تا چشم به هم زدیم به قول شاعر گرانمایه، «شهریور آمد با خوشههای زیبا»!... اما از آنجا که باید دم را غنیمت شمرد، من و تنی چند از بستگان دور و نزدیکم، تصمیم گرفتیم به جای رفتن به شمال و گرفتار شدن در زنجیره بیپایان ترافیک، به یکی از ییلاقهای تهران و حومه برویم. همگی به توافق رسیدیم و به پیشنهاد یکی از همراهان، روستایی در کناره جاجرود را برگزیدیم. آنچه از این آبادی سالها پیش در ذهنم نقش بسته بود یک دهکده کوچک در دامنه کوه با فاصله کمی تا رودخانه جاجرود بود که پیرامونش را باغهای کوچک و زیبا با درختان بومی سیب احاطه کرده بودند. معمولا سیبهای بومی آخر تابستان میرسیدند و عطرشان فضا را پر میکرد. از شبکه بزرگراهی تهران، با راهنمایی تابلوها به طرف شرق رفتیم. اتوبانی تازه ساخت و نسبتا خلوت ما را تا کمرکش کوههای جاجرود و درختزارهای ساحلی رودخانه فراخواند. باورم نمیشد کمتر از یک ساعت از غربیترین نقطه تهران به کناره جاجرود رسیده باشیم! دوستی که با اهالی آنجا آشنایی بیشتری داشت، مسیری را نشان داد که پس از عبور از یک جنگل دالانی کنار رودخانه به یک آبگیر کوچک که به صورت مصنوعی و برای آبتنی درست شده بود رسیدیم.
همان دوست راهنما پیشنهاد کرد که بساط ماهیگیری را برپا کنیم چون به گفته او در آن آبگیر، ممکن بود ماهی قزلآلا هم باشد. یکی از همراهان که اهل ماهیگیری است قلاباش را آماده کرد و در حالی که به دیگران وعده ماهی کبابی میداد، قلاب ماهیگیری را در آب رها کرد. ما هم برای گردشی کوتاه، به سراغ یکی از باغها رفتیم. ساعتی بعد که برگشتیم دورادور، سبد رفیق ماهیگیرمان را پر یافتیم اما وقتی نزدیک شدیم دیدیم سبد پراست از انواع زبالههای شناور در آب و درواقع دوست ماهیگیر ما کلی بطری پلاستیکی نوشابه، قوطی کنسرو، انواع کیسههای نایلونی، بقایای چای کیسهای و... صید کرده بود. بعد از خوردن ناهار نزدیک غروب، وقتی باروبندیلمان را برای برگشت به تهران جمع میکردیم هم غصهمان گرفته بود از حال و روز رودخانه زلال و زبالهدانی امروز، هم خوشحال بودیم که مقداری از زبالههای پنهان رودخانه را جمعآوری کردهایم!
خوشخیال