در يك سالگي پدرش را كه تنها 40سال داشت بهخاطر سكته مغزي و بهدليل كمبود امكانات پزشكي و درماني از دست داد. او در زندگياش دست به كارهاي خير زيادي زد و در اين راه خود را مديون مادري بزرگوار و با سخاوت ميداند كه بهرغم جواني، همه شيريني زندگياش را در مسير رشد و تعالي و سر و سامان دادن به زندگي فرزندانش فدا كرد.
تعليم و تربيت آن مادر از زمان خردسالي و رشد و نمو در جامعهاي كه سبك آن ايراني - اسلامي بود، احساسي را در «جواد موفقيان» زنده كرد كه تمام دسترنج خود را در سالهاي پر فراز و نشيب زندگي بهعنوان امانت الهي محسوب كند و بهعنوان كليددار اين خزانه الهي موظف به بازگرداندن اين امكانات به صاحب اصلياش شود. علاوه بر مادر، شوهر خواهر و دوست او، مرحوم علي عشقي نيز او را در اين كار همراهي كرد.دكتر جواد موفقيان، 26 واحد آموزشي ساخته است كه شامل 11مدرسه اعم از دبستان، دبيرستان و 7هنرستان فني و حرفهاي، تعدادي مدرسه براي دانشآموزان استثنايي و فضاهاي آموزشي و خوابگاهي براي دانشآموزان نابينا ميشود كه در مجموع شامل 400كلاس درس و 12 كارگاه فني و حرفهاي و 220تخت خوابگاهي به مساحت 77هزار و 600مترمربع است. به گفتوگو با مردي پرداختيم كه با وجود 88سال سن، هنوز به فكر كمك به مردم است و تمام اموالش را براي خرج كردن در اين راه قرار داده است.
- از دوران كودكيتان بگوييد.
يك سالم بود كه پدرم فوت كرد و مرحوم عمويم بعد از فوت او قيموميت 3 فرزند پدرم را بهعهده گرفت. بعد از تاسيس اداره ثبت احوال، شناسنامهها را به نام يك فاميل يعني موفقيان صادر كردند كه برگرفته از نام پدرم شيخرضا موفق بود. محلزاده شدن من، منزل پدريام در خيابان جليلآباد (خيام امروزي)، كوچه تكيه ملكآباد بود و دوران كودكي، نوجواني و جواني تا ميانساليام را در آنجا گذراندم. از 6سالگي به مدرسهاي به نام مولوي رفتم، يادم ميآيد براي رفتن به مدرسه بايد از خياباني پر از گل و لاي و لجن به عمق 20تا 25سانتي متر عبور ميكرديم. شرايط زندگي در آن روزگار بسيار سخت و طاقتفرسا بود. برق به ايران نيامده بود و آب آشاميدني بايد از كانالهاي رو باز درون كوچهها تأمين ميشد.
- تحصيلاتتان در چه رشتهاي است؟
پس از پايان تحصيلات ابتدايي و باتوجه به رتبه بالايي كه در بيشتر درسها داشتم، درنهايت به كارهاي برقي علاقهمند شدم. به همين دليل به هنرستان صنعتي رفتم و تحصيلاتم را در آنجا به اتمام رساندم. همزمان با تحصيل چون علاقه زيادي به تدريس داشتم كلاس كوچكي در ساختماني در محله خودمان از داييام اجاره كردم و با آنكه زبان انگليسي را به خوبي نميدانستم اما شروع به تدريس كردم. با تكميل دوره هنرستان در وزارت راه استخدام شدم و زيرنظر متخصصان دوره ناوبري هوايي و ارتباطات را در اين رشته ادامه دادم تا آنكه مدرك رسمي دريافت كردم. يكي از جهشهاي زندگيام در اين دوره بود، با اشتغال در اداره هواپيمايي كشوري و بعد شركت هواپيمايي ايران با شغل ناوبري و ارتباط هوايي دوره جديدي از كار را آغاز كردم. كار بسيار سخت، طاقتفرسا و حتي كشنده بود اما بهخاطر حمايت از خانواده بهويژه رهايي مادرم از كارهاي دشوار، تمام مخاطرات اين كار را پذيرفتم.
