روباه نگاهی به او انداخت.توی دلش به او خندید. کتاب را پدر روباه به زبان کلاغها ترجمه کرده بود. به همین علت آخرش همیشه یک اتفاق دیگر میافتاد.
ترجمه اسدالله امرایی
کارلوس کینگ: روباهی از راهی میگذشت. زاغ روی درخت، افسانههای ازوپ را میخواند.
روباه نگاهی به او انداخت.توی دلش به او خندید. کتاب را پدر روباه به زبان کلاغها ترجمه کرده بود. به همین علت آخرش همیشه یک اتفاق دیگر میافتاد.
ترجمه اسدالله امرایی