بین این هیاهو و دعوا کمتر کسی خبر داشت که آنجا واقعا چه خبر است و قبل از حاد شدن قضیه هم جز معدودی از کارشناسان و باستانشناسان، کسی از اهمیت این منطقه خبری نداشت. چرخی بزنیم در این تنگه و ببینیم واقعا آنجا چه خبر است.
بد نیست بدانید
تنگه بلاغی در جنوب دشت مرغاب در استان فارس که پاسارگاد نیز در آن قرار گرفته، واقع شده است.
رود پلوار از دشت مرغاب میگذرد و در ادامه مسیرش از این تنگه عبور میکند تا در دشت مرودشت به رود کر ملحق شود.
بلاغی، اسم گیاهی است که در این تنگه و در کنار رود، میروید. از نام کهنتر این تنگه اطلاعی در دست نیست.
قبل از اینکه جاده اصلی فعلی شیراز ساخته شود، در گذشته راه عبوری سراسری شمال - جنوب از داخل تنگه بلاغی عبور میکرد.
در میانههای تنگه بلاغی، دشتی بزرگ و سرسبز هست که به آن دشت بلاغی میگویند. سد سیوند پس از این دشت و در ابتدای بخش بعدی تنگه، ساخته شده است. فاصله مدخل تنگه بلاغی تا سد سیوند 9کیلومتر است.
در بخشهایی از تنگه که بسیار باریک میشود و به هنگام پرآبی رود، نمیشود از آن عبور کرد، راهی فرعی در ارتفاع بالاتر و در دامنه سنگی کوه ساخته شده است. بازماندههای بخشی از این راه هنوز در محل وجود دارد.
تنگه بلاغی به خاطر زمین حاصلخیز، آب فراوان و اقلیم سرسبز، از زمانهای قدیم مورد توجه بوده است. در این تنگه آثاری از زندگی و استقرار جوامع هزاره پنجم پیش از میلاد تا سده اخیر به دست آمده. این تنگه از معدود جاهایی است که زندگی و استقرار در آن به مدت 7 هزار سال دوام داشته و بهجز زمانهای کوتاه، هیچگاه قطع نشده است.
تا به حال در پژوهشهای فشرده و گسترده باستانشناسان ایرانی و خارجی، بازماندههای روستاهای هزاره پنجم، بناهای هخامنشی، کارگاههای سفالگری و کورههای سفالپزی، مکانهای صنعتی و شرابگیری و نیز محل اتراقهای موقت کوچنشینان و عشایر در تنگه بلاغی بهدست آمده است.
برخلاف این نظر که آرامگاه کورش از آب یا رطوبت سد آسیب میبیند، آخرین حد آب دریاچه چند کیلومتر تا محوطه باستانی پاسارگاد فاصله دارد و رطوبت هوا هم نمیتواند تأثیری منفی بر آن بگذارد چون این مقبره از سنگهای آهکی ساخته شده که خود منشأ آلی دارند و در زیر دریاها به وجود آمدهاند.
آسیبدیدگی محوطههای باستانی به خاطر ساخت سد، فقط خاص تنگه بلاغی نیست. اصولا تمدنهای باستانی در کنار رودخانهها گسترش یافتهاند و پدیده تقابل سدسازی با حفظ آثار باستانی، یکی از مهمترین معضلاتی است که همه کشورهایی که دارای پیشینه تاریخی و آب و هوایی خشک و کمآب هستند، با آن مواجهاند.
تنها دو کتاب علمی توسط پژوهشکده باستانشناسی درباره تنگه بلاغی منتشر شده که بخشی از اطلاعات و تصاویر این شماره از این کتابها گرفته شده است.
حدود 130 محوطه باستانی در تنگه بلاغی شناسایی شده است که بعضیهایشان اهمیت فراوانی برای مستندسازی و حفاظت دارند؛ از جمله محوطه 91 بهخاطر سابقه استقراری 6 هزار ساله (5000 پیش از میلاد تا 1000میلادی) و محوطههای 34 و 85 که شامل تنها بازماندههای سکونتگاههای غیرشاهانه از عصر هخامنشی است.
به خاطر اهمیت تنگه بلاغی از نظر وجود گونههای متعدد و متنوع آثار باستانی و قطعی بودن احتمال غرقشدن بسیاری از آنها در دریاچه سد سیوند با وجود مخالفتهای گسترده در زمینه آبگیری سد، در 3 سال گذشته تحت عنوان «طرح نجات تنگه بلاغی» کاوشهای باستانشناسی فشرده و گستردهای در محل انجام گرفت که طی آن آثار گوناگونی نیز کشف شد.
این هم نمای عمومی تنگه بلاغی؛ یک طرف تنگه، راه تازهساختهشده در محل گذرگاه باستانی واقع شده و طرف دیگر هم تنگه رود پلوار. البته یک راه دیگر هم سمت چپ این رود هست که امروز از آن استفاده چندانی نمیشود. رود پلوار، رود کمآبی است و گاه کلا خشک میشود اما در مواقعی از سال بسیار پرآب و سیلابی است. سیلابهای این رودخانه، بارها شهرها و روستاها را به کلی نابود کرده که نمونهاش ویرانی کامل شهر سعادتآباد در حدود 30 سال پیش بود.
تصویر بز و خورشید در 6 هزار سال پیش با این تفسیر که خورشید به نقطه اعتدال پاییزی رسیده و زمان بارندگی و پایان خشکی و گرماست. در بعضی از این نگارهها به جای نقش خورشید، یک زمین زراعی میکشیدهاند که آن هم به همان آرزو ربط داشته. این تکه سفال یکی از آثار 6 هزارسالهای به شمار میرود که در تنگه بلاغی توسط باستانشناسان کشف شده است.