- پس شما خلبان بودهايد؟
بله، آن زمان با هواپيماهاي فرسوده، بدون داشتن دستگاههاي تنظيم فشار و اكسيژن و حداكثر پرواز در ارتفاع 14هزار پا و گاهي نيز بهعلت بدي هوا تا ارتفاعي كمي بالاتر پرواز ميكرديم. همه تيم پرواز با مشكل كمبود اكسيژن مواجه بودند. به هرحال اين كار ادامه داشت تا در شركت هواپيمايي جديدي مشغول بهكار شدم. ما به اين پروازها يك طرفه ميگفتيم يعني بعد از پرواز اميدي به بازگشت نبود. اما باتوجه به روحيه خستگيناپذير و جسارت خدادادي، هيچگاه در زندگي ترس از مواجهه با خطر را نداشتم. هميشه اعتقاد داشتم دسترسي به موفقيتهاي بزرگ نيازمند پذيرش خطرهاي خيلي بزرگتر است. در شركت مشغول بهكار بودم كه يكي از دوستانم به سراغم آمد. او سهامدار يك شركت ساختماني به نام تونل ساختمان بود و از من خواست در اين كار آنها را همراهي كنم. من اگر اين كار را قبول ميكردم بايداز شغل دولتيام استعفا ميدادم. درنهايت با كار دولتيام كه رتبهاي بالا در آن داشتم خداحافظي كردم. بعدها در زندگيام فهميدم كه در گودال بدي افتادهام اما با تلاش و سختكوشي به كارم ادامه دادم. در همان روزها بود كه حادثه انفجار قير و سوختگي بيش از 70درصدي من پيش آمد. با تلاشهاي فراوان موفق شدم كه وضع شركت را سرو سامان بدهم. اوضاع نسبتا خوب بود و موفق شديم با كشورهاي خارجي قراردادهاي زيادي ببنديم اما با شروع جنگ تحميلي اوضاع عوض شد و خيلي از نيروهاي كار راهي جبهه شدند و خيلي از كشورها حاضر به بستن قرارداد نشدند. در تمام دوران زندگيام روزهاي سختي را گذراندم و گذران دوران سخت از من همان انساني را ساخت كه بايد ميبودم.
- چه شد كه تصميم گرفتيد در كار خير سرمايهگذاري كنيد و به احداث مدرسه و مراكز عام المنفعه پرداختيد؟
مثل ساير افراد متخصص و حرفهاي، عاشق كار خود بودم و بعد از انقلاب اسلامي بهكار خود ادامه دادم. اما بعدها بهعلت وقوع جنگ تحميلي و شرايط اقتصادي كشور و خروج برخي از شركايم از ايران، شركت نتوانست كار تازهاي را بپذيرد و نتيجه اين شد كه شركت فعاليتهاي خود را تعطيل كرد. در همين فاصله بود كه به فكر ساخت مدرسه افتادم. معتقد بودم كه پايه و اساس پيشرفت هر مملكتي، دانش شهروندان آن كشور است. عقيده داشتم كه اگر اين دانش در ميان ما باشد، همه مسائل بهتر حل ميشود و مردم راحتتر زندگي ميكنند.
- اما نخستين كار خيرتان ساخت مدرسه نبود؟
بله در حال مطالعه روي اين كار بودم كه مرحوم علي عشقي، شوهر خواهرم به من پيشنهاد داد براي معلولان كهريزك مجتمع بسازيم. به همين دليل نخستين كار عامالمنفعه ما ايجاد 2 خوابگاه با ظرفيت هر يك 100نفر براي معلولان بود. بعد از آن به ساخت مدارس، هنرستان و مدرسه نابينايان پرداختم.
