كسي پير شده كه نهتنها توان جسمياش به حد قابلتوجهي كاهش يافته كه باور كرده اين كاهش توان جسمي او را ناتوان كرده است.
اما اين باور از كجا ميآيد؟ اگر در غار و با شكار زندگي ميكرديم، اگر جامعه و روستا و شهر و خانواده هيچيك معنا نداشتند، حتما آدمي كه جسمش فرسوده بود محكوم به حذف بود. اما اكنون كه چنين نيست. آدمها در كنار هم زندگي ميكنند. فضاي زندگيشان را متناسب با نيازهايشان طراحي ميكنند و تغيير ميدهند، نهادهاي اجتماعياي ميسازند كه كار اين نهادها، حمايت از آدمها و خصوصا آدمهاي ناتوان است. پس چرا باز مردم حس ناتواني ميكنند؟
چند روز پيش فيلم كوتاهي ديدم از يك قهرمان شنا در المپيك سالمندان. تا به حال اسم المپيك سالمندان را نشنيده بوديد؟ اين قهرمان شنا وقتي با قدرت و زيبايي مسير را شنا كرد و برنده شد و از آب بيرون آمد گفت سن شناسنامهاي من ۷۲ سال و سن سلامت من ۴۶ سال است.
در اطراف خودتان چند سالمند ميشناسيد كه بتوانند در سن ۷۲سالگي در يك رقابت ورزشي مثل شنا شركت كنند؟ چند سالمند ميشناسيد كه اگر شاخصههاي سلامتشان را بررسي كنند سن شناسنامهشان از سن سلامتشان بيشتر باشد؟
با كمال شرمندگي ما جامعه پيراموني خوبي براي سالمندانمان نيستيم. ما به جاي توانمند ساختن آنها، آنها را به اين باور ميرسانيم كه ديگر بايد كنج خانه بنشينند. اين نهتنها بيانصافي و ظلم در حق سالمندان است كه اتلاف سرمايههاي اجتماعي نيز هست. تجربه، توان فيزيكي و فوايد حضور شاداب سالمندان را از جامعه دريغ ميكنيم و سالمندان را چنان منزوي ميكنيم كه در عمل فقط هزينههايي براي جامعه باشند. كسي كه در ۵۵ سالگي بازنشستهاش ميكنيم، نخستين و آخرين پيامي كه از اين عنوان جديد ميگيرد اين است كه «بنشين». واقعيت اين است كه ۵۵سالهها هنوز ميتوانند با سلامت و شادابي كامل بدوند.
پس اگر در اطرافتان سالمندي داريد، به او كمك كنيد كه سالمندي را معادل ازكارافتادگي نبيند و اگر سالمند هستيد، با نگاه خطاي اجتماعي مبارزه كنيد و سلامت و شادابي خودتان را حفظ كنيد.