پسر آن سال قبول شد اما پدرش چند ماه بیکار بود و نتوانست به قولی که داده بود عمل کند.
بالاخره توانست با پولهایی که جمع کرده بود برای پدرش یک جفت دستکش بخرد. یک لنگه از دستکش را به پدرش داد و لنگه دیگری را برای خودش برداشت.
پارسال، یکی از دستهای پدرش زیر دستگاه پرس رفته و از مچ قطع شده بود.