او خوب میدانست که شکارگاه قمیشلو همیشه برای میهمانان خارجیاش چیزی در چنته دارد؛ برای همین عمارتی ساخته بود برای اتراق و شکار. نزدیک به 200 سال از برو بیای این قلعه گذشته است ولی هنوز ویرانههای آن قلعه در کنار طبیعت بکر قمیشلو دیدن دارد. یکی از شگفتیهای طبیعت ایران که میتواند گزینه خوبی برای صنعت اکوتوریسم باشد.
بد نیست بدانید
پناهگاه حیاتوحش قمیشلو یکی از پناهگاههای مهم ایران است. پناهگاههای حیات وحش به محدودهای از منابع طبیعی کشور مانند جنگل، مراتع و محیطهای آبی یا کوهستانی گفته میشود که شرایط اقلیمی ویژهای برای جانوران وحشی دارند و معمولا سازمان حفاظت از محیطزیست از آنها حفاظت میکند.
پناهگاه حیاتوحش قمیشلو در شمال غربی اصفهان در فاصله 25 کیلومتری اصفهان و 15کیلومتری شهرستان تیران و کرون قرار دارد.
قمیشلو شامل دشتها، کوهها و تپه ماهورهای متعدد است و مهمترین ارتفاعات آن عبارتند از: عمرکوه، موستان، دم زرد، دربند، کپه پلنگ و...
اختلاف درجه حرارت در شبانهروز در این منطقه بسیار زیاد است و بالاترین درجه حرارت سالانه آن به 40 درجه و میزان هوا در زمستان به 18 درجه زیر صفر میرسد.
این منطقه، یکی از مهمترین و باارزشترین زیستگاههای اصلی گونه قوچ وحشی است و هماکنون گلههای قوچ و میش وحشی و پستاندارانی نظیر آهو، کل، بز وحشی، پلنگ، گربهوحشی، روباه، کفتار، شغال، خرگوش و... در آن دیده میشوند.
مسعود میرزا (ظلالسلطان) در خاطرات خود، قمیشلو را سرزمین مبارکی مینامد که به دلیل ارتفاع زیاد و نبودن آبادی در اطراف آن، بیماری وبا (بیماری شایع در اصفهان در سالهای حکومت او) به آن راه پیدا نکرده است.
در پناهگاه حیاتوحش قمیشلو تاکنون 350 گونه گیاهی شناسایی شده که اغلب از لحاظ دارویی و صنعتی دارای اهمیت زیادی هستند.
هرساله جهانگردان زیادی برای شکار به این منطقه میآیند که بیشتر این جهانگردان اسپانیاییاند و به شکار قوچ و میش علاقه دارند.
در زمان مسعود میرزا (ظلالسلطان) سفرا و شخصیتهای سیاسی زیادی برای تفریح و شکار به عمارت و منطقه قمیشلو میآمدند. حتی پسران و وابستگان او نیز تا پیش از انقلاب، در این منطقه به تفریح و شکار میپرداختند.
متاسفانه قلعه قمیشلو این روزها تبدیل به ویرانهای شده و هیچ تلاشی برای حفظ یا مرمت آن صورت نگرفته است.
این نمونه یک مطبخ خانه قجری است؛ مطبخ خانهای که حالا از گذر ایام، خراب و ویران و روسیاه است؛ جایی که روزی روزگاری غذای شاهزاده و میهمانان و خدم و حشم در آن طبخ میشده. هنوز هم که هنوز است شاید بتوانی بوی کباب آهو و پازن و قوچ و کبک و تیهو و... را با تمام وجود حس کنی.
اینجا محیط بیرونی عمارت قمیشلوست؛ بنایی قوسی شکل که به حیاطی دنج منتهی میشود که آرامش و سکوت عجیبی دارد. در این بنا میتوان ویژگیهای معماری عصر صفوی و دوره قاجاریه را با هم دید. چیزی که اینجا بیشتر به چشم میخورد تناسب، دقت و قرینه بودن هر دو سوی این برج قوسی است. در دو طرف این بنا هم دهلیزهای خنکی هست که شما را به محیط اندرونی میبرد.
وجود این اتاق در عمارت قمیشلو و میان یک دشت وسیع پر از قوچ و آهو حکایت عجیبی است. تصویرها – این کاغذهای دیواری - پارلمانهای کشورهای اروپایی و شخصیتهای سیاسی مشهور را نشان میدهند یا شاید تصویرهای دلخواه شاهزاده قجری را؛ خیابانها، کلیساها، خانهها، آدمها و خلاصه سبک زندگی اروپایی. لابد شاهزاده اینجا را برای میهمانان خارجیاش تدارک دیده؛ اتاقی بینالمللی با چشماندازی از سیاست جهانی روز، حروف ریز و درشت لاتین، نقشهها و راهها و... افسوس که هر کسی که آمده این تصاویر را از آسیب و بلا بینصیب نگذاشته.
این کمترین فاصلهای بود که ما با یک قوچ وحشی داشتیم؛ هرچند از بخت بد فقط به شاخهای بلند و جمجمه متلاشیاش رسیدیم؛ نه خبری از شکارچیها بود نه شکاربان. همه رفته بودند و فقط باد میآمد. قوچهای قمیشلو نسل اندر نسل و هنوز که هنوز است با صدای شلیک آشنا هستند و از آدمیزاد میترسند.
این تصویری از عمارت و باغ قمیشلو است که روزی روزگاری ییلاق ظلالسلطان، فرزند ناصرالدین شاه قاجار و میهمانان ایرانی و خارجی او بوده است. قلعه قمیشلو در دوره حکمرانی ظلالسلطان و به دستور او ساخته شده. این باغ، درختان بلند، نهرهای آب، استخر و... دارد و عمارت رو به ویرانی آن، شامل محیط اندرونی و بیرونی، حمام، اتاقهای ویژه پذیرایی، مطبخ، انبارهای آذوقه، طویله و... است. در تابستان گاهی آهوها از ارتفاعات سرازیر میشوند و برای آب خوردن تا پشت دیوارهای قلعه پایین میآیند.
دیدن یک گله آهو و قوچ وحشی روی یکی از ماهورهای دشت قمیشلو شبیه یک رویاست. شکارچیان اغلب به دنبال چنین موقعیتهایی هستند و برای رسیدن به آن، ساعتها کمین میکنند. این حیوانات با کمترین وزش بادی، بوی آدم را تشخیص میدهند و پا به فرار میگذارند؛ حتی بوی عکاس را اگر نداند کی و چگونه عکس بگیرد.
این لاکپشت احتمالا شاهزاده قجری را ندیده و صدای چرخهای کالسکهاش هم به گوشش نخورده اما شاید از پدرش و پدرش هم از پدرش شنیده باشد که شاهزاده با کسی شوخی نداشت؛ حتی با کسانی که سرشان توی لاک خودشان بود.
در این دشت، به هر طرف که میروی با یک گونه گیاهی و حیوانی جدید روبهرو میشوی؛ گاهی به گون میرسی، گاهی به استراگالوس و گاهی بزمجهای را بر سر صخرهای میبینی که به نقطه نامعلومی چشم دوخته است و با دیدن تو کمی جابهجا میشود. گاهی هم پروانهای از بغل گوشت میگذرد و میتوانی ردش را در دل دشت بگیری.
عکسها: محمدرضا سلطانی