- آنطور كه ما شنيدهايم ساخت اين مدارس با دقت زياد و معماري خاصي صورت گرفته است، ميتوانيد در مورد آن توضيح دهيد؟
زمين اين ساختمانها بايد وسيع، محكم و طراحي جذاب داشته باشند. رنگهايي كه در اين ساختمانها بهكار ميرود بايد شاد باشند، فضا روشن و نور خوب داشته باشد. زمينها نبايد كمتر از 2هزار مترمربع باشند، مالكيت زمينها بايد صددرصد متعلق به آموزش و پرورش باشد. بعد از ساخت مجموعه 1500متري خوابگاه كهريزك به ساخت مدرسه مشغول شديم، آموزش و پرورش به ما 15زمين معرفي كرد كه نهايتا 4قطعه از آن را براي مدرسهسازي در جنوب تهران انتخاب كرديم. اين كار درحالي صورت ميگرفت كه كلاسهاي بيشتر مدارس در اين مناطق در 2 يا 3 شيفت برگزار ميشد.
ساخت همزمان مدارس باعث شد تا وضعيت دشوار بچهها در اين مناطق عوض شود و آنها در شرايط مناسبتري درس بخوانند. اما با ساخت اين مدارس عطش مدرسهسازي در من فروكش نكرد و به فكر ساختن مدرسه در مناطق جنوبي و حاشيه تهران افتادم. اينبار 5مدرسه همزمان ساخته شد با اين تفاوت كه وسعت مدارس جديد، بيش از آن 4مدرسه بودند. مدارس قبلي در زميني به متراژ 2هزار مترمربع و مدارس بعدي در زمينهايي به متراژ 5هزارمترمربع ساخته شدند. مدارس علاوه بر زيبايي، تنوع، وسعت و بهرهمندي از امكانات مناسب، در برابر زلزله هم مقاومت كافي دارند. پس از ساخت اين مدارس در نقاط محروم به اين نتيجه رسيديم كه دانشآموزان در كشور ما به فضاهاي كسب مهارت نياز دارند. بچههايي كه از دبيرستان فارغ التحصيل ميشدند، معمولا هيچ مهارتي نياموخته بودند و فاصله و گسستي بين نيروهاي تحصيلكرده اهل فن و افراد عادي وجود داشت. به همين دليل بود كه ساخت هنرستانهاي مجهز در دستور كار ما قرار گرفت. با اين تصميم جديد 7هنرستان در ورامين، رباط كريم، اسلامشهر، هشتگرد، نظرآباد، شهرري و محمدشهر ساخته شد. دوري و بعد مسافت هر يك از اين هنرستانها موجب ميشد كه ما روزانه دهها كيلومتر براي نظارت بر پروژهها طي كنيم. با اين حال خوشحال بوديم كه هر كدام از اين هنرستانها توانست شعاع گستردهاي از يك منطقه را دچار تحول كند.
- درخصوص مدرسه نابينايان بگوييد؟
بعد از احداث مدارس و هنرستانها، از طريق تلويزيون در جريان كمبود در يكي از مدارس نابينايان قرار گرفتم، ساختمان اين مجموعه متعلق بهدست كم 70سال پيش بود و كاملا فرسوده و خطرناك شده بود. خوابگاه، رستوران و كلاسهاي كودكان نابينا آنقدر قديمي، غيربهداشتي، غيراصولي و خارج از استاندارد بود كه وقتي نوسازي شد بچهها سر از پا نميشناختند. آنها به در و ديوار مدرسه دست ميكشيدند و بو ميكردند. احساس خوشحالي بچهها به من انرژي و اميد ميدهد. علاوه بر اين، مراكزي در مناطق مختلف مانند كرج و شهرري احداث كردم كه در نهايت تعداد اين مراكز به 6مركز رسيد. مجتمع نابينايان جواد موفقيان آخرين مركزي بود كه سال 88به ثمر نشست و افتتاح شد. در كنار اين خدمات، دستگاه پيشرفتهاي براي درمان بيماران قلبي مراجعهكننده به بيمارستان موسيبنجعفر(ع) واقع در شهر مشهد مقدس خريداري شد كه از 12سال قبل تاكنون هزاران نفر از اين دستگاه بهرهمند شده و توانستهاند به حيات خود ادامه دهند. در مدارس هم حدودا سالانه 12هزار دانشآموز و هنرجو مشغول به تحصيل هستند.
