بیوهای روسی که میخواهد یک چمدان پر از پول نقد جلوی در آپارتمان شما بگذارد. دختری بیستوچهارساله که شوهری میخواهد تا بتواند ارثیهاش را برداشت کند.
وکیلی که میخواهد از شر سهونیم میلیون دلار ارث موکلش خلاص شود و... شما تنها امیدشان هستید. تنها کاری که باید بکنید این است: پله پله به روش سادهای که در ایمیل آمده عمل کنید و یک باره تبدیل شوید به یک قهرمان؛ قهرمانی مهربان و بزرگوار که البته قرار است پول خوبی هم به جیب بزند و سهم زیادی هم در منافع این مشارکت مالی داشته باشد.
همهمان حداقل یک بار با ایمیلهای درخواست کمک مواجه شدهایم. بیشتر وقتها در بخش اسپم یا اگر با خوششانسی از فیلتر اسپم رد شده باشند، در اینباکس ایمیل. فرستندهی ایمیل ناشناس است ولی محتوای ایمیل کاملا آشناست.
گرههای انسانی روی کلمهها سوار شدهاند و همهی تلاششان را میکنند که درست مثل یک داستان کوتاه، موقعیتی را برای خوانندهشان ملموس کنند.
چه از خواندن آنها خوشمان بیاید چه از دستشان کلافه شویم، میشود اینطور بهاش نگاه کرد که ناشناسِ مرموز با انتخاب کلمهها و اتصال خردهماجراها بههم، چند لحظهای ذهن ما را مشغول کرده.
با اینکه اصلا معلوم نیست از کجا و چطور این همه چیز را سرهم کرده و فرستاده، یکباره کلمهها فاصله را کوتاه میکنند و یک لحظه آدم را به شک میاندازند که نکند همهی اینها حقیقت داشته باشند؟
کریستینا دومیدل در سال ۲۰۰۹ در مواجهه با ایمیلهای درخواست کمک، ایدهای به ذهنش رسیده؛ ایمیلهای عجیب را جدا کرده، فرستنده را تجسم کرده و از نتیجهی کار عکاسی کرده است.
از: گریس اسمیت
موضوع: روز بهخیر آقا
تاریخ: ۲۱ مارس ۲۰۰۸، ۲:۳۸ صبح
به: info@lademiddel.com
پاسخ به: grace_smith99@sify.com
روز بهخیر آقا
متاسفم که با ایمیلم خستهتون میکنم. اما میخوام بدونین که من واقعا به کمکتون نیاز دارم.
اسم من گریس اسمیته. بیستوچهار سالمه. توی انگلیس بهدنیا اومدم. درسِ خیاطی میخونم و خیاطی میکنم. من تنها دختر خونوادهمونم. پدرم ۶ مارس ۲۰۰۱ تو یه تصادفِ بدجور با موتورسیکلت مرد. مادرم هم که سرطان داشت، بعد از شنیدن خبر مرگ پدرم، توی بیمارستان فوت کرد.
پدرم وصیت کرده بود بخشی از املاک و مقدار پنج میلیارد به من برسه. حالا با مرگش و بهخاطر یه سری چیزها، خیلی برام سخته که پول دانشگاهم رو بدم.
کار خیاطی کردن پارهوقتی هم که بعد از درسخوندن انجام میدم، کمکی به رفعورجوع بقیهی نیازهام نمیکنه. برای همین به بانکی رفتم که پولامون توش بود.
رئیس بانک برام توضیح داد که نمیتونم از بانک پول بردارم، چون پدرم یه شرط تو وصیتنامهش گذاشته که قبل از اینکه پول به من داده بشه، باید سیساله یا بزرگتر باشم. یا اگه قبل از سیسالگی عروسی کرده باشم، شوهرم اجازه داره پول رو به جای من خرج کنه.
اگه بتونم بهتون اعتماد کنم، ازتون میخوام که نقش شوهر من رو بازی کنین، حتی اگه ازدواج کرده باشین.
اونوقت میتونین به جای من پول رو مطالبه کنین. من همهی مدارک لازم رو بهعلاوهی یه سند ازدواج بین من و شما آماده میکنم که به بانک نشون میده، بهطور قانونی در دادگاه عالی انگلستان ازدواج کردیم.
من خالصانه و بر اساس اعتماد این ایمیل رو براتون مینویسم. تا زمانی که این کار ادامه پیدا میکنه، باید احساساتمون رو کنار بذاریم، شاید بعد از همهی کارها، اگه هنوز مجرد باشین، بتونیم سر وقت اون هم بریم. منتظرم که ازتون خبری بشه.
ارادتمند
گریس اسمیت
منبع:همشهري داستان