داستانی هست که میگوید فضول را بردند جهنم گفت: «واخ واخ! چهقدر اینجا گرمه!»
گفتند: «کجایش را دیدهای، حالا آنچنان گرمایی نشانت بدهیم که دود از گوشات بزنه بیرون.»
گفت: «ای بابا! مگه چیکار کردم؟»
گفتند: «فضولی در کار مردم.»
گفت: «ببخشید، شما از کجا فهمیدید؟»
هیچی نگفتند، چون خیلی تابلو بود.
فضول دیگری را بردند جهنم. گفت: «اینجا چهقدر بزرگه! فروشیه؟ متری چنده؟ سندش منگوله داره؟ یا منگولهنداره؟ سندش تجاریه یا مسکونی؟»
وقتی نشست روی سکوی سیمانی و جایی از بدنش سوخت گفت: «واخ واخ! فکر نمیکنم مسکونی باشه. جون میده واسه پیتزایی. البته واسه فر پیتزایی.» کمی که گذشت گفت: «واسه سونا و جکوزی هم خوبه. ببخشید، متری چند؟»
فضول دیگری را بردند جهنم. گفتند: «چرا ساکتی؟ یه چیزی بگو. سؤالی، چیزی نداری؟»
گفت: «یه سؤال داشتم از خدمتتون.»
گفتند: «بفرما!»
گفت: «اعظم خانم هم اینجاست؟»
گفتند: «تا دلت بخواد.»
گفت: «فریده خانم و نسرینجون دختر شهنازرو میگم. اونام هستند؟»
گفتند: «بله، زیاد. جا نبوده یه تعدادشون رو هم بردند جهنم بغلی.»
گفت: «این همسایهی ما فخری خانم و دختراش سوگل و گلناز و مهناز چی؟»
گفتند: «ای بابا! اینجا هم دست از فضولی برنمیداری؟»
گفت: «فضولی چیه؟ کنجکاویه. شما مگه نمیدونید ریشهی اکثراختراعات بشر همین کنجاویه؟»
گفتند: «خیلی خب، برو سراغ اون رایانه، هر اسمی که خواستی سرچ (جستوجو) کن. فقط مواظب باش رایانهش داغ نکنه. آخه اینجا یه کم هواش گرمه.»
گفت: «آخ جون! شبکههای اجتماعی هم میتونم برم؟ دوست دارم ببینم نازیلا بالأخره دماغشو عمل کرد یا نه. ببخشید رمزش چیه؟»
گفتند: «fozoli-nakon»