- زيباترين خاطرات زندگيتان مربوط به چه زماني است؟
خاطرات زندگي دسته جمعي به اتفاق مادر، خواهران و فرزندانشان در آن خانه بزرگ كه متعلق به يكي از حاكمان ايراني بود، بسيار شيرين و گرانبهاست. من از آن جز خاطرات شيرين و دلفريب، خنده و تفريح و رفتارهاي نيكوي مادرم چيزي به ياد ندارم. مادرم هميشه به نيازمندان كمك ميكرد، ياد مادرم بهترين خاطراتم است. اما بخش ديگري از خاطرات من به لذت سواركاري برميگردد. وقتي افسر وظيفه بودم سواركار و قهرمان پرش با اسب بدون زين بودم.
- اگر قرار باشد گذشته را مرور كنيد، بزرگترين حسرتتان چه ميتواند باشد؟
در تمام اين مدت، هرگاه به انسان موفقي نگاه كردهام، نتيجه و حاصل اين نگاه خوشحالي و مسرت از پيشرفت او بوده است. هيچ وقت به كسي حسادت نكردم و با وجود آنكه هميشه به رهبري جمع و گروه علاقه زيادي داشتم، نخواستم ديگران را پستتر از خود ببينم. اتفاقا اگر كسي را در دستيابي به موفقيت ناكام ديدهام، سعي كردم به او كمك كنم. اين انديشه بهخاطر آن است كه من آرزوي دست نيافتهاي ندارم. هميشه سعي كردم بدون هيچ گلايهاي از ظرفيتهاي پنهان زندگي بهترين بهره را ببرم و خوش باشم. در حال حاضر كه تمامي اموالم را به بنياد خيريه جواد موفقيان واگذار كردهام، هيچ گلهاي ندارم و آمادهام كه دنيا را ترك كنم.
- براي رسيدن به موفقيت چه بايد كرد؟
كليد رسيدن به موفقيت داشتن ايدهها، انديشهها و انگيزههاي بكر، جهانشمول، عظيم و شگرف است و كليد رسيدن به آن ايدهها، كار و تلاش، افرادي موفقاند كه روشها و افكار متعالي داشته باشند.
- شما در زندگيتان موفق بودهايد؟
بعضي وقتها فكر ميكنم دست نيافتن به آنچه دنبالش بودهام، گاه يك شانس بزرگ است! از اين بابت كه اين فرصت را پيدا كردم تا در فعاليتهاي خيرخواهانه شركت كنم و از اين جهت، خداوند متعال را شاكرم. در حال حاضر، اين بزرگترين لذت زندگي من است و همواره بهخود گفتهام وقتي ميخواهي موفقيت خود را ارزيابي كني، ببين چه از دست دادهاي و چه بهدست آوردهاي!
- آقاي موفقيان رمز موفقيت خود را در چه ميدانيد؟
من هميشه در سختترين شرايط زندگي، گذشتهام را بدون هيچ تأسفي پذيرفته و با اعتماد، زمان حال را گذرانده و بدون ترس براي آينده آماده شدهام. تمام موفقيت من در اين است كه هيچگاه شكها را باور و به باورهايم شك نكردم.
- در رابطه با انفجار قير و حادثهاي كه برايتان رخ داد بگوييد.
سال 1345يا 46 بود. شركت من در حال آمادهسازي راه ساري- فرحآباد بود. در اين كار ما از تانكرهاي 8تا 24هزار ليتري قير استفاده ميكرديم و قير مذاب آنها را از آبادان به شمال ميآورديم. اين تانكرها را در دل خاك قرار ميداديم و سر آنها را از خاك بيرون ميگذاشتيم. كنار اين تانكرها هم پمپهاي فارسونگا قرار ميداديم و از طريق اين پمپها، قير مذاب را گرم و سپس تخليه ميكرديم. روزهاي آخر كار ما در اين مسير بود و داشتيم ماشينآلات راهسازي را جمع ميكرديم. غروب بود و من ميخواستم از موجودي تانكرها اطلاع پيدا كنم، هوا تاريك بود و يك پسربچه مازندراني كه براي ما كار ميكرد آن حوالي مشغول بهكار بود. صدايش كردم و از او خواستم چراغقوهاش را بياورد اما او گفت كه باتري چراغ قوهاش ضعيف است. بعد هم گفت كه ميرود و چراغ نفتي ميآورد. مخالفت كردم! چون گاز قير بهمراتب بيشتر از گاز بنزين است. ميدانستم كه منفجر ميشود.وقتي سرم را درون تانكر قير كردم، پسر بچه روستايي كبريت كشيد. به محض اين كار، گاز متراكم شده در تانكر قير بهصورت لولهاي از آتش و به ارتفاع يك متر از درون تانكر زبانه كشيده و بهصورت من زد.
