به ساعت نگاه میکنم. درست مثل تمام روزهای خرداد که فردایش امتحان دارم، ساعت به عقربههایش نوشابهي انرژيزا داده است. با بیمیلی میروم آن طرف اتاق. برش میدارم و درس اول را باز میکنم. به ریدینگش خیره میشوم. با عصبانیت صفحهها را ورق میزنم تا به کلمههای درس اول برسم. کلمههایش خیلی زیاد است. به یاد سال تحصیلی میافتم و اینکه نمرهی زبانم از همهی بیست و یک نفر کلاسمان کمتر بود. دستهایم را محکم روی کلمهها میزنم.کلمهها دردشان میگیرد و به انگلیسی چیزهایی میگویند. میخواهم شروع به حفظ کردنشان کنم، اما میخواهند از من انتقام بگیرند. میخندند و روی صفحهی یازده دنبالبازی میکنند.
با استرس دوباره به ساعت نگاه میکنم. عقربهها نوشابههاي انرژيزاي مغازهی بغلی را تمام کردهاند. کلمههای درس دوم را باز میکنم. آنها خیلی تنبل روی صفحهی بیستوهفت لم دادهاند و آفتاب گرفتهاند. شروع به خواندن میکنم، اما کمکم من هم مثل آنها خوابم میگیرد. عقربهها تمامی نوشابههاي انرژيزاي محله را خوردهاند. درسهای بعدی به همین ترتیب میگذرد. کتاب را میبندم و میروم گوشهی دیگر اتاق. حالا دیگر واقعاً با کتابم قهرم. تلویزیون را روشن میکنم. اخبار فوری میشود: تمام انرژیزاهای جهان تمام شدهاند! با چشمهایی خوابآلود به ساعت خیره میشوم. شکمش را گرفته و آرامآرام حرکت میکند. تلویزیون را خاموش میکنم و به نمرهی آیندهام در کارنامه فکرمی کنم...
ماجده پناهی آزاد،17 ساله
خبرنگار افتخاری هفتهنامهي دوچرخه از تهران