ما را شیرینکام کرد. البته برخی از کارشناسان معتقدند این شیرینی متعلق به دوران پارینهسنگی و برخی میگویند مربوط به ایام عید نوروز باستانی است. به گفتهی منابع ناشناس، یک عدد مگس که به قتل رسیده بود، در انتهای جعبهی شیرینی پیدا شده که علت مرگ مگس در دست بررسی است.
همنیش
در کافهی ما، بزرگان هم تشریف دارند. بدیاش این است که از دنیا رفتهاند و دستمان از دامانشان کوتاه است. ما به احترام ریش سفیدشان شاگردی فرموده هرچند وقت یک بار طنزی از آنها به خوردتان میدهیم. شعری که در پایین میخوانید نیازی به تعریف ما ندارد، خودش گویای این است که این آقای «انوری» چهقدر بدشانس است.
هر بلایی کز آسمان آید
گرچه بر دیگری قضا باشد
به زمین نارسیده، میپرسد:
خانهی انوری کجا باشد؟
نیشنهاد
«کافهچینو» برای شما یک نیشنهاد خواندنی و خوردنی دارد. جناب «کافهچینو» سعی میکند هر ماه یک کتاب طنز یا اگر نبود کتابی تو مایههای طنز به شما نیشنهاد کند. باشد که شما را خوش آید.
کتاب نیشنهادی این ماه شاید برایتان آشنا باشد. بله حتماً آشناست. خاطرات یک موجود ناجور که با ما همنیش است، ولی همکیش نیست. و این موجود کسی نیست به جز خونآشام. بله. همان خونآشامی که خاطراتش را پارسال در دوچرخه چاپ کرده بود، امسال با پررویی رفته خاطراتش را تبدیل به کتاب کرده و به چاپ رسانده است.
پشت جلد این کتاب نوشته شده: اگر شما هم گروه خونیتان به فضولها میخورد،
اگر از آن دسته آدمهایی هستید که دوست دارند سرک بکشند تو زندگی دیگران،
اگر از خواندن یواشکی دفتر خاطرات دوست و اعضای خانواده لذت میبرید،
«خاطرات خونآشام عاشق» داروی درد شماست.
هشدار: مصرف این دارو برای افراد بالای 118 سال ممنوع است!
نویسندهی این کتاب چند روز پیش در کافه حضور یافت و ضمن خوردن چای زعفرانی به ما گفت: خاطرات خونآشام را پس از بازنویسی و اضافه کردن قطعاتی رمانتیک و فلانتیک به شکل کتاب درآوردم. تصویرگریهای کتاب را خانم لاله ضیایی انجام داده و به نمک کار افزوده است.
اگر خدای نکرده هوس کردید این کتاب را بخوانید بد نیست این را بدانید که انتشارات کتاب چرخفلک (66493348) آن را با قیمت 4500 تومان منتشر کرده است.
نیشخوان
خب. ببینیم این دوستمان چه معجونی برایمان دارد. این معجون ترکیبی از ادبیات پیشین و ادبیات پسین و ادبیات مدرن است. بنابراین خیلی «پیشاپسمدرن» است.
گفتهاند به راهی پسرکی گذر همی کرد. ناگهان چشمش به اسکناسی در خیابانکی افتاد. گفتا: «بیا که تو را به جستوجو بودم همیشه و در همه حال.»
اسکناس از زیر دستش در همی رفت و گفتا: «بیخیالک! برو کنار بگذار باد بیاید همی!» سپس بر شاخهی درختی نشست و گفت: «اگر قرار بود دست هر نامحرمکی بر من رسد که اکنون آزاد و رها نبودم.»
پسرک گفت: «تو را من نیازمندم همی. شارژم تمام شده باید شارژکی بخرم همی.»
اسکناس خندهای سیخکی سر داد و بگفت: «این را دانم و بر آن آگاهم، لیکن برای شکار من باید کار کرد، نه همینگونه مفت و مجانی در هوا چنگ زد. تو هیچ دانی که من برای به دست آوردن آزادی چه حیلهها و دسیسهها در کار ساختم؟ تو هیچ دانی که من چهقدر منت این باد ولگرد را کشیدم تا مرا بر شانههای خویش سوار کرده، دور شهرک بگرداند؟»
پسرک در اندیشه فرو رفت و بر او ندای نابودی سر داد: «نابود باد اسکناس... نابود باد اسکناس... نابود باد اسکناس...»
و اسکناس که دلش خنک شده بود خندههای سیخکی و شمشیرکی همی سرداد. ناگهان...
ناگهان، اسکناس از شاخه غیب شد.
پسرک در عجب ماند که چه بر سر آن بینوای زبان دراز آمد. پس، سر خویش بالاتر کرد و در زاویهی دیدش خانمکی دید که از پنجرهی خانهاش با لولهی جاروبرقی اسکناس را شکار کرده و شادان و خندان همی او را به اندرون خانه مکید. آنگاه از این اقبال نیک از ته دل و در ته دل خندید و کسی صدای خندهاش را نشنید. پسرک با خود اندیشید: «باد آورده را جارو برقی میمکد.»