من هيچ جا را نديدم و به جاي آنكه از ديواره شن و ماسه تانكر پايين بروم، از ديوار پرتگاه پايين افتادم. در همين لحظه يكي از تانكرهاي سه گانه منفجر شد و من روي قير مذاب افتادم. دستم را به لوله تخليه قير گرفتم و از درون قير مذاب بيرون آمدم. از بخت بد من، خودروي ما هم روشن نشد و ناچار شدند مرا با كاميون به ساري برسانند. اين در حالي بود كه از دست و پاي من مثل گوسفند سر بريده خون ميرفت. جاده ساري هم بسته بود و داشتند عمليات راهسازي در آنجا انجام ميدادند. مرا روي دوش گرفتند و در يك بالاخانه به يك طبيب ارتشي رساندند. آنجا از هوش رفتم، گويا مرا با يك بشكه بنزين شسته بودند تا اينكه توانستند با پانسمان اوليه و با يك فروند هواپيماي ترابري سبك از فرودگاه بابلسر به تهران برسانند. اينكه من از اين حادثه جان سالم بهدر بردم و زنده ماندم ازجمله حوادث نادر دنياست.
- آخرين مركزي كه ساختهايد چه بوده است؟
سال 2014مركز جهاني مغز در دانشگاه U. B. C كانادا را تاسيس كردم كه مورد بهرهبرداري قرار گرفت. اين مركز يكي از بزرگترين مؤسسات تحقيقاتي در مورد بيماريهاي مغز و بررسي راهكارهاي پيشگيري و درمان است. بهدنبال ساخت مدارس و هنرستانها، تصميم گرفتم تا ساختماني به مساحت 1100مترمربع در خيابان خارك براي «مركز تحقيقات توانبخشي عصبي هوشمند جواد موفقيان» ساخته شودو اين مركز به دانشگاه صنعتي شريف كه يكي از معتبرترين دانشگاههاي ايران و جهان است اهدا و وقف شد. از آنجايي كه پيشرفت علمي بدون كتاب و كتابخواني نيست، كمكهاي خيرانهاي به شوراي كتاب كودك كه مسئوليت تدوين فرهنگنامه كودك و نوجوان را بيش از 30سال است دارد، نيز صورت گرفته شد.
- خدماتي كه در سراسر جهان داشتهايد چه بوده؟
مدتي پيش كمك مالي قابل توجهي براي توسعه بخش كودكان سرطاني به يك بيمارستان در ونكوور هديه كردم. تمام دغدغههاي من در اين سالها، كمك به كودكان سرطاني سراسر دنيا، مبتلايان اچاي وي، سرخك و مالاريا بوده است. غيراز اين، انرژي فراواني براي اعتلاي آموزشهاي دانشگاهي در دانشگاه «سايمونفريزر» كانادا صرف كردهام كه براي مقابله با بيماريهاي فراگير در جهان تلاش ميكند. ساختماني نيز براي دانشگاه طب در بزرگترين دانشگاه غرب كانادا به نام «بريتيش كلمبيا» احداث كردم. در اين مركز، مطالعات علمي درباره بيماريهاي مغزي كودكان و بزرگسالان انجام ميشود و نتايج آن با 20مؤسسه مقابله با انواع و اقسام سرطانها مبادله ميشود. اين سالهاي عمر را تنها به نظارت ميگذرانم كه هر پولي هم كه بهدست ميآيد به مصارف خيريه برسد.
