پس از چند سال دوندگی و حسرت ماشین نو داشتن، این حس در آن روز داغ تابستانی که انگار از آسمان آتش میبارید برایم پر از تازگی و شور و شعف بود. به دوستانم زنگ زدم و مژده خرید خودروی نو را به آنها دادم. تا آمدم بهخودم بجنبم، ساک به دست زنگ خانه را به صدا درآوردند و با اصرار که پنجشنبه و جمعه آخر هفته را به شمال برویم. با دلی پر از شوق و درحالیکه فقط 48ساعت از ماشین دار شدنم سپری شده بود بار و بندیل را بستیم و عازم گیلان زیبا شدیم. گفتیم از جاده رشت برویم و از زیتون رودبار و چای لاهیجان هم نصیبی ببریم.
از منجیل که بیرون رفتیم خودروینو و تازه خریده من به قول رانندههای قدیمی شروع کرد به ریپ زدن! و از آنجا که مثل پیکان سابق همه امروزه خودشان را مکانیک پراید میدانند، 2 دوست من کاپوت ماشین را بالا زدند و هرکدام عیبی را جستند. یکی گفت پمپ روغناش اشکال دارد و دیگری هشدار داد که سیستم برق موتور خوب کار نمیکند.ماشین را با احتیاط به یک مکانیکی رساندیم. صاحب مغازه عاقله مردی خوشبرخورد و بسیار باتجربه بود و در اندک زمان متوجه شد که موتور یک عیب بسیار اساسی دارد و در واقع معیوب است!
ناکام از سفر تابستانی و خوشیهایی که جاماندند، ماشین را رساندیم به تعمیرگاهی در رشت، گفتند باید به تعمیرگاه مرکزی در تهران ببری. گذاشتیم پشت یک جرثقیل و آوردیم تهران و تعمیرگاه مرکزی. حالا دیگر تیغ آفتاب و داغی هوا را حس میکردم!
در تعمیرگاه مرکزی مردی با موهای جوگندمی که ماشین را معاینه کرده بود گفت: باید موتور ماشین به کلی عوض شود. امید تازهای در جانم دوید و گرما را کمتر احساس کردم. از همان روز یعنی اواسط تیرماه خودروی من در تعمیرگاه خوابید تا نوبت تعویض موتورش برسد. البته 15روز در قبال امروز برو فردا بیاهای بسیار که در ادارات ما رایج است، رقمی نیست، اما هربار که از پشتنردههای تعمیرگاه چهره مغموم ماشینام را میبینم دلم هری میریزد و از این طرف اطرافیان و دوستانم در گوشم زمزمه میکنند که موتور نو را مگر خواب ببینی! اما من که همیشه خواب آن لحظههای زیبای روز اول آوردن ماشینام را میبینم، تا چه پیش آید!
«خوش خیال»