تیغههای سنگی این عکس، تقریبا 15 تا 10 هزار سال قدمت دارند. در شمال دشت بلاغی، غاری پیش از تاریخ به نام «حاجی بهرامی» هست که آدمهای عصر فراپارینهسنگی در آن زندگی میکردهاند. این غار بیرون از حریم آبگیری سد قرار گرفته و در آن نمونههایی از ابزارهای سنگی مانند ریزتیغه و تراشنده به دست آمده است.
پایه ستون کوچکی از یک کوشک شاهانه که البته بخشهای زیادی از این کوشک به خاطر بیدقتی لودرها و بولدوزرهایی که معمولا سهوا جایی را خراب میکنند، تخریب شده است. این نمونه یکی از معدود نمونههای ستونهای هخامنشی است که در جایی غیر از تختجمشید به دست آمده.
نمونهای از درختان بادام و پسته کوهی که به آن بنه هم میگویند. در تنگه بلاغی مثل سراسر کوهستانهای زاگرس این درختها زیاد به چشم میخورند.
تصویر دیگری از راه هخامنشی؛ دیواره سمت راست راه با دقت تمام و مثل یک اثر هنری تراش خورده و نزدیک به 10 متر ارتفاع دارد. بعضی از پژوهشگران معتقدند اینجا راه نه، بلکه یک آبنما بوده است.
نمونهای ازترانشه(محدودةکاوش)های حفاریشده به وسیله باستانشناسان در تنگه بلاغی؛ این ترانشهها به خاطر آغاز آبگیری سد، با خاک پر شدهاند بلکه سالمتر باقیبمانند. در فصلهای خشک که آب دریاچه پایین میرود، میشود به حفاریها ادامه داد.
6 هزار سال پیش مرده و جسدش را هم به همان شیوه جنینی که در ایران پیش از تاریخ باب بوده، دفن کردهاند. در آن زمان مردهها را به طرف محل قرار گرفتن خورشید در همان موقعیت شبانهروز دفن میکردند؛ اگر ظهر بود، تاق باز و اگر شب بود، دمر.
گاهی اوقات هم در جهت جنوب غربی؛ یعنی جایی که خورشید، هنگام انقلاب زمستانی یا شب یلدا در آنجا غروب میکند؛ نوعی آرزو برای زایش دوباره در جهانی دیگر، مانند زایش دوباره خورشید در شب یلدا. این اسکلت در کنار یک کوره سفالپزی در تنگه بلاغی به دست آمده است.
اینجا بخش انتهایی راه هخامنشی است. این راه در قسمتی از تنگهبلاغی که عرض کمی داشته ساخته شده. در ورودی و خروجی این راه، حفرههای کوچکی دیده میشود که گویی محل قرار گرفتن زبانههای درهای ورودی این گذرگاه بوده است.
سد سیوند و دریاچه پشت آن. این عکس در بهمن ماه سال پیش گرفته شده؛ آن زمان هنوز آبگیری سد آغاز نشده بود.
داستانماواین میراث کهن
رضا مختاری: بنای تاریخی با باغوحش فرق دارد. درست است که هر دو تایشان میتوانند تبدیل به جاهایی تفریحی شوند تا ملت بروند تماشا کنند و حالش را ببرند اما یک بنای تاریخی مثل دفترچه یادداشت، هویت و گذشته یک ملت را به یادشان میآورد، پشتشان را به جایی بند میکند و مثل یک پدر مایهدار، ثروتی برایشان دست و پا میکند تا بتوانند کسی باشند و کسی شوند.
ولی خب، آنقدر که باید دل کسی برای چنین چیزهایی نمیسوزد. باور کنید کم نیستند آدمهایی که اگر فرصت و قدرت پیدا کنند، تمام این خرابهها را خراب میکنند تا یک نواش را بسازند. توسعه اصلا چیز بدی نیست.
اینکه جلو برویم و در گذشته گیر نکنیم، عالی است. اما بعضی وقتها توسعه بوی عقده میدهد؛ عقده یک کشور عقبافتاده بودن. در اروپا جنگ جهانی دوم که تمام شد فرصت خوبی به دست آمد تا کشورها سراغ ساختوساز بروند و جالب است که از همان اول به فکر این بودند که هوای میراث فرهنگی کشورشان را داشته باشند.
آنها نه تنها حواسشان به مثلا حفظ یک بنای تاریخی بود، بلکه مواظب این هم بودند که یک ساختمان قدیمی در محاصره جدیدترها نیفتد. آنها به چیزی به اسم بافت شهری فکر میکردند. حواسشان به این بود که هوای یک منطقه را داشته باشند.
یکهو جلوی یک بنای قدیمی یک برج سر از زمین در نیاورد یا مثلا نگذارند که ماشینهای سبک و سنگین لابهلای یک میدان قدیمی برای خودشان گاز بدهند و رفتوآمد کنند.
چند سالی است که همه در جریان حمله توسعه به بافت قدیمی شهر اصفهان هستیم. قصه برج جهاننما را حتما میدانید که گردنکلفتانه بزرگیاش را به رخ مجموعه نقش جهان میکشید.
تازگیها هم مترو همینطور زیرپوستی تا آنجا که توانسته به این بافت نزدیک شده و از چیزی هم باکش نیست.
قبول که اصفهانیها میخواهند مثل تهرانیها مترو و برج و پاساژهای شیک داشته باشند اما به چه قیمتی؟ اصلا چرا همان اول کار، کسی حواسش به این چیزها نبوده؟ چرا نگاهمان به ارث و میراثمان اینقدر بیرحمانه است؟ چرا هنوز فرق باغوحش و میراث فرهنگی را نمیدانیم؟