تحقق يك رؤيا
سخنراني دكتر جواد موفقيان در دانشگاه «SFU» به مناسبت اعطاي دكتري افتخاري
رياست محترم هيأت مديره، رئيس دانشگاه، مهمانان محترم، فارغالتحصيلان، خانمها و آقايان. شركت در اين مراسم و ملاقات با شما براي من مايه غرور و افتخار است، خصوصا گروهي از جواناني كه براي حفظ كشور و جهان در مقابل بحرانهاي فزاينده اقتصادي مهيا و آماده شدهاند.
ميدانم كه شما بعد از گذراندن امتحاناتتان، حوصله سخنراني نداريد. بنابراين تصميم گرفتم برايتان داستان كوتاهي تعريف كنم.
يكي بود، يكي نبود. روزگاري در سرزميني بسيار دور از اينجا، كودكي در خانوادهاي متولد شد كه آنها استطاعت خريد حتي يك اسباببازي كوچك را هم نداشتند. او زماني كه يكساله بود، پدرش را از دست داد و دوران كودكي را تحت سرپرستي مادرش - كه ميتوان او را يك فرشته ناميد- سپري كرد.
در زمان خردسالي، همواره اينرؤيا را در سر ميپرورانيد كه روزي او آنقدر ثروتمند بشودكه بتواند به تمام كودكان در سراسر جهان كمك كند. سالها سپري شد و اين كودك، فارغالتحصيل شد و بر حسب اتفاق و بهصورت پراكنده در حرفههاي مختلف تجربه كسب كرد. او از اين امر ناراضي بود تا زماني كه شركت خود را تاسيس و شروع بهكار كرد. در آن زمان تنها سرمايهاش فقط يك اراده قوي براي موفقيت بود.
اين شركت كارش را با انعقاد قراردادهاي كوچك آغاز كرد. به همينخاطر او و همكارانش از نظر مالي در شرايط بسيار بدي قرار داشتند. گاهي فقط ميتوانستند نيمي از همبرگر را براي شام صرف كنند. ولي او هيچگاه اميدش را از دست نداد و بهشدت كار كرد.
باتوجه به شرايط اقتصادي، 2 بار ورشكسته شد. شرايط بهگونهاي بود كه گاهي مجبور بود براي بقاي شركت و ادامه حيات اقتصادي آن، پول قرض كند ولي هيچگاه اميدش را از دست نداد. سرانجام با كار خستگيناپذير و پشتكار توانست به موفقيت برسد و خود را در راس شركت قرار دهد.
سالها بعد كه او به تمكن مالي خوبي رسيد، دوران كودكي خود را بهخاطر آورد و شروع به ساخت مدارس براي دانشآموزان كشورش كرد؛، از مدرسه ابتدايي گرفته تا دبيرستان و هنرستانهاي فني و حرفهاي و مدارس مخصوص كودكان معلول و ناشنوا و همچنين تكميل يك مجتمع عظيم براي كودكان نابينا.
درحال حاضر در سرزميني دور و بسيار دورتر از اينجا، اين مدارس بيش از 25هزار دانشآموز را در خود جاي داده است. بخش ديگري از كارهاي عامالمنفعه اين كودك كه به پختگي رسيده و دهه نهم زندگياش را سپري ميكند، به اين قرار است؛. احداث يك بخش مربوط به كودكان سرطاني در بيمارستان كودكان، احداث مركز تحقيقات در مورد امراض ناشناخته در دانشگاه سايمون فريز، احداث مركز توسعه كودكان، كمك به مؤسسه آرتامبرلا، كمك به بيمارستان لاينزگيت، كمك به مؤسسه خيريه مربوط به سرطان سينه و چند پروژه عامالمنفعه ديگر.
آن پسر بچه كوچك، كه هرگز اميد خود را از دست نداد، اكنون در اين جايگاه ايستاده و با شما صحبت ميكند. او من هستم. بدون شك شما جوانان، وظيفه سنگيني به دوش داريد، خصوصا بهخاطر بحران اقتصادي كه دامنگير جهان شده است ولي همانند آن پسربچه كوچك، هيچگاه اميد خود را از دست ندهيد، مطمئنا شما موفق خواهيد شد. موفق باشيد.