ما بخشی از تربیت خود را از خانواده و بخشی دیگر را از مدرسه و اجتماع کسب میکنیم و در طول زندگی آگاهیها و مهارتهای گوناگونی به دست میآوریم.
اما بخش مهمی از تربیت هر کس نیز مرهون خودآموزی اوست، یعنی هر کس خودش آنها را در وجود خویش پرورش میدهد؛ مانند اراده، پشتکار، خودباوری، مردمداری و بسیاری فضیلتهای دیگر که هر یک سرمایه مهمی برای زندگی کردن در جامعه است.
تمام این صفات وقتی در وجود ما پرورش مییابد که افکار منفی را از خود دور کنیم و بدانیم در زندگی امروزی که سرعت و اعتمادبهنفس حرف اول را میزند چگونه پیش برویم تا پیروز باشیم.
در طول سالیان دراز در تعلیم و تربیت یک دانشآموز یا دانشجو، آگاهیهای بیشماری به او عرضه میشود. ولی در مورد فن و اصول تفکر تقریباً هیچکاری انجام نمیشود. در صورتی که اگر یاد بگیریم چگونه فکر کنیم و چگونه مسیر زندگی خود را در جریان مسیری قرار دهیم که انسانهای موفق و پیروز قدم گذاشتهاند و به شیوه آنان فکر کنیم آنگاه چیزهایی را میبینیم که سالیان سال، پیشرویمان بوده اما قبلاً آنها را نمیدیدیم.
تفکر، در تک تک افراد بهطور کاملاً انفرادی تحول مییابد. عادتها، تجربهها و حتی احساسها بر این فرآیند تأثیر میگذارند. همچنین میتوان از رهیافتهای غلط، مانعهای ذهنی و مقطعی افراد، یا بهعبارت ساده از کمبود تخیل و خلاقیت نام برد. گاهی اعتمادبهنفس زیاد، یا برعکس عدماعتمادبهنفس هم میتواند اثر تخریبی داشته باشد.
افکار منفی یکی از بزرگترین موانع ذهنی برای تفکر سازنده است. این نوع افکار بسیار غلیظ هستند و مقدار بسیار کمی از آن برای آلوده کردن زندگی کافی است. همچنان که چند قطره سم، برای مرگ و نیستی کفایت میکند.
به نظر میرسد برخی مردم جامعه منفیگرا هستند. اما چرا؟ بنابرنظر کارشناسان علت عمده آن ترس است. آنان به اندازهای به در بسته خورده و تجربیات دردناک را از سر گذراندهاند که دیگر نمیخواهند برانگیخته شوند و از برانگیخته شدن میهراسند. آنها نه از روی ایمان، بلکه از روی ترس عمل میکنند و در این زمان است که زندگیشان از هم میپاشد. آنها همواره بر بدترین رویداد ممکن تمرکز میکنند و انتظار پیشامد آن را میکشند.
بنابراین حتی از دست زدن به کارهایی که ممکن است در آن موفق نشوند یا نتوانند آن را آنگونه که میخواهند پیش ببرند سرباز میزنند. پیشنهاد دیگر این است که سعی کنید آرمانگرا باشید. زیراآرمانگرا بودن به این معناست که بهترین پیشامد ممکن را انتظار میکشید و زندگیتان را بر آن روال میگذرانید.
انسانهای موفق آرمانگرا بودهاند.آنها تصمیم گرفتند به دنبال هدفی بروند که فراتر از آنچه بود، که مردم، واقعگرایانه میپنداشتند. آنان درواقع برداشت ما را از (واقعیت) و آنچه ممکن و شدنی است گسترش دادند.
کریستف کلمب آرمانگرا بود. ادیسون با آزمایشهای بیاندازه، واقعیتی را که وجود نداشت یافت و آن را گسترش داد.
بهترین راه برای برآورده نکردن رویاها و تبدیل کردن آنها به کابوس این است که هیچگاه نخستین گام را برندارید و بگذارید کابوس و ترسهایتان، جرأت و جسارت و توانایی روبهجلو حرکت کردن را رفته رفته در شما از بین ببرند. مردم یاد گرفتهاند منفیگرا باشند، زیرا مغز همواره میکوشد از درد بپرهیزد و به دنبال لذت برود.
پس از تلاش و کوشش فراوان و ناکامیهای پیاپی و پیش نرفتن کارها، فرد به این نتیجه میرسد که به دنبال هیجان و شگفتی رفتن با درد و رنج همراه است. پس بهتر است هیچ تلاشی نکند و در همانجا که هست بماند، زیرا دستکم میداند با وضع کنونی چگونه سر کند. بهاینترتیب مردمی که تواناییهای فوقالعادهای دارند، زندگی عادی و متوسطی را در پیش میگیرند.
سعی کنید شما جزو این افراد نباشید. چیزهای منفی همیشه وجود دارند باید در برابر آنها بایستیم تا از عضلههای ذهنی و نیروی اراده خود برای تعیین شکل زندگیمان استفاده کنیم. گذشته، گذشته است، دریچه ذهنتان را برروی آن ببندید تا شاهد باشید که چگونه دروازه آیندهای درخشان به روی شما گشوده میشود.
شکست، درماندگی، ناخوشی، دلواپسی و ترسهای گذشته، هیچ جایگاهی در میان عوامل تعیین کننده زندگی شما ندارد، در را محکم بهروی آنها ببندید تا در تسلط بر خویشتن که میتواند گرانبهاترین دارایی عمرتان باشد کامیاب شوید. اما چگونه؟
بر ویژگیهای عالی زندگی خود تمرکز کنید. تصمیم بگیرید به جای کاستیهای زندگی خود بر برترهای آن تمرکز کنید و این کار را به عادت تبدیل کنید. به بیان بهتر تلاش کنید به جای تمرکز کردن بر نداشتهها، عادت تمرکز بر داشتههایتان را در خود پرورش دهید، مجموعه چنین عادتهایی ساختار منش و شخصیت شما را تشکیل میدهند و تعیین میکنند که شما چطور آدمی خواهید شد و زندگیتان را چگونه سپری خواهید کرد.
ما باید یاد بگیریم که چگونه به شکلی آگاهانه برخی عادتها را در خودمان پرورش دهیم وگرنه مانند بیشتر مردم جامعه، زندگیمان را به گونهای خودکار سپری خواهیم کرد.
راه پرورش این عادت، گرفتن «روزه فکری» است. سعی کنید 7 روز را بدون افکار منفی سپری کنید. نگویید «من میتوانم این کار را بکنم یا من این کار را خواهم کرد» بلکه پیش از شروع، اندکی در اینباره بیندیشید و بگویید «آیا میتوانم این کار را بکنم؟ پس حالا که میتوانم، حتماً این کار را خواهم کرد.» برای رسیدن به هدف خود هر چه در توان دارید کوشش کنید.
تا زمانی که به راستی نخواهید 7 روز پیاپی و در هر شرایطی روزه فکری بگیرید به این کار دست نزنید. این بدان معنا نیست که حتی یک فکر منفی را از سر نگذرانید. منظور این است که اگر فکری منفی از سرمان گذشت آن را بر زبان نرانیم. بلکه آن را کنار بگذاریم، فراموش کنیم یا فکر دیگری را جایگزین آن کنیم اگر جمله یا عبارتی منفی ناخواسته از زبانمان پرید بیدرنگ بگوییم «منظور من آن نبود بلکه منظور من این است که....» آنگاه بر چیزی خوب و مثبت تمرکز کنیم.
کلید موفقیت در این راه، آن است که 7 روز پیاپی کاملاً مثبت باشیم و نگذاریم حتی در یک فکر و بیان منفی وا بمانیم. بیدرنگ آن را رها کنید. اگر این کار را بکنید و برای مثال سومین روز با هجوم افکار منفی مواجه شوید (باید از اول شروع کنید) جالب اینجاست که پس از پشتسر گذراندن 4 یا 5 روز موفقیتآمیز رویدادی بسیار منفی رخ خواهد داد.
این آزمونی برای تعیین میزان مصمم بودن شماست. در پایان روز هفتم احساس خواهید کرد آدم دیگری شدهاید. این کار به این منظور است که عادت توجه کردن به داشتهها به جای نداشتهها و تمرکز بر راهحل به جای مشکل را در خود پرورش دهید تا از این طریق زندگیتان را دگرگون سازید.
به مشکلات خود فکر کنید و برای آنها راهحل پیدا کنید، اما نه به هر قیمتی. اگر در پایان روز راهحلی پیدا نکردید بهتر است شب بخوابید و روز بعد از نو شروع کنید. برای پیدا کردن راهحل مناسب از تجربیات گذشته استفاده کنید.
استفاده از یک الگوی فکری که از تجربه نشأت گرفته باشد؛ سریعترین راهحل را برای یک مسئله ارائه میدهد. از تجربیات کسانی که در ارتباط با مشکل شما موفقیت کسب کردهاند استفاده کنید و از دانش آنها بهره بگیرید. توماس ادیسون در تمام عمرش فقط 3ماه را در مدرسه گذراند.
اما او کاری را برگزید که به کاربرد بسیاری از علوم نیاز داشت. ادیسون دور و بر خود مهندسان و افراد تحصیلکردهای را گردآورد که از آن دانشها سر درمیآوردند و از مغز آنها بهگونهای موفقیتآمیز استفاده کرد که گویی خود او از چنان دانشی بهرهمند بود، در واقع هر فردی که به درجات بالاتر دست یافته است از دانش، نفوذ و تخصص دیگران بر پایه اصل بهرهبرداری از مغزها استفاده کرده است.
تفکر منفی همیشه هم بد نیست. این نوع تفکر مانند شمشیری دولبه است. باید از نیروی حیاتی نهفته در آن آگاه باشید. نیرویی که هم میتواند سازنده و آفریننده باشد و هم نابودکننده و ویرانگر. سعی کنید علاوه بر نگاهداری، پرورش و تقویت عضلات مثبتاندیشی، یاد بگیرید که چگونه در جای خود از تفکر منفی استفاده کنید.
یعنی گذشته از آنچه خوب پیش میرود به چیزهایی که خوب پیش نمیرود توجه نشان دهید و قدر و ارزش آنها را بشناسید تا شاید آنها درد کافی در شما ایجاد کنند تا خواهان تغییر و دگرگونی شوید. تمرکزتان را عمدتاً بر چیزهای مثبت قرار دهید، اما در مواقع ویژهای از خود بپرسید: «ایراد در کجاست؟» یا «من در کجای کار ایراد داشتم؟»
آنگاه بگذارید این درد شما را به انجام کاری بسیار مثبت که زندگیتان را دگرگون خواهد ساخت برانگیزد. از تفکر منفی نه برای نابودی و ویران کردن، بلکه آفریدن و ساختن استفاده کنید و بر روی این فکر مثبت ایجاد شده خود تمرکز کنید، زیرا به هر چیزی که تمرکز کنید همان خواهد شد.
پس آنچه را که باعث شادی شما میشود بازشناسید. شور و اشتیاق لازم را کسب کنید. سپس هدفتان را مشخص کنید. هرگز آموختن را متوقف نکنید. اول از مهمترین کارها شروع کنید و در هر لحظه از خودتان بپرسید: «در این لحظه بهترین استفادهای که میتوانم از وقتم بکنم چیست؟» تصمیم بگیرید یکی از بهترین افراد در زمینه زندگی شخصی و حرفهای خود باشید. دید بلندمدت داشته باشید.
از لذتهای فوری چشمپوشی کنید. در کارهایتان انضباط داشته باشید یعنی «انجام به موقع کارها چه دوست داشته باشید آنها را انجام بدهید و چه دوست نداشته باشید» هر روز کاری انجام بدهید تا شما را به هدفی که دارید نزدیکتر کند. به آینده فکر کنید و عواقب انجام دادن یا عدم انجام کار را بسنجید.
سریعتر و بیشتر کار کنید، زیرا احساس عزتنفس و افتخار بیشتری خواهید کرد و بدانید که همه، کسی را انتخاب میکنند که با سرعت بیشتری کارها را انجام دهد. از موانع به عنوان پل ترقی استفاده کنید. از اشتباهات خود درس بگیرید. از راهنمای درونتان استفاده کنید. وقت را از دست